سدید کاشان

صفحه اصلی عناوین مطالب تماس با من قالب وبلاگ Feed

طنز دانشجویی فرشته ی آرزوها

فرشته ی آرزوها

 دست دعا در سبد آسمان

دانشجوی دوره­ی دکترا طوری ­به کتاب های دور و برش زُل زده بود که گویی با آن ها دشمنی و کینه ای دیرینه دارد. وقتی چشم هایش خوب گرم شد؛ از پهلو روی کتاب ها و جزواتش لغزید و از هوش رفت. در­همین لحظه فرشته ای­" مکش مرگ ما" قدم به خواب شیرینش گذاشت و گفت: من فرشته­ی آرزوها هستم. کارم این است که تعبیر خواب می­بینم ، فال می گیرم. سر کتاب باز می کنم. طالع می خوانم و جوانان را به آرزوهایشان می رسانم.

دانشجوی آرزومند با خود گفت: این روزها تعداد چاخان ها خیلی زیاد شده است، شاید این فرشته هم از گوشه­ی دنج خواب من خوشش آمده و می خواهد سر به سرم بگذارد و تفریح کند. پس چه بهتر که اوّل امتحانش کنم و بعد آرزوهایم را روی دایره بریزم. این بود که گفت:

دنباله داستان در ادامه مطلب:



[ یکشنبه 93/3/11 ] [ 10:55 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

طنز دانشجویی فرشته ی آرزوها

طنز دانشجویی

«فرشته ی آرزوها»

 دست دعا در سبد آسمان

دانشجوی دوره ­ی دکترا طوری ­به کتاب های دور و برش زُل زده بود که گویی با آن ها دشمنی و کینه ای دیرینه دارد. وقتی چشم هایش خوب گرم شد؛ از پهلو روی کتاب ها و جزواتش لغزید و از هوش رفت. در­همین لحظه فرشته ای­" مکش مرگ ما" قدم به خواب شیرینش گذاشت و گفت: من فرشته­ ی آرزوها هستم. کارم این است که تعبیر خواب می­ بینم ، فال می گیرم. سر کتاب باز می کنم. طالع می خوانم و جوانان را به آرزوهایشان می رسانم.

دانشجوی آرزومند با خود گفت: این روزها تعداد چاخان ها خیلی زیاد شده است، شاید این فرشته هم از گوشه ­ی دنج خواب من خوشش آمده و می خواهد سر به سرم بگذارد و تفریح کند. پس چه بهتر که اوّل امتحانش کنم و بعد آرزوهایم را روی دایره بریزم. این بود که گفت:

" فرشته خانم محترم! شما فرمودید که تعبیر خواب هم می بینید. راستش من دیشب خواب دیدم که قلاّده ای به گردنم انداخته اند و در گوشه و کنار شهر می گردانند. این تعبیرش چیست ؟"

فرشته­ ی آرزوها بی­ معطّلی گفت: تعبیرش این است که جناب عالی به زودی ازدواج می کنی و طوق رحمت را با افتخار به گردن می اندازی!

دانشجو حسابی حال کرد و پیش خود گفت: نه... مثل این که این فرشته خانم هم چیزهایی حالیش است! حالا که سنگ مفت است و گنجشک هم مفت ، چه بهتر که ببینم چگونه فال می گیرد . کمی خودش را لوس کرد و تو دماغی گفت: عزیزم من متولّد بهمن ماه هستم. فکر می کنی آینده­ ی من چه می شود؟

 فرشته مثل اینکه از همه چیز­خبر­داشته باشد، جَلدی­ گفت: در طالع شما می بینم که نوری آسمانی بر دلت می ­تابد و زندگی ­ات را مثل جلوه شکوهمند بهاری زیبا و فرحبخش می ­سازد. قلب مهربانی داری و همین سبب می شود تا به مراد دل و آرزوهای خودت برسی. البتّه سختی هایی نیز پیش رو داری که تو را در کوره­ ی حوادث روزگار آبدیده می­کند. در وجودت گنج ارزشمندی ­پنهان است که با همّت والا و دست توانای خودت قابل کشف است. برای رسیدن به قلّه های موفقیّت به صبر و تحمّل زیاد نیاز داری. از مشکلات مالی نباید بهراسی زیرا چه بخواهی و­چه نخواهی،­این راهی که درپیش گرفته ­ای پُر رنج ودردسرساز و طاقت فرساست. همین خدابیامرز عبید زاکانی شما هفت، هشت قرن پیش گفته است که: یکی از اهل بازار به فرزند خودش نصیحت می کرد که بیا در مغازه بایست و کار کن وگرنه تو را به مدرسه می فرستم تا درس بخوانی و یک عمر گرسنگی و بدبختی بکشی...!

دانشجوی فلک زده دلش هُرّی ریخت پایین و با دست پاچگی گفت: فرشته ­ی مهربان! من درس می خوانم که آینده ی بهتر و مرفّه تری داشته باشم و آن وقت می فرمایید که برای خودم گرفتاری و دردسر درست می کنم؟!

 فرشته جواب داد: چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.درس خواندن برای آن است که آدم معرفت پیدا کند.درضمن هر رنج و دردسری که بد نیست. کارمفید و سازنده، رنج وسختی و حتّی ­خرابی هم دارد. ببین هواپیما بیشترین فشار را زمانی تحمّل می کند که می خواهد از زمین بلند شود. خیاط هم که می ­خواهد برای شما لباس بدوزد، اوّل باید پارچه را جِر بدهد. کشاورزهم تا زمین را شیار ندهد و خراب نکند نمی تواند محصولش را به عمل بیاورد. پس بی­ خود نیست ­که متولیّان فرهنگی ناز شما دانشجو جماعت را نمی­ کشند و آن قدر بی اعتنایی می­ کنند تا از زندگی سیر­شوید. حالاکه پاک از دسته در رفتید و خراب شدید­، آن وقت برایتان سمیناهار و کنگره و همایش آسیب شناسی رفتاری می ­گذارند تا امورتان را اصلاح ­کنند!­اصلاً خلاّقیّت شما دانشجویان الاّ بختکی در همین سختی ها به گُل می نشیند ،

 دانشجو حسابی گیرپاچ کرد. احساس کرد که آمپرش کمی بالا رفته است. با خود نجوا کرد: آب زرشک هم چیز خوبی است.هم رفع عطش می کند و هم حرارت بدن و چربی را پایین می آورد!

فرشته گفت: تا می توانی ترشی نخور­که برای خودت کسی بشوی! در ضمن روز چهارشنبه نیز یکی از بهترین روزهای توست، چون چهارشنبه پولی است و احتمال دارد که یکی از برندگان جعبه شانسی شرکت سامسونگ یا ریچارد شیر­دل باشی و نیز روزی است که استادان دانشگاه زود تر از دانشجویان به تعطیلات آخر هفته می روند.

دانشجوی آرزومند از این همه اطلاعات و حاضرجوابی فرشته کیفورشد. به فکرش رسید که از علم کیمیا و سیمیا و لیمیا و علوم خفیه هم چیزی بپرسد.ولی بعد پشیمان شد و پیش خود گفت: من حالا حالاها با این آتیش پاره کار دارم. این بود که از او خواست تا تنها آرزویش را برآورده سازد.

فرشته­ ی آرزوها خیلی خوشحال شد و گل از گلش شکفت و پنداشت که به همین راحتی خلاص می شود.

دانشجو گفت: فرشته جان! آرزو دارم که شما همیشه به خوابم بیایی و کمک کنی تا به یک یک آرزوهایم برسم.

فرشته ­اوّل دمغ شد و چیزی نمانده بود که از کوره در برود؛ بعد خودش را مدیریت کرد و گفت : آقای محترم درست است که من فرشته ­ی آرزوها هستم­، ولی قرار­نیست هرکس به هرچه که می ­خواهد برسد­. این طوری که نظم عالم به هم می خورد!!

دانشجوی آرزو به دل، به پایش افتاد و خواهش و التماس کرد و گفت: فرشته جان! من چیز زیادی نمی­ خواهم. تقاضاهایم همان چیزهایی است که به تحصیلم کمک می کند، شما که نمی دانی این دوره دکتری چه پدری از آدم در­می­ آورد. تو فرشته هستی و از دنیای ما آدم ها خبر نداری. اجازه بده که در­خواب به آرزو هایم برسم .

فرشته خانم گفت: مرد­حسابی تو به جای آن که مشق هایت را یک خط در میان بنویسی، یک خواب در میان می نویسی! این چه شیوه­ ی درس خواندن است؟ نفرین به آن قوطی شیر خشکی که خوردی و رحمت به آن شیری که تو را خورد!

چیزی نمانده بود که خواب از سر­دانشجو بپرد، وقتی سربلند کرد، دید که فرشته به ریش او می خندد. این پلان سینمایی تا حدودی روحیه اش را عوض کرد. دست ها را به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا من راضی ام که کف جهنم را بشورم و همه ی شیشه های بهشت را پاک کنم امّا در ادامه­ ی راهی که پیش گرفته ام شکست نخورم!

بعددرد ­دلش باز شد­و­گفت:­ببین فرشته جان­! رساله، آبروی دانشجوی دکتری است البتّه اگر­مسافرکشی بگذارد و یا رفتن به این مؤسّسه مالی و آن مؤسّسه ­ی مالی برای جور کردن پول رهن یک منزل اجاره ای اجازه بدهد، به خصوص که قرار است آدم طوق رحمت را هم به گردن بیندازد­.این ها از ملزومات زندگی است.

فرشته به نشانه ی تأیید،سری تکان داد و با مهربانی گفت : درد دل کن تا سبک شوی.من گوشم با شماست!

دانشجو ادامه داد: ­فرشته جان! ما مجبوریم که تمام وقت در خدمت دانشگاه باشیم. دانشجوی دوره دکتری خودش یک شغل است و اشتغال به چند کار- به طور همزمان- از نظر قانونی جرم است.به همین خاطر به ما پژوهانه هم می دهند. پژوهانه ای که هزار شرط و شروط در کنار آن است تا دانشجو داوطلبانه از دریافت آن انصراف دهد، درست مثل وام ازدواجی که بانک ها می دهند. چون ازدواج کاری تولیدی نیست و سودآوری آن در حد و حدود کاشت یونجه در مرغوب ترین زمین های شهر لندن برآورد می ­شود!!! بنابر این امری زیان آور و انصراف از آن کاری مستحسن و پسندیده است. وضعیّت اشتغال قاراشمیش و کتاب مورد نیازدر­کتابخانه ها ماموجود!!! اخم و تخم و تهدید استادان فراوان و تولید نگرانی و اضطراب بسیار آسان!!! گُّر­وگُّر هم باید سمینار و مقاله بدهیم. به سرانجام رساندن دوره ی دکتری  بیش ترشبیه یک معجزه است.

فرشته وقتی وضع را بدین منوال دید، متوجّه شد که این دانشجو از کمبود عاطفه و روابط انسانی در محیط های فعّالیّت خود رنج می برد.بنابراین پذیرفت که باز هم به دیدارش بیایدامّا دو تا شرط اساسی پیش پایش گذاشت: اوّل آن که هیچ وقت ترشی نخورد ودوم این که هیچ وقت ترش نکند.

دانشجوی آرزومند در حالی که تا کمر خم شده بود تا به فرشته ادای احترام کند، احساس کرد که بینی اش خارش گرفته است؛ تا رفت عطسه کند،گوشش پِر پِر کرد و بعد لپ هایش مور مور شد. محکم با کف دست روی گونه ­ی چپ خود کوبید که یک دفعه شلیک خنده­ ی دانشجویان خوابگاه دانشجویی خواب را از سرش پراند. مثل فنر از جا پرید و نشست و خمیازه ی عمیقی کشید و اطراف خود را وارسی کرد. یکی با پر خروس روی سر و صورتش سُرسُره بازی می کرد و بقیه از خنده ریسه می رفتند. یکی از دانشجویان دفتر خود را لوله کرد و جلوی دهن گذاشت و گفت:

لطفا! در هنگام خمیازه کشیدن به موارد ایمنی توجّه فرمایید: اوّل آنکه چون دفترچه بیمه ندارید،مواظب باشید که کودک خردسالی در اطراف شما نباشد که از دیدن دهان باز و دندان های کرم خورده و تیزتان وحشت کرده گریه نماید. دوم این که مواظب حشرات بی گناه و موذی مثل مگس و زنبور باشید که قورتشان ندهید، چون حیوانکی ها گناه دارند!

قهقهه و سر وصدا اتاق را پُر کرد.دانشجو مشت هایش را جمع کرد و گارد حمله گرفت که نفرات حاضر در یک آن، به زیر تخت و پشت میز و کمد متواری شدند، درست مثل وقتی که مانورآموزشی زلزله به اجرا در می آید. اوضاع که آرام شد . دانشجوی آرزومندداستان خواب خودش را برای رفقا تعریف کرد.

همگی از شنیدن این داستان کلّی ذوق کردند. یکی از دانشجویان گفت: بچّه ها اگر قرار باشد که این فرشته خانم خوشگل به خواب من و شما هم بیاید، از او چه درخواست می کنید؟

اوّلی گفت: من پول نقد به تعداد ستارگان آسمان در خواست می کنم.

دومی گفت: من یک خانه دوبلکس در شمال تهران و یک ویلا در زیبا کنار آرزو می کنم.

سومی شیطنش گل کرد و گفت: من توقّع زیادی ندارم. یک حرمسرایی محقّرمثل حرمسرای فتحعلی شاه قاجار باشد بدم نمی آید!!!

چهارمی مکث معناداری کرد و گفت: آرزو دارم که شما سه نفر به جوار رحمت ایزدی بپیوندید و من بی نوا« وارث مصیبت زده» ی هرسه نفرتان باشم!!!

دانشجویان مثل بمب منفجر شدند و بر سرش ریختند و برایش جشن پتو گرفتند.

وقتی سرو صداها خوابید، دانشجوی خواب نماشده در گوشه ای نشست و نامه ای به پدر و مادرش نوشت و ماجرای خواب را تعریف کرد و در پایان نوشت: پدر و مادر عزیزم... آرزو می کنم که مثل شما باهوش و خوش قیافه و دست و دلباز و مهربان باشم. درضمن تعبیرخوابم را فراموش نکنید و در جریان باشید که شانزدهم بهمن نیز سالروز تولّد من است! دوستدارتان: دانشجوی آرزومند.



[ چهارشنبه 93/3/7 ] [ 4:51 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

شاعر عشق و مهربانی

پاسداشت عباس خوش عمل کاشانی

شاعرعشق و مهربانی

عباس خوش عمل در 25 دی ماه 1337 شمسی درکاشان به دنیا آمد.پدرش شاطرحسین، قاری و استاد قرآن و مداح افتخاری اهل بیت است. با استاد فقید حسین لاهوتی­(صفا) و استاد سیدرضاخان صانعی­کاشانی نقاش و شاعر و صائم کاشانی رئیس انجمن ادبی سخن نیز نسبت فامیلی دارد.تحصیلات مقدماتی او ازپایه­ی اول ابتدایی تا پایان سوم راهنمایی در دبستان و دبیرستان ملی(غیرانتفاعی)خیام گذشت. مدیر این آموزشگاه حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی محمد مدرس کاشانی بود که از چهره های بارز فرهنگی و ادیب و شاعر و خطیب و واعظ شهیرکاشان به شمار می رفت. شخصیّت هایی چون سهراب سپهری و مشفق کاشانی نیز در این آموزشگاه درس خوانده اند. در ساعات فوق برنامه­ی مدرسه­ی خیام، شاهنامه ی فردوسی، داستان های مثنوی و شعرهای ساده شاعران طراز اوّل زبان فارسی تدریس می شد.

دوره دوم تحصیلات خوش عمل در دبیرستان امام خمینی(پهلوی سابق) سپری شد. این آموزشگاه علاوه بر آنکه شخصیّت های برجسته ای را پرورش داده در طول دوران مبارزات علیه رژیم طاغوتی پهلوی منشأ افتخارات بزرگی نیز در شهر بوده است. وی پس از اخذ دیپلم از این آموزشگاه یک سال در حوزه­ی علمیه­ی آیت الله یثربی (ره)کاشان دوران طلبگی را تجربه کرد و مفدمات علوم را گذراند و در ضمن آن نصاب الصبیان را برای طلاب مبتدی تدریس نمود.

در تابستان سال 1357 به سبب سرودن شعری صریح در هجو شاه و خاندان سلطنت پهلوی و قرائت آن در انجمن ادبی صبا تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و ناگزیر چند ماه منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی را در روستاهای کاشان متواری گردید و زندگی مخفیانه ای داشت که شرح این ماجرا پس از پیروزی انقلاب در روزنامه­ی کیهان سال 59 منتشر گردید.

در سال 1360به تهران مهاجرت کرد و به استخدام روزنامه اطلاعات درآمد و تا سال 1376 در کسوت خبرنگارارشد، ویراستار، سرمقاله نویس،مشاورادبی وتحریریه­ی روزنامه و همچنین دبیرسرویس مقالات در­مجله­ی جوانان،ادبستان انجام وظیفه کرد. علاوه بر آن با نشریات دیگری چون ماهنامه­ی گلچرخ به مدیریت موسوی گرمارودی­ و مجلات گل آقا نیز همکاری داشت و از معدود اعضای هیأت تحریریه ی گل آقا بود که هرماه بابت سرودن شعرهای طنز و فکاهی از مرحوم کیومرث صابری حق التحریر دریافت می کرد.

عباس خوش عمل

 از دیگر تلاش های ارزنده ی خوش عمل همکاری با شورای شعر وزارت ارشاد است که در سال های اوّلیه فعالیت این شورا در کار گردآوری مجموعه های شعر­ با استاد مشفق و استاد فقید شاهرخی همراهی کرده است. مدتی نیز  همکار رادیوی ایران بوده و برای  برنامه هایی چون «درانتهای شب» مطلب نوشته است.

پس از پایان جنگ تحمیلی به عنوان یکی از شاعران  برگزیده ی دفاع مقدس شناخته شد. در اولین مسابقه سراسری شعر 15 خرداد در دهه ی 60 نیز به عنوان نفر اول کشوری در شعر نو معرّفی گردید!حال آنکه پیش از آن نه تنها شعر نو نمی سرود بلکه موافق آن هم نبود ولی به سبب هوش سرشار و دریافت موقعیت زمانی و نیاز جامعه از خود انعطاف بالایی نشان داده و در این زمینه نیز فعّالیّت داشته است.در زمینه­ی داستان نویسی نیز خوش درخشیده است و تا کنون هفت الی هشت داستان کوتاه نوشته که در صفحات داستانی روزنامه های کیهان و اطلاعات و مجلاتی چون  جوانان به چاپ رسیده است. مشوّق او در این رشته استاد علی اصغر شیرزادی داستان نویس برجسته­ی معاصربوده است.

عبّاس خوش عمل در طول این سالیانی که بر وی گذشت با بسیاری از شخصیّت های ادبی و هنری فرهیخته حشر و نشر و مصاحبت نمود. در ابتدای کار خود در روزنامه اطلاعات، تحت حمایت ­استاد مشفق کاشانی بود. بنا به گفته ی خودش ­استاد مشفق کاشانی حق پدری و سرکارخانم سیمیندخت وحیدی حق مادری بر گردن او دارند. در همان ایّام به اتفاق احمدعزیزی در مجلس درس استادان فلسفه­ احمد فردید و علامه جعفری حضور می یافت.­ و به دیدار بزرگانی چون استاد محیط طباطبایی، ذبیح الله منصوری، قدسی مشهدی، عمادخراسانی، اخوان ثالث، ابوالحسن ورزی، محمدعلی مردانی، گلشن کردستانی، استاد امیری فیروزکوهی وحتی مظفر بقایی می رفت واز محاضرشان استفاده می نمود. زمانی که استاد مهرداد اوستا درحوزه­ی هنری بود، خوش عمل در همه­ی جلسات شرکت داشت و با شادروانان قیصر امین پور، سیدحسن حسینی، و دیگر فرهیختگانی چون ساعدباقری مجالست و گفت و گو می کرد. نزدیک به ده سال در دفتر تحریریه­ی روزنامه ی اطلاعات، میز و صندلی کارش در کنار میز کار­دکتر علیرضا قزوه بود. او­ در­این مورد می گوید: قزوه­ی عزیزهمیشه زلال و مهربان بود و بخصوص از آن روزی که روزنامه­ی کیهان در­صفحه­ دوم خود خبر درگذشتم را چاپ کرد! با من بسیار مزاح می کرد. او همیشه مرا «عباس»صدا می کرد بی هیچ پیشوند و پسوندی...چنان با من صمیمی بود-والبته هست- که همیشه با نگاه به چهره ی صمیمی و روحانی قزوه احساس آرامش کرده ام. این حقیقت را بارها گفته ام.

خوش عمل افتخار آشنایی و مجالست و گفتگو با بسیاری از چهره های بارز و سرشناس ادب و فرهنگ و هنر و سیاست ایران اسلامی را داشته است و از آنان خاطراتی بسیار دارد که می طلبد آن ها را ثبت تاریخ نماید. از جمله با امیدعلی مسعودی،جلال رفیع، افشین­سرفراز،­ محمدحسین­مدل، ایرج­قنبری، حسن­جلایر، عباس­باقری،­ شیرینعلی گلمرادی، رضا عبداللهی، مجیدزورقی(شفق)خواهرزاده­ی­مهدی­سهیلی، مصطفی قاضی نظام، پرویز­عباسی­داکانی، نصرالله مردانی، سید­نظام ­ملاهویزه­، استادرحمت موسوی­گیلانی، محمد جواد محبت، روانشاد­عزیزالله­زیادی، روانشاد محمدرضا­آقاسی، عبدالجبارکاکایی، جوادمحقق، ابوالفضل­زرویی­نصرآباد­، سید حسن ثابت محمودی(سهیل)، محمدعلی محمدی(ریحان)، عباس براتی پور، ضیاءالدین ترابی، حسن اسدی(شبدیز)، روانشاد مهدی خازن، مهیارکاوه، جلال محمدی(گلچین)، محمدعلی اخوات فومنی(وارش)، تیمورگورگین، صادق کرمیار، محمدعلی علومی و یوسفعلی میرشکاک حشر و نشر داشته است.

تا کنون هشت جلد از کتابهای شعرخوش عمل در قالب جد و طنز و آیینی منتشر گردیده است. عناوین کتاب های انتشار یافته عبارتند از:


1- « در پگاه ترنم»، ناشر:حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی. 2-« شعله ی آواز» ناشر: موسسه ی اطلاعات. 3-« پاتنوری» ناشر: موسسه ی اطلاعات. 4-« باغستان نرگس»(گزیده ی ادبیات معاصر) ناشر:کتاب نیستان. 5-« جلوه ی اسرار»(شعرهای آیینی) ناشر: نشرسنا. 6-« تلخک»(مجموعه کامل شعر طنز) ناشر: نشرتکا(توسعه ی کتاب ایران). 7-«شعرهای طنز شاطرحسین»(به کوشش محسن حافظی) ناشر:نشرجمال. 8- گدازه های دل.

عباس خوش عمل در کنار علی رضا قزوه

خوش عمل دارای دو فرزند و در حال حاضر ساکن روستای یوسف آباد صیرفی شهریار تهران است. فرزندش محمدحسین نیز اهل شعرو شاعری است.

قریب 15 سال است که به دلیل بیماری-ام.اس کنترل شده و دیسک کمر و سیاتیک رنج می برد و اخیرا هم چشمهایش دچار آب مروارید آورده بود که تحت معالجه قرار گرفت و بهبود یافت.وی برای امرارمعاش در منزل به کار ویراستاری مشغول است و با دفتر نشر رهبری نیز در همین زمینه همکاری دارد.

نگارنده نیز­همواره خود را رهین محبّت ها و خصال نیکوی خوش عمل دانسته است و هیچ گاه خاطرات خوب و شیرین با ایشان را از یاد نبرده ام . از جمله در یادداشتی که در کتاب « میلاد سخن گذار و میلاد سخن » آیین ارج داشت غزل سرای نامدار معاصر استاد صائم کاشانی در صفحه 50 درج گردیده است، گفته ام: «... در روز نوزدهم دی ماه 1356 این بنده، خبر قیام مردم قم را همان روز از طریق دوست ارجمندم جناب عبّاس خوش عمل خطاب به استاد صائم و مرحوم خباز در حالی که شانه به شانه در پیاده رو راه می رفتیم شنیدم...».

 اوّلین باری که با استاد خوش عمل آشنایی یافتم تابستان سال 1356 در کتابخانه ی باغ فین کاشان بود. آن سال هم جلسات انجمن ادبی صبا طبق مرسوم همه ساله در باغ فین برگزار می شد. گرمای طاقت فرسای مرکز شهر اجازه نمی داد که این نشست ها در اتاق کار مرحوم مصطفی فیضی معاون اداره فرهنگ و هنر و رئیس انجمن برگزار گردد. خوش عمل به اتفاق استاد صائم برای اوّلین بار به انجمن آمدند و شعرخواندند. تشخیص این مطلب که ایشان دانش آموز سال آخر دبیرستان باشند برای من کمی دشوار بود، زیرا در آن زمان فربه و بلند بالا بودند و اعتماد به نفس عجیبی داشتند. اشعار محکم و استواری که در انجمن قرائت می کردند،هیچ کمی و کاستی با شاعران طراز اول انجمن نداشت.پس از پیروزی انقلاب به جد در کم کردن وزن خود کوشیدند و شنیدم که پس از ماه مبارک رمضان که از اتفاق به تابستان هم  افتاده بود تا چند ماه بعد رژیم غذایی داشتند به طوری که سید رضای شاعر به من می گفت اگر ایشان را ببینی نمی شناسی!

این آشنایی و دوستی با وی روز به روز گسترش یافت. زمانی که من سروده های مرحوم سیّد رضا محمّدی نوش آبادی را پاکنویس می­کردم، خوش عمل نیز اشعار­آن مرحوم را حک و اصلاح می کرد. کم کم من هم به این صرافت افتادم که اشعارم را در معرض نقد و اصلاح ایشان قرار دهم. خوش عمل با روی گشاده و سخاوتمندانه این زحمت را پذیرفتند و اولین کسی بودند که بنده را تشویق کردند که وارد عرصه ی غزل سرایی شوم . دست نوشته های اصلاحی ایشان همچنان به یادگار نزد من محفوظ است.

پس از انقلاب و مهاجرت به استان سیستان و بلوچستان ، در بزمان ایرانشهر به اتفاق همکاران فرهنگی منطقه اقدام به انتشار نشریه ای به نام « قلم »کردیم. هرگاه که به ولایت باز می گشتم، در تهران سری هم به ساختمان روزنامه اطلاعات که آن موقع در ابتدای خیابان خیّام بود می زدم و ضمن تجدید ارادت خدمت ایشان ، اشعارم را در اختیارشان قرار می دادم و در پایان هم مطالبه­ی مطلب و اثر می کردم تا در نشریه قلم بزمان به چاپ برسانیم. « ای بلوچ مسلمان » عنوان یکی از این اشعار ایشان است که در قالب مسدّس سروده شده و در نشریه قلم بزمان به چاپ رسیده است :

ای بلند آشیان ای بلوچ / خدا جوی ابلیس ران، ای بلوچ / تویی فخر هر قهرمان ای بلوچ / بپاخیز بر ضدّ خان ای بلوچ/ تویی فخر ایران و قرآن و دین / به انگشتر صدق و تقوا نگین.

بپا خیز و اسلام را یار باش / در این برهه آگاه و بیدار باش / به قرآن و ایران وفا دار باش / فنا ساز خان ستمکار باش/ رها کن ز دست عدو خویش را / تملّق مگو خان بد کیش را.

خمینی تو را قائد و رهبر است / که فرزند اسلام و پیغمبر است / وطن خواه و آگاه و دین گستر است / تو را یار و دلسوز و هم یاور است / دلش خرّم از دیدن روی توست / خمینی زعیم است و الگوی توست.

تو را خان خائن طرفدار نیست / خدا را و اسلام را یار نیست / به فکر تو یک لحظه بیدار نیست / ستمکار در فکر ایثار نیست/ به فکر تو دائم خمینی بود / که از نسل پاک حسینی بود.

بلوچ ای دلاور ! زمین مال توست / سلیمانی و این نگین مال توست / همه ثروت مالکین مال توست / نگهدار دین باش، دین مال توست/ تو کز پیش یزدان پاک آمدی/ نمک خورده ی سفره ی ایزدی.

بلوچ ای دلاور! در این انقلاب / قدم زن که راهی ست راه صواب / بکن نقشه ی خائنین نقش آب/  ز خان های دوزخ سرا رخ بتاب/ که غارتگر دسترنج تو اند/ همین خائنان دزد گنج تو اند.

بلوچ فداکار بشنو پیام / پیامی است از گفته های امام / ز من بر تمام بلوچان سلام / بپاخیز و کن ضدّ خان ها قیام/ خدا هست دائم پناه بلوچ / بود راه اسلام راه بلوچ. ( 29/12/1359)

این شعر و دیگر اشعار خوش عمل، بارها از رادیوی ایرانشهر و صدا وسیمای مرکز زاهدان خوانده شد. چون این یادداشت به طول انجامید به همین مقدار بسنده می کنم و برایشان آرزوی تن درستی و طول عمر با عزّت دارم. در تاریخ هفتم اسفندماه 1392مراسم پاسداشت ایشان در خانه ی شعر حوزه هنری برگزار گردید. درهمین ارتباط من نیز غزلی را سروده ام که تقدیمشان می کنم: 

             خاطر افروز جوانی خوش عمل  /  آفتاب مهربانی خوش عمل

راوی شیرین شعر انقلاب   /   نقش پرداز معانی خوش عمل

مرزبان سرزمین شعر ناب   /   آیه ساز آسمانی خوش عمل

روح می­بخشد به جسم واژه ها / یک بهشت جاودانی­خوش عمل

راهپوی سرزمین لاله ها     /     رهنورد آرمانی خوش عمل

همره پروانه های انتظار  /  مژده بخش زندگانی خوش عمل

در هوای گرگ و میش روزگار / می نماید دیده بانی خوش عمل

آن چه داردطنز و جدّ و شعر و نثر/ بهتر از ارژنگ مانی خوش عمل

 راضی  از او کردگار بی مثال   /   سرخ روی ارغوانی خوش عمل

احمد فرهنگ 8/12/ 1392 



[ چهارشنبه 92/12/14 ] [ 2:35 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

« نسیم شمال» شاعر طنز پردازعصر مشروطیّت

 

 

 شرح حال نسیم شمال شاعر طنز پردازعصر مشروطیّت

سیّد اشرف الدین حسینی فرزند سیّد احمد قزوینی ، از شاعران و روزنامه نویسان صدر مشروطیّت است. وی به سال 1288 ه.ق. بنا به گفته خودش در شهر قزوین تولّد یافت.

بنده در قزوین به دنیا آمدم/چندی از بهر تماشا آمدم
آمدم از غیب مطلق ناگهان / چند روزی سوی گلگشت جهان

در شش ماهگی پدرش را از دست داد. در چنین شرایطی مال و ثروت خانوادگی اش نیز به غصب و یغما رفت و فقر و تنگدستی گریبان خانواده را گرفت. مادر از کودکی او را به مکتب سپرد و هم خود بسیاری از مقدّمات آموزشی را به او یاد داد.­درسال 1300 برای ادامه­ی تحصیل روانه­ عتبات شد و مدت پنج سال در کربلا و نجف زندگی کرد؛ سپس به ایران بازگشت و چهارسال بعد در بیست و دو سالگی راهی تبریز شد. در آنجا با پیر وارسته­و­ روشن ضمیری­آشنا­شد­و­علوم متداول زمان را نزد او آموخت. حدود پنج سال در تبریز بود سپس روانه رشت گردید. وی در ترجیع بندی حماسی، خود را­چنین معرّفی می کند:

 نسیم شمال

کتاب مستطاب­«مطلع الانوار» را خواندم
­«اصول کافی» و­«تهذیب» و­« استبصار» را خواندم/
« قوانین» و­« مکاسب» « تحفه الابرار» را خواندم
نه از مشکل نه از آسان نه از توفیر­می ترسم/
نه از­کشتن نه از بستن نه از زنجیرمی ترسم .
زنسل پاک یاسینم، بود قرآن کتاب من
ز حق دارای تحسینم، همین فصل الخطاب من/
سخنور اشرف الّدینم، فلک زیر رکاب من
نه از برق و نه از ظلمت، نه از تستیر می ترسم/
نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می ترسم.
تو پنداری که افتاده به عقل من خلل هی هی
تو پنداری که می ترسم ز دزدان دغل هی هی/
من این تصویر دنیا را بگیرم در بغل هی هی
نه از عکس و نه از صورت نه از تصویر می ترسم/
نه از کشتن نه از بستن نه از زنجیر می ترسم.(ج1صص133و134).

در سال 1324ه.ق. همزمان با امضای فرمان مشروطیت ، فعالیت های مطبوعاتی خود رادر رشت آغازکرد. روزنامه‌ای ادبی و فکاهی به نام« نسیم شمال» را انتشار داد که مورد علاقه ی فراوان مردم گیلان قرار گرفت. نسیم شمال­ «هفته نامه» بود ولی در آن روزگار، به هر نشریه و مطبوعه ای که در شکل و اندازه­ی روزنامه چاپ می شد، روزنامه می گفتند. اشرف الدّین­ بیشتر در قالب های شعری و به زبان طنز،استبداد و ظلم حکمروایان قاجاری را مورد حمله قرار می داد و رنج های عامّه را برجسته می ساخت. در سال 1326 که لیاخوف به دستور محمدعلی شاه، مجلس را بمباران کرد و بساط روزنامه ها و انجمن ها برچیده شد، نسیم شمال نیز متوقّف گشت و در سال 1327 پس از فتح تهران دوباره انتشار یافت.پس از برقراری مجدّدمشروطه،درسال 1333 هجری قمری به تهران آمد و انتشار روزنامه­ی نسیم شمال را در مرکز کشور پی گرفت که مورد استقبال عموم مردم قرار گرفت و به شهرت و آوازه فراوانی دست یافت. سعید نفیسی در مورد وی چنین نوشته است:

« من کودک یازده ساله بودم که اشعار او را به ذهن سپردم. در آن گیرودار و گیراگیر اختلاف مشروطه خواهان و مستبدان به میدان آمد و اشعار­معروفی در نکوهش زشت کاری های محمد علی شاه و امیر بهادر و اعوان و انصار ایشان گفت که دهان به دهان می گشت. در این حوادث هیچ کس مؤثرتر از او نبود. من هروقت که عکس و شرح حال سران مشروطه را این سوی و آن سوی می بینم و نامی از نمی شنوم و اثری از وی نمی بینم، راستی در برابر این حق ناشناسی کسانی که از خوان نعمت بی دریغ او بهره ها برده و مال ها انباشته و به مقام ها رسیده اند رنج می برم. یقین داشته باشید که اجر او در آزادی ایران کمتر از ستّارخان ،پهلوان بزرگ، نبود. حتی این مرد شریف بزرگوار در قزوین تفنگ برداشته، با مجاهدان دسته­ی محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم(سپهسالار اعظم) در فتح تهران جانبازی کرده بود.» مبارزه با ظلم


 نفیسی در جای دیگری می گوید: هفته ای نشد که این روزنامه ولوله ای در تهران نیندازد. دولت ها مکرر از دست او به ستوه آمدند. با این سید جلُنبر آسمان جل وارسته ی بی اعتنا به همه کس و به همه چیز چه بکنند؟ به چه دردشان می خورد او را جلب کنند؟ مگردر زندان آرام می نشست؟ حافظه ی عجیبی داشت که هرچه می سرود بدون یادداشت از بر می خواند. در این صورت محتاج به کاغذ و قلم و مرکب و مداد هم نبود و سینه ی او خود لوح محفوظ بود.

سید اشرف الدین در ضلع شرقی مدرسه ی صدر در جلو خانِ مسجد شاه، حجره ای تنگ و تاریک داشت. اثاثه­ی محقر­و­پاکیزه­ای از فروش روزنامه اش تدارک کرده بود. زمستان ها کرسی­کوچک یک نفری پاکیزه­ای می گذاشت. روی آن جاجیمی سبز و سرخ می کشید. در­گوشه ی حجره یک منقل فرنگی داشت و در کماجدان کوچکی برای خود و گاهی برای ما ناهار و شام می پخت.

بزرگی او در این جاست که با این همه نفوذی که در­مردم داشت، هرگز در صدد برنیامد از آن سودی مادی ببرد، نه هرگز در موقع انتخابات از کسی رأی می­خواست، نه به خانه­ی صاحب مسندی و خداوند زر و زوری رفت، و نه هرگز آدم ماجراجویی را به همان حجره­ی تنگ و تاریک راه داد.» (ر.ک.مقدّه دیوان).گفتنی است که اشرف الدین مردی شیعه مذهب و بسیار دیندار بود. ارادتی خاص به ائمّه­ی اطهار و اهل بیت گرامی پیامبر علیهم السّلام داشت­. آزادگی و آزاداندیشی وی عجیب بود. مردی مهربان و خوشرو و مؤدّب­و­فروتن وگوشه گیر بود. به مهمانی کسی نمی رفت و بسیار آهسته حرف می زد. اعتنا به مال دنیا نداشت و آنچه کرد و گفت برای مردم خرده پا بود.

سیّد اشرف الدّین حسینی سرانجام در سال 1313 هجری شمسی در نهایت تنگدستی و پریشانی در گذشت. اشعار او اغلب در نسخه های نسیم شمال چاپ و جداگانه نیز به نام نسیم شمال و باغ بهشت در دو جلد چاپ شده است . مجموعه اشعار او مشتمل بر بیست هزار بیت است.

 آثار دیگراو عبارتنداز:. 1) گلزار ادبی شامل سی و سه داستان از زبان حیوانات است که سید آن ها را برای کودکان نوجوانان به نظم درآورده است. 2) عزیز و غزال، در شرح عشق نافرجام دو دلداده به همین نام که سید داستان آن ها را به نظم درآورده است. 3) منظومه ی اشرفی که سید در شماره ی 13، سال 1333 هجری قمری، در روزنامه ی نسیم شمال وعده ی چاپ و پخش آن راداده بود؛ اما اثری از آن به دست نیامده است.



[ سه شنبه 92/11/8 ] [ 1:10 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

جایگاه ازدواج در اشعار نسیم شمال

ازدواج آسانجایگاه ازدواج در اشعار نسیم شمال

سیّد اشرف الدّین حسینی از شاعران مردمی عصر مشروطیّت است. او در زمره­ی نخستین شاعرانی است که به زبان مردم و از زبان توده­ی مردم محروم شعر سرود و مقاله نوشت. وی هر هفته هنگامی که اشعار فکاهی و انتقادی خود را از چاپ بیرون می آورد­، روزنامه فروشان دوره گرد راه می افتادند و جار می­کشیدند و مردم کوچه و بازار را خبر­می­کردند. زن و مرد و پیر و جوان و باسواد و بی سواد هجوم می­آوردند و روزنامه را دست به دست می­گرداندند و می­خواندند.در قهوه خانه ها،در سرگذرها و در جاهایی­که مردم گرد­می­آمدند، باسوادها برای بی سوادها می­خواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاک می نشستند و گوش می دادند. نام این روزنامه به اندازه­ای بر سرزبان ها بود که همه جا سیّداشرف الدین را آقای «نسیم شمال» صدا می زدند.

موضوعات متعدّد و متنوّعی در اشعار وی تبلور یافته است که موضوع ازدواج و توجّه ویژه به جایگاه زن در زندگی مشترک خانوادگی و رسیدگی به تعلیم و تربیت دختران، از برجستگی ویژه ای برخوردار است. سید اشرف الدین از طرفداران حقوق زنان است و آنان را همانند مردان ارزشمند می داند. در اشعار وی به دختران و زنان سفارش علم آموزی و همچنین حفظ­حجاب شده، تعدد زوجات منع شده و­خانه نشینی و بی سوادی زن نفی گردیده است:

زن بود واجب برای زندگی/ روشن از زن شدسرای زندگی/ حق نهاد از وی بنای زندگی/
هست دندان، آسیای زندگی/ لذّت دنیا زن و دندان بود....
چون خدا تأسیس این دنیا نمود/ آشکارا آدم و حوّا نمود/ خلق را از بهر زن، شیدا نمود/
 هرکه جفت خویش را پیدا نمود/ لذّت دنیا زن و دندان بود./
 می شود زن باعث طول حیات/ زن بود شیرین تر از قند و نبات/ درکلام الله خدا از معجزات/
 کرد تعریف از نساء مؤمنات/ لذّت دنیا زن و دندان بود..../
 زن تو را در خانه یاری می کند/ زن برایت خانه داری می کند/ گرنیایی بی قراری می کند/
گر بمیری آه و زاری می کند/ لذّت دنیا زن و دندان بود..../
زن نمی گیری مگر دیوانه ای؟/ گر نگیری زن ز دین بیگانه ای/ زن بلا باشد به هر کاشانه ای/
بی بلا هرگز نباشد خانه ای/ لذّت دنیا زن و دندان بود....( ج1صص259 و 260) .

در شعر دیگری زن را چنین می ستاید :

زندگانی تمام بسته به زن             مهربانی، تمام بسته به زن
آنکه الواط را شود مانع            از حلال و حرام بسته به زن ...

از قول حضرت ختمی مرتبت(ص) زن را این گونه موردتکریم قرار می دهد:

این زنان، خوش بوی چون ریحانه اند/ این زنان شمع و چراغ خانه اند/
 مرد و زن از مؤمنین و مؤمنات/هردو ظاهر گشته اند از نور ذات.../
زن اگر موجود درعالم نبود/ در زمانه یک نفرآدم نبود/
دختران را دوست دارید از وفا/ صدمه ای وارد نیارید از جفا/
 هرکه از خود دختری را شاد کرد/ خانه ی خود در بهشت آباد کرد.../
من ز دنیا دوست می دارم سه چیز:/ عطر و تسبیح و زنان باتمیز/
 هست جنّت زیر پای مادران/ جان فرزندان فدای مادران.../ (ج1 صص279 و280).

از جمله طنزهای زیبای سید اشرف الدین درباره­ی مردانی است که با داشتن زن و فرزند و سن زیاد باز هم در فکر تجدید فراشند. سید اشرف، با ارزشی که برای نسوان قائل است از چنین مردانی که زنان را برای سوءاستفاده­ی خود می خواهند بیزار است و همواره آنان را به بادتمسخرمی گیرد و داشتن بیش از یک زن را برای کسانی که قادر به رعایت عدالت نیستند،خلاف جوانمردی می داند و به طعن و طنز بلاهایی را که چند زن داشتن سر­آدم می آورد ذکر می کند:

دو زن در خانه آوردن خلاف است / زنان را از خود آزردن خلاف است / ­
ز زن ها توسری خوردن خلاف است / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
زنان چون میوه ی باغ بهشتند / همه پاکیزه و نیکو سرشتند /
 ولی بسته به بخت و سرنوشتند / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
ببر یک زن تو در فصل جوانی / دو زن باشد بلای ناگهانی /
به یک زن کن قناعت تا توانی / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است./
بلی در عهد سابق بی بهانه / دو زن می برد هر مردی به خانه /
ولی امروز این عهد و زمانه / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
شنیدستم به عهد شاه عبّاس / سیاهی بود نامش حاجی الماس /
سه زن بگرفت شد نصف سرش طاس / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
زن اوّل به تو حرمت گذارد / زن دوّم دمار از تو برآرد /
زن سوّم به خاکت می سپارد / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
زن اوّل به پایت جان فشاند/ زن دوّم تو را هرجا کشاند /
                               زن سوّم به قبرت می تپاند / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/ ( ج اوّل ، صص267-268 )

شعر طنز «مصلحت» به موضوع ازدواج های مکرّر مردانی می پردازد که به خاطر مال و منال فراوان، با وجود کهولت سن، عید به عیددختر نُه ساله ای را به عقد خود در می آورند و به جز عیّاشی و فرار از مسؤولیّت های اجتماعی به چیز دیگری نمی اندیشند. مشهدی حسن یکی از همین قماش جماعت است که از شاعر می پرسد :

شب عید است ای ملاّ ندانم / زر از مخزن بگیرم یا نگیرم؟/ بودعمر­من از هفتاد افزون / بفرما زن بگیرم یا نگیرم/ مرا باشد زن پیری به خانه / به ریشم می زند هر صبح شانه / ولی می گیرد از بهرم بهانه/ نخ و سوزن بگیرم یا نگیرم/ بدیدم دختری چون دسته­ی گل/ ربود از قلب من صبر و تحمّل/ دلم پر می زند مانندبلبل / بگو ارزن بگیرم یا نگیرم؟ شاعر در پاسخ او می گوید:

ای بارک الله به تو با اعتقاد / مؤمن خوش نیّت نیکو نهاد / خوب خیالی به سرت اوفتاد /
دختر پاکیزه به صد فن بگیر / مشهدی حسن زود برو زن بگیر.../
فال تو خوب آمده دنباله کن / رو به سوی خانه ی دلاّله کن /فکر یکی دختر نُه ساله کن /
گر تو نمی خواهی واسه من بگیر! / مشهدی حسن زود برو زن بگیر...
چار پسر داری همه قُلچُماق / زود بده مادرشان را طلاق / فکر سه زن کن ز ره اشتیاق /
     شب به کَفَت مشعل روشن بگیر/ مشهدی حسن زود برو زن بگیر.../     ( ج1 صص32 و 33) .

در شعر دیگری زن از دست هوس بازی های شوهر خود شکایت می کند و می گوید:

شوهر من گوهر من زن می خواد / پیــــر شده شانه و سوزن می خواد /
 مرغ شده دانه و ارزن می خواد / دو زن داره بازم دلش زن می خواد/ ...
تازه شنیدم که به گوشه کنار / دختر نُه ساله شده خواستگار /
تا بمکد از لبش آب انار/ دو زن داره بازم دلش زن می خواد /
 هیچ نمی دونه که مشروطه چیست/ یا که جوانمرد وطن خواه کیست /
مرشد مشهور به حاجی زکی است / دو زن داره بازم دلش زن می خواد / ...
پیری ربوده ز سرش خواب را / با کارد و چنگال می خورد آب را /
 مسخره کرده همه طلاّب را / دو زن داره بازم دلش زن می خواد/
 شعر و غزل می خونه شب تا سحر/ قرص کمر می خوره با نیشکر/
                           بلکه بگیرد صنمی را به بر / دو زن داره بازم دلش زن می خواد... (ج1صص64 و 65).

اشرف الدّین از هر موقعیّتی استفاده می کند و مستقیم و غیر مستقیم به چند زنه ها می تازد:

بر دل عاشقان­خود تیر­مزن مزن مزن/­حال که تیر­می زنی­دیر مزن مزن مزن/ طعنه به شیخ و مرشد و پیر مزن مزن مزن/ پیش عروس تازه ات نام مبر ز سوگلی/ حال که می روی برو دِه برو که رفتی بامبولی...( ج1ص134).

نسیم شمال، در طنزی مخمّس ، تاجر هوسرانی را این گونه مفتضح می کند:

صیغه و عقدی گرفتم پنج زن/ شد به من مازندران بیت الحزن/ تاجرم من نیستم راهزن/
خصم دزدان جهانم ای خانم/ من رفیق مهربانم ای خانم.../
هین بیا خانم سوی شمران رویم/ از برای عیش چون مستان رویم/ خوشتر آن باشد که از تهران رویم/
 باد قربان تو جانم ای خانم/ من رفیق مهربانم ای خانم...
 گر بخواهی می تراشم ریش را/ می نمایم چون فرنگی خویش را/ صبح گردش می کنم تجریش را/
 عصر در قلهک روانم ای خانم/ من رفیق مهربانم ای خانم...(ج1صص 274-276).

در جای دیگری با عنوان گفتگوی پدر بی ادب با پسر بی ادب خود می گوید:

تو هم گر مروّت نداری به من چه / به یزدان اطاعت نداری به من چه / به یک زن قناعت نداری به من چه / اگر هیچ غیرت نداری به من چه؟...( ج1،ص22).

او معتقد است خانه با یک زن بهتر اداره می شود و صلح و صفا در آن بیشتر است و شکستن این حریم موجب بدبختی و بی آبرویی است. در شعر دو زنه، داستان مردی را تعریف می کند که یکی از زن ها در خواب،سبیلش را قیچی می کند و زن دیگر ریش او را می تراشد. در پایان زبان حال او را این گونه بیان می دارد:

حال بی ریش و بی سبیلم من/ از خجالت ببین ذلیلم من/گشت معلوم بر من مضطر/ که دو زن شد حرام در دفتر/ هست آسوده یک زن و یک مرد/ مرد در عمر خود نبیند درد/ زن یکی و خدا یکی گفتند/ آن کسانی که با شعف خفتند/از دو زن غیر وحشت و جنجال/ هیچ نماند برای مرد مجال/ آخر کار همچو پروانه/ می شود مستمند و دیوانه.(ج2صص38 و 39).

نسیم شمال ترجیع بندی داردکه­درقالب مخمّس سروده شده است، او پیری هوسران را چنین نصیحت می کند:

تا کی به خوابی، ای پیرگمراه/ برخیز از جا، وقت سحرگاه/ با چشم گریان، رو کن به درگاه/
 هرلحظه برگو، با ناله و آه/ التّوبه توبه، استغفرالله...
از پیری تو، دل ها غمین است/ شش زن گرفتی، این هفتمین است/جای تو آخر، زیر زمین است/
آذوقه بردار، از بهر این راه/ التّوبه توبه، استغفرالله...
خواهی که دلبر، آید به پابوس/ بر ریش سرخت، هردم زند بوس/ می خور « نوامیک»، با اسطوخودّوس/
 شاید فزاید، بر قوّت باه/ التّوبه توبه، استغفرالله...
درفصل پیری، ای مرد حاجی/ باید دو زن خواست، چون نان ساجی/ دست حنایی، ریش دو خاجی/
بر همچو ریشی، صد بارک الله/ التّوبه توبه، استغفرالله. ( ج1 صص149 و150) .

پیر دولتمندی­ به داشته های دنیایی از جمله به همسران متعدّد خود می نازد ، اشرف الدّین در قالب مستزاد، این چنین به او می تازد:

گرچه من پیرم و خم گشته ز پیری کمرم / از جهان بی خبرم.
 چار زن دارم و در فکر عیال دگرم/ از جهان بی خبرم.
چار زن دارم و ده صیغه مرا هست به بر/ بهتر از قرص قمر.
 من شب و روز در این شهر قرین با قمرم/ از جهان بی خبرم.
صورتم زرد و دهانم کج و چشمم چپکی است/ همدمم دم دمکی است....

در پایان نیز از قول او ، چنین می گوید:

هر زنی را که بینم به سر راهگذر/ می کنم خوب نظر.
تا قیامت نرود صورت خوب از نظرم/ از جهان بی خبرم.
کار من عیش و نشاط است و شراب است و قمار/ با دف و تنبک و تار.
خصم جان فقرا، دشمن هر رنجبرم/ از جهان بی خبرم/ خاک عالم به سرم.( ج1 صص156 و 158)

یکی دیگر از رنج های نسیم شمال آن است که فقروفلاکت دامن جامعه را گرفته است و جوانان آماده­ی ازدواج آه دربساط ندارند تا با آن ناله کنند.از زبان جوانی عاشق ، خطاب به مادر خود، چنین می گوید:

ننه جون بی رخ معشوقه چه طو[­ر­] تاب بیارم/ از کجا چادر و روبنده و قلاّب بیارم/
 از کجا وسمه و سرخاب و سفیداب بیارم/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم.
برده عقل از سر من حورلقا دخترکی/ دختر عالمه و فاضله خوش ، منظرکی/
شده ام عاشق و در کیسه ندارم زَرَکی/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم...
می کند حلِّ مسایل به قوانین حساب/ می دهد مسأله ها را همه فی الفور جواب/
 کس چنین دختر باهوش ندیده است به خواب/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم.
درلغت های فرانسه بود استاد و زرنگ/ مثل این است که تحصیل نموده به فرنگ/
می شود عارضش از فرط حیا رنگ به رنگ/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم.
خیزد ازجای به هنگام سحر وقت نماز/ پس تلاوت کندآیات به آهنگ حجاز/
کند از صوت ملیحش همه دل ها پرواز/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم...
ننه جون گرچه فُکُل بسته و مقبولم من/ لیک از فقر و فلاکت بتر از غولم من/
                         خاک عالم به سرم عاشق بی پولم من/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم. (ج1صص83و84).

از جمله ویژگی های شعر نسیم آن است که در اوج ناراحتی و عصبانیت از رفتار ناعادلانه­ی بیگانگان و غفلت نیروهای خودی، با زبان طنز به موضوع ازدواج می پردازد و می گوید:

باید که قامت ما،گردد زغصّه چنبر/ باید که ما بسوزیم،هیزم به جای عنبر/ من از کجا و وصلت، با دختر سیمین بر/ آخوند ملاّ قنبر، می گفت بالای منبر/ این سرنوشت مارا ،دست قضا نوشته/ با خطِّ سبز و قرمز، ملاّ رضا نوشته/ از دیگران عروسی، ا ز ما عزا نوشته. (ج1ص92).

در شعر­ی با عنوان « خیالات شب های دراز زمستان» می گوید:

شبی در خواب دیدم محرمانه/ عروس تازه آوردم به خانه/ بریدم رخت دامادی شبانه/ چنین می گفت رقّاص زنانه/ شتر در خواب بیند پنبه دانه/ گهی لُپ لُپ خورد گه دانه دانه...( ج1ص108).

برای رهایی از چنین وضعیّت دشواری ، مخاطب خود را دعوت می کند تا به جای غم و غصّه و خودخوری ، با زبان طنز و مسخرگی، به خواسته های خود برسد :
خواهی تو اگر در همه جا راه دهندت/ ترفیع مقام و لقب و جاه دهندت/ زیبا صنمی خوب تر از ماه دهندت/
خواهی که زرو سیم شبانگاه دهندت/ رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/تا داد خود از کهتر و مهتر­بستانی...
.



[ سه شنبه 92/11/8 ] [ 12:57 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

کودک کشی صهیونیسم

طنز تلخ روزگار ما

کودک کشی صهیونیست ها

کودک کشی صهیونیست ها

رباعی

تف براین باند غاصب ناخوش

صهیونیسم چموش کودک کش

تا که گل های غزه را له کرد

شکوه کردم به ناجی اش کورش!

 پ.ن: گویند کوروش هخامنشی یهود را در بابل از چنگال بخت النصر نجات داد و آرامش را به آن ها باز گرداند. اما نمی دانست که روزی اشرار آن ها چنین بلایی به سر مردم می آورند.

پ.ن : این رباعی یک تشبیه مضمر هم دارد و آن با استناد به نمادهای چموش و له کردن گل زیر پاست. من که خرتر از صهیونیسم ندیده ام.

پ.ن: رسماً از خر که اعقل حیوانات است عذر خواهی می کنم. به تجربه ثابت شده است که اگر پای خری به چاله ای فرو برود. در نوبت بعدی که از آن مسیر عبور می کند قدم هایش را طوری بر می دارد که توی همان چاله نیفتد.اسرائیل چند نوبت از حزب الله و حماس شکست خورده است و باز دست بردار نیست. پس از حیوان پست تر خود صهیونیسم است. به قول قرآن: اولئک کالانعام بل هم اضل...



[ سه شنبه 92/11/1 ] [ 10:8 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

طنز اجتماعی: از ازدواج فنی تا ازدواج سیاسی

دعواهای زن و شوهری  

طنز اجتماعی

 

 از ازدواج فنّی

تا ازدواج سیاسی

 

 

دوران کودکی« زبل خان» در میدان های هولناک و خانمان برانداز دعواهای خانوادگی گذشت و در این میان او توانست،شیوه های مدیریت بحران را بیاموزد و انبوهی از تجربه­ی جنگ های پارتیزانی بزن در رو، و عملیّات زیگزاگی وعده وعید را برای آینده­­ی خویش ذخیره سازد. او حتّی منظره­ی جنگ و دعوای­کبوترهای همسایه را نیز رصد کرده و به این نتیجه رسیده بود که دو کبوتر­سبکبال برای امر خطیر ازدواج به شناخت کافی از یکدیگر نیاز دارند، منقار­شناسی و حنجره شناختی­کمک می کند­تا زندگی در مدار­عشقولانه ی کبوتری قرار گیرد. مامان و بابای زبل خان مشترکات فراوانی در زندگی خانوادگی داشتند امّا به مسایل سیاسی­که می رسیدند­،کمیتشان لنگ می زد. او­ دقیقاً به این جمع بندی رسیدکه رفتار و گفتار مردان و زنان عرصه­ی سیاست­، نقش بسیار مهمّی در استحکام یا تزلزل بنیان خانواده دارد. با همین دو تا چشم خود دیده بودکه هرخطا و لغزش کوچک سیاستمداران، چه گونه لحاف کرسی پستوی آن ها را در آتش بحث و مجادله می سوزاند !

پدر و مادر زبل خان پیش ازانقلاب، دانشجو بودند و بارها دیوشاه  را برسر خشم آورده بودند، پس از انقلاب طی یک عملیّات فوق انتحاری و از سر ضرورت به یک ازدواج ساده و بی ریا تن دادند . یکی دوسالی که گذشت ، دوباره روی مسایل سیاسی تمرکز یافتند. امّا با هر هیجان سیاسی، مشاجره و بگو مگو آغاز می شد و چون به تفاهم نمی رسیدند ، وارد جنگ هسته ای می شدند و با پرتاب انواع هسته های هلو و آلو و شلیل و شفتالو و ظرف و ظروف آشپزخانه، در و دیوار خانه را آبکش می کردند. بعد هم با قهر و غضب از منزل بیرون می زدند. آن وقت زبل خان می ماند و کوهی از غم و غصّه که بر سینه اش سنگینی می­کرد. یک روز که مامانش قهر کردو به خانه­ی مادربزرگش رفت، پدرش، نامه­ی پرتخمه­ای برای او نوشت و به دست زبل خان داد تا به دست مادرش برساند. در میانه ی راه شیطان توی جلدش رفت وبه این صرافت افتاد تا از محتوای نامه سر در بیاورد. نامه را که باز کرد، کلّی گیج زد و نفهمید که کدام طرف دعوا را بگیرد­. پدرنوشته بود:

 همسر عزیزم­! روز اوّلی که من و تو باهم ازدواج کردیم،«چپ» و« راست» نمی شناختیم.پس از مدّتی زندگی در میان« توده» ها من « رفیق» تو شدم و تو « فدایی» من! تا اینکه پدر « مستکبر» تو با مرگ خود در خانواده ی ما « انقلاب» برپا کرد و من« مستضعف» کوشیدم تاسهم ماترک پدرت را از حلقوم اقوامت بیرون بکشم که عموجانت با یک« جنبش» متهوّرانه، آن را از دستمان به درآورد و بر پس اندازهای ورم کرده­ی خودش افزود. عزیزم یادت هست که یک شب من و تو و تعداد زیادی از فامیل هایمان در« محکمه­ی عدلِ» خانوادگی ! عموی­« طاغوتی» ات را« مفسد فی الارض» شناختیم و برادر« ترقّی خواه» من پیشنهاد کرد که او را در منظرعام« اعدام انقلابی» کنیم و خواهرت نیز­در این راه « پیشگام» شد،امّا من ممانعت کردم و گفتم شاید بتوانیم با « بحث آزاد» طرف را سر عقل بیاوریم؟ نمی دانم چه شد که تو در نیمه­ی راه­« اپورتونیست» و فرصت طلب شدی و رفتی­توی « حزب افراطیون» و من هرچه« مجاهدت» کردم که به راه بیایی نشد.اکنون در این رابطه، با این« قطعنامه»، طلاق نامه ات را می فرستم تا پس از این زن و شوهر نباشیم و بشویم خواهر و برادر...تا بتوانیم بهتر رو در روی هم قرار بگیریم و توی سر و کلّه ی هم بکوبیم...! امضا: شوهر مهربانت.

وقتی نامه را به دست مادرش داد،­خوانده و نخوانده راهی«کمیته» شد و از دست همسرش شکایت کرد با پادرمیانی اقوام این قائله هم ختم به خیر شد. زبل خان همیشه نگران بود که مبادا هیجان سیاسی جدیدی بروز پیدا کند و کانون گرم خانواده را سرد و بی رونق سازد.

 روزی پدر زبل خان از بازار به خانه برمی گشت­، در بین راه، همه اش احساس می کرد که چیزی را فراموش کرده است و هرچه به مغزش فشار می آورد نمی توانست به یاد بیاورد. وقتی نزدیک خانه رسید، چندبار اتومبیلش را متوقف ساخت و­سرش را خاراند تا بلکه آنچه را که فراموش کرده بود به یاد بیاورد، ولی فایده ای نداشت. سرانجام به خانه رسید. وقتی زبل خان در منزل را برایش باز کرد، اوّلین سؤالی که با تعجّب از پدرش پرسید ، این بود که : «بابا ! پس مامانو چی کارش کردی؟ » و معلوم شد که در این فاصله ای که از خانه بیرون زده اند، هیجان سیاسی تازه­ای رخ داده است و کارشان به مشاجره و بگومگو کشیده شده است و سرانجام نیز­هریک به سویی رفته است.

 هنوز­موهای پشت لب زبل خان سبز نشده بود که فیلش یاد هندوستان کرد و تصمیم به ازدواج گرفت. از فیلسوفی شنید که هر سن و سالی برای ازدواج مناسب است؛ زیرا زن، برای مرد جوان « معشوقه» است و برای مردِ میان سال­« همدم » و برای پیرمرد­« پرستار » است! امّا در باره ی سن نوجوانی سکوت کرده بود. زبل خان سعی کرد اثبات کندکه زن برای نوجوان می تواند« مادر» باشد، به ویژه آنکه در میان دعواهای خانوادگی طعم شیرین مهر مادری را به طور کلّی ازیاد برده بود. زبل خان برای اینکه دیگران را قانع سازد، می گفت: آدم باید وقتی ازدواج کند که بچه هایش هنگام قسم خوردن بگویند: «جان بابام» نه اینکه بگویند: « به ارواح خاک بابام»!

پدر زبل خان اعتقاد داشت که آدم بهتر است که با فامیل ازدواج کند و برای اثبات نظر خود چندین دلیل داشت از جمله اینکه خاله ی زبل خان با شوهر خاله اش ازدواج کرده است­ و عمّه اش با شوهر­عمّه اش­، و زن دایی او با دایی اش و خودش نیز با مادر زبل خان ازدواج کرده است. پدرش می گفت ازدواج چیز خوبی است به شرط اینکه انسان به آن عادت نکند. و معتقد بود یک دختر در دنیا چیزی جز شوهر نمی خواهد، امّا همین که به آن رسید­، همه چیز می خواهد! همچنین می گفت که: امروزه موفّق ترین مرد، مردی است که درآمدش بیشتر از خرج زنش باشد. در مورد زنان خوب نیز تقسیم بندی جالبی داشت. او معتقد بود که زن دانا به مرد الهام می بخشد­. زن زیبا مرد را مفتون خویش می سازد و زن مهربان، مرد را تصاحب می کند.

با این نصایح و موضع گیری ها ،گوشی به دست زبل خان آمد که ازدواج باید کاملاً فنّی باشد! بنابراین تحقیقات وسیعی را در این زمینه آغاز کرد. اوّل سراغ یکی از دوستانش رفت که­مهندس نقشه کش ساختمان بود. از او پرسید: بالاخره رابطه تو و نامزدت که آن همه یکدیگررا دوست می داشتید به کجا رسید؟مهندس گفت: هیچ ! زن مقاطعه کار همان ساختمانی شد که من نقشه ی آن را کشیده بودم. زبل خان گفت: این خیلی عجیب است! دوستش جواب داد­: نه خیر، به هیچ وجه عجیب نیست، بلکه از نظر فنّی بسیار صحیح و طبیعی است ! زیرا همیشه مهندس نقشه را طرح می کند و مقاطعه کار آن را می گیرد و می سازد!

زبل خان از این مشاوره اصلاً خوشش نیامد زیرا دوست داشت که خودش نقشه ی ازدواجش را طرّاحی کند.

یک روز در غار تنهایی خودش نشسته بود و به ازدواج فنّی فکر می کرد، ذهنش با یک سؤال بسیار مهم درگیر شد و آن اینکه چرا بعضی از ازدواج کرده ها کارشان به دارالمجانین می کشد. به نظرش رسید سری به دیوانه خانه بزند تا از راز این معمّا پرده بردارد.

در تیمارستان مردی را دید که به نظر، خیلی باهوش می آمد. نزد او رفت و با کمال مهربانی پرسید که : شما را به چه علّت به این جا آورده اند؟ آن مرد در جواب گفت : بنده زنی گرفته ام که دختر هیجده ساله ای داشت. یک روز پدرم از این دختر خوشش آمد و او را گرفت! از آن روز، زن من مادر زن پدر شوهرش شد. چندی بعد دختر زن بنده که زن پدرم بود پسری زایید. این پسر، برادر من شد، زیرا پسر پدرم بود. امّا در همان حال نوه ی زنم­ و از این قرار نوه­ی بنده هم می شد. و من پدر بزرگ برادر ناتنی خود شده بودم. چندی بعد زن بنده هم پسری زایید و از آن روز زن پدرم خواهر ناتنی پسرم و ضمناً مادر بزرگ او شد، در صورتی که پسرم برادر مادر بزرگ خود و ضمناً نوه ی او بود. از طرفی چون مادر فعلی من، یعنی دختر زنم! خواهر پسرم می شود، بنده ظاهراً خواهر زاده­ی پسرم شده ام، ضمناً من، پدر مادرم و پدربزرگ خودم هستم، پسر پدرم نیز هم برادر و هم نوه ی من است. اگر شما هم به چنین مصیبتی گرفتار می شدید، قطعاً کارتان به تیمارستان می کشید!

زبل خان فهمید که ازدواج پسر مجرد با بیوه­ی دارای فرزند، کاملاً غیر­فنّی است. پیش از این ماجرا، یکی زرنگ تر از خودش پیشنهاد کرده بود تا با یک مادر و دختر ازدواج کنند؛ مشروط بر اینکه او با مادر ازدواج کند و زبل خان با دختر، برای آنکه آن دختر کوچک را بزرگ کند!

زبل خان دو نوع دیگر ازدواج را شناخت که کاملاً غیر فنّی بودند: یکی ازدواج سیاسی و دیگر ازدواج اقتصادی.

 پی برد که در ازدواج سیاسی، دو آفت بزرگ وجود دارد: یکی آنکه زمینه های سوء استفاده دو طرف از یکدیگر بسیار فراوان است. دیگر آنکه این نوع خویشاوندی ها زمینه ساز انواع سوء تفاهم می شود؛ مفسّر قرآن هم اگر با یک زبل خان سیاسی رابطه ی خویشاوندی برقرار کند، متّهم می شود که تحلیل های سیاسی اش کاملاً جانبدارانه است! در همین ارتباط، زبل خان در بیمارستان شهر به عیادت یک شخصیّت سیاسی رفت که به سختی مجروح شده بود. وقتی علّت این عارضه را پرسید، جواب شنید که همسرش قسم یاد کرده بود که روزی او را وِل خواهد کرد.و سرانجام نیز او را از طبقه ی سوم ساختمان وِل کرده بود! بنابر این نتیجه گرفت که ازدواج سیاسی آخر و عاقبت خوشی ندارد!

او دریافت که ازدواج اقتصادی نیز آفاتی دارد از جمله آنکه: با از بین رفتن ثروت و سرمایه، خانواده نیز از هم می پاشد، زیرا اصل انگیزه ی این نوع پیوندها که پخته خواری و جفتک انداختن است، از بین می رود.

عاقبت الامر زبل خان با انبوهی از تجربه راهی عشق آباد شدتا از گزینه ی مورد علاقه اش خواستگاری کند ؛ پدر عروس خانم از او پرسید: اگر دختر­من با شما ازدواج کند و من یک جهیزیه­ی حسابی به او بدهم، شما در­عوض چه چیز می دهید؟ زبل خان لبخندی زد و گفت: من به شما یک قبض رسید می دهم !

دختر نیز از خواستگار پرسید: شما درآمدتان از کجاست؟ زبل خان جواب داد­: از نویسندگی! پدر عروس سؤال کرد: شما منشی جایی هستی؟ جواب داد: خیر!: باز سؤال کرد: شما روزنامه نگار هستید؟ پاسخ داد: خیر! سرانجام دختر پرسید: پس چه می نویسی! زبل خان جواب داد: چون کمی خجالتی هستم ، به پدرم نامه می نویسم و او هم پول توجیبی ام را به حساب بانکی ام واریز می کند!

پدر عروس خانم دریافت که زبل خان مرد زندگی است و می تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. بی معطّلی با این ازدواج موافقت کرد.

یک روز صبح همسر زبل خان از خواب بیدار شد و به او گفت: دیشب نمی دانی چه خواب خوبی دیدم! خواب دیدم که یک گلو بند برلیان خریده ای، راستی تعبیر این خواب چیه؟

زبل خان لبخندی زد و گفت : عزیزم ، تا شب صبرکن، تعبیرش راخواهی فهمید.

آن شب، زبل خان با یک بسته­ی کادو پیچ شده به خانه بازگشت. زن با خوشحالی بسته را گشود، امّا ناگهان وا رفت و پرسید: این دیگه چیه؟ زبل خان لبخندی زد و گفت: هیچی عزیزم، کتاب تعبیر خوابه!



[ سه شنبه 92/11/1 ] [ 9:4 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

مدیریت رحمانی و مدیریت شیطانی

 مدیریت رحمانی و مدیریت شیطانی

یکی از ضرب المثل های مشترک میان فارسی زبانان و کسانی که به عربی تکلّم می کنند، این است که عرب  می گوید: «کلّ اناء یترشّح بما فیه» (مجمع الامثال ص521) و فارسی زبانان می گویند: از کوزه همان برون تراود که در اوست. بابا افضل کاشی این معنا را به زیبایی در شعر خود آورده و گفته است    :


مدیریت

گر دایره ی کوزه ز گوهر سازند

 از کوزه همان برون تراود که در اوست     .

ناصرخسرو نیز هردو لفظ فارسی و عربی را در شعر  

خود این گونه انعکاس داده است :

و کلُّ اناء بالذی فیه یرشح

                            و یتبی الفتی عمّا علیه انطواؤه

 از هرچه سبو پُر کنی از سر و ز پهلوش

                           زان چیز برون آید و بیرون دهد آغاز.


غرض آن که هرکس به قدر داشته ها و انباشته های خود عکس العمل نشان می دهد. از ابتدای آفرینش نیز بدین گونه بوده است. فیض وجودی خداوند رحمان سبب شد تا انسان آفریده شود. هیچ کسی نیز نبود تا عظمت کار او را دریابد. پس خود، زبان به تحسین گشود و «تبارک الله احسن الخالقین» گفت. ابلیس از خود هیچ نداشت، پس بر آدمی حسد ورزید و حاضر نشد که بر وی سجده کند و با این تمرّد، رانده ی درگاه الهی شد. کسی که دستش خالی است به سوخت و سوز می افتد، لذا وقتی مشمول رحمت قرار گرفت و مهلت یافت ، قسم خورد که بنی آدم را به گمراهی بکشاند. این رویّه ی مدیریتی در طول تاریخ به همین شکل تداوم یافته است. کسانی که به حضرت حق متّصل بوده اند، همواره به خود و دیگران خیر رسانده اند و در آبادانی زمین کوشیده اند. درطرف مقابل، کسانی که از امر و نهی الهی تمرّد کرده اند و میان خود و­خدا فاصله انداخته اند، کارنامه­ی­زندگی اشان را از تخریب و فساد و نابودی زمین سیاه کرده­اند. فراماسون ها با طرّاحی نظام  لیبرالیستی و ترویج تفکّر اومانیستی و تربیت سکولاریست هایی که عهده دار مدیریت جوامع شده اند، دستاوردی به جزانقراض نسل بشر و نابودی محیط زیست نداشته اند.

 تاریخ جنگ و استعمار نشان می دهد که جنگ های تجاوز کارانه همواره سه هدف غایی را دنبال کرده اند 1- توسعه ی ثروت 2- اشغال زمین 3-جلوگیری از افزایش نفرات و رشد جمعیت. امروز نظام سلطه با بی پروایی ابراز می دارد که افزایش جمعیّت، امنیّت آنان را به خطر می اندازد. حال آنکه در مدیریت رحمانی هر انسانی که به این جهان می آید،رزق و روزی خودش را پیش پیش فرستاده است. هرکه دندان دهد نان دهد. چون خدای رحمان همه چیز دارد و غنی مطلق است .(انتم الفقراء الی الله والله غنی حمید). امّا صهیونیست های فراماسونر چه دارند که به مردم بدهند، فقط می توانندسال به سال بر فقر مردم جهان و بر انباشته های نامشروع خود بیفزایند. و در منطقه ی اسلامی نیز با طرح دسیسه های محیّرالعقولی چون فتنه ی تکفیری ها و سلفی ها،کشور آبادی چون سوریه را در عرض 3 سال تبدیل به یک ویرانه کنند. نظام آمریکایی به کمتر از این قانع نیست که شش میلیارد جمعیت کره ی زمین را به نابودی بکشاند تا با یک میلیارد گوسفند سر به راه آدم نما برای خود روزگار خوشی را رقم زند. لحظه ای را هم از دست نمی دهد. هنوز کار سوریه تمام نشده به سراغ سودان و عراق می روند و تخریب و آدمکشی و غارت را در این دوجا پی می گیرند؛ یک روز انگلیس افتخار می کرد که خورشید دربریتانیا غروب نمی کند، چرا که نیمی از عالم مستعمره ی آنان بود؛ بدیهی است که هر کس احساس آقایی داشته باشد، حقّ مسلّم خود می داند که رعایای خود را سر به نیست کند.

 امروز کدخدای خود خوانده، آمریکا، همه جا پارس می کند و آمرانه می خواهد که همه به سبک او زندگی کنند و با ترک ارزش های الهی، به ارزش های فرعونی او تن دهند. شش میلیون اشرار یهود یعنی یک درصد جمعیّت آمریکا، هشتاد درصد منصب های حکومتی را با شارلاتانی تمام به دست آورده اند و بر 99درصد جمعیّت آمریکا حکم می رانند و از طریق حکومت خود ساخته و سگ هارشان اسرائیل دنیا را ملعبه و بازیچه ی دست خود قرار داده اند. به قول مقام معظّم رهبری یک مشت مغزهای الکلی می خواهند جهان را مدیریت کنند و به نظر من این مؤدب ترین لفظی است که می توان برای آنان به کار برد. چرا که  وقتی آقای کلینتون در دوره ی ریاست جمهوری خود در تجمّع ده ها هزار نفری همجنس گرایان شرکت می کند و اجازه می دهد که این­رفتار زشت در ارتش هم قانونی شود و­بعد هم رسوایی های اخلاقی ایشان و دیگر رؤسای جمهورآمریکا نیز برملا ­می شود، شایستگی آن را پیدا می کنندتا مردم لفظ های دیگری را هم حواله ی آنان کنند، همان لفظی که قرآن از قوم لوط یاد کرده است. مدیریت شیطانی آمریکا بیش از این ندارد تا در رفتار خود جلوه گر سازد.

 فتنه گران  سال 88 باید بر خود ببالندکه تحت مدیریت چنین کسانی قرار داشته اند.­ کسانی که کمیته­ی صیانت از آرا تشکیل دادند و آب به آسیاب دشمن ریختند، باید هم افتخار کنند که با ادعای اصلاح طلبی، سی سال تلاش کرده اند تا شعار مرگ برآمریکا را از دهان ساختارشکنان روز عاشورای 88دور سازند. موسوی و کرّوبی مهره های شور بختی هستندکه آگاهانه افسار خود را به دست باندهای ثروت و قدرت دادند و دنیا و آخرت خویش را سوزاندند.حقیرترکسانی هستند که فریب یک گرین کارت اهدایی دشمن را خوردند و در کف خیابان ها رو در روی نظام اسلامی قرار گرفتند دلارهایی که همه ساله در کنگره آمریکا برای براندازی ایران اسلامی تصویب شده است چنانچه یک دهم آن به کشور وارد شده بود ولو ضدّ انقلاب از آن استفاده می کرد، امروز باید تورّم ما صفر درصد می شد. معلوم است که این جماعت رکب خورده اند و پای دویده و کفش دریده عِرض و آبروی خود را برده اند و زحمت ما داده اند. الآن ما بیش از یکصد میلیارد دلار پول بلوکه شده­در آمریکا و دیگر نقاط عالم داریم ،تازه پس از گذشت سی و اندی سال قرار است ده میلیارد آن را به شرط آنکه از حقوق هسته ای خودمان بگذریم به ما برگردانندو می گویند همین مقدارکم، اقتصاد ما را تکان می دهد ! یعنی باورمان بشود که آمریکا مال ربوده شده­ی ما را به خود ما برگرداند؟!

 تا کنون دیده نشده است که آمریکا به جز کمک به اسرائیل برای مصارف آدمکشی ، از جیب خودش کشورهای دیگر را ثروتمند کرده باشد.عربستان یکی از متّحدان آمریکا و اسرائیل است آیا از طریق بذل و بخشش های آمریکا ثروتمند شده است یا از طریق فروش بی حساب و کتاب نفت و درآمدهای حج؟ همه عالم می دانند که آمریکا یک پاپاسی هم به این کشور نداده است امّا برعکس همیشه گرفته است. مسخره آمیز ترین خبری که این روزها منتشر گردید این بود که عربستان به دولت لبنان کمک مالی می دهد تا از فرانسه که کاسه لیس اسرائیل است اسلحه بخرد.چرا که فرانسوی ها که از وضعیّت اسف بار اقتصادی خود رنج می برند، امید به زندگی را از دست داده اند. وقتی ماجد الماجد سرکرده ی تکفیری ها در سوریه و مجری بمب گذاری در جلوی سفارت ایران در لبنان دستگیر و سپس مرموزانه به درک واصل شد، معلوم شد که دست کرم سعودی ها به دولت لبنان در واقع رشوه و حق السّکوتی بیشترنبوده است تا دولت لبنان ماجد را تحویل­ایرانی ها­ ندهد­که اطلاعات جرم و جنایاتشان لو برود.این نوع مدیریت  جهانی  یاد آور همان ضرب المثل عربی و فارسی است که از کوزه همان برون تراود که در اوست.عربستان چنانچه دست به کار سازنده ای هم بزند باید بگردیم و حکمت آن را پیدا کنیم. همان طور که خود من شاهد یک چشمه از آن بوده ام : درسفر عمره سال 1376از روی کنجکاوی و برای دیدار کعبه از طبقات بالای شبستان هاسری به طبقه دوم و سوم زدیم . آن جا چند هزار کودک و نوجوان را مشاهده کردیم که از اقصا نقاط عالم آورده بودند و به شیوه ی وهابیّت تعلیم می دادند.ما­اجازه­نداشتیم­که­عکس­بگیریم.ولی­صدها­بچه­ی­قد­و­نیم­قد­­از­ملیّت­های­گوناگون شگفتی ما را برانگیخته بود.­کودکی که پنج شش سال بیشتر نداشت و آفریقایی بود، یک پارچه نمک بود و دل ما را برده بود. و نوجوانی که اهل پاکستان بود و توانستیم با او دور از چشم مربیان و مأموران امنیتی به عربی و انگلیسی دست و پا شکسته چند سؤال رد و بدل کنیم و اطلاعاتی را به دست آوریم. پرسیدیم شما از کی و چه گونه به این جا آمده اید؟ پاسخ داد با خانواده های ما صحبت کردند و موافقت آنان را گرفتندتادرخانه­ی کعبه­،علم­دین­بیاموزیم. باز سؤال کردیم کی با خانواده ملاقات می کنید؟ جواب داد از وقتی که ما را این جا آورده اند تا هشت سالگی حق نداریم که به دیدار خانواده برویم و آن ها هم نمی توانند به دیدار ما بیایند. با شنیدن این مطالب پشت ما لرزید و فهمیدیم که باید کاسه ای زیر این نیم کاسه ها باشد. امروز وقتی تکفیری ها به سوریه حمله می برند، متوجّه می شویم که این ها یک شبه یزیدی نشده اند بلکه شاید همان بچّه های پاک و معصومی باشند که با آیین وهابیّت تبدیل به یک شمر ذی الجوشن شده اند. هم اکنون نیز پول های باد آورده ی عربستان را پشت قباله ی خود دارند­تا­هروقت تصمیم گرفتند کشوری را تخریب کنند، با تجهیزات نظامی اروپا و آمریکا به سوی کشور قربانی سرازیر شوند و جای مسلمان و کافر را عوض کنند و تراژدی بیافرینند.به این می گویند مدیریت شیطانی.­باور کنید این طرح از کار«­ناتو­»بهتر جواب می دهد. این که یک شرکت آمریکایی در محلاّت فقیر نشین بگردد و نیرو جمع کند­و با وعده و وعید به افغانستان و عراق بیاوردو تلفات بدهد و بعد از جنایت، مزدوران زنده را به آمریکا برگرداند و به واسطه آن که مشکلات روحی و روانی پیدا کرده اند دست به خودکشی بزنند یا جرم و جنایت تازه ای بیافرینند و آبرو­ی نداشته­ی آمریکا را ببرند،این کار تکفیری ها به مراتب آسان تر است و سبب شده تا جبهه ی استکباری اهداف پلید خود را بهتربه پیش ببرد. اینکه حتی یک تیر به آمریکا و اسرائیل شلیک نمی شود و یک سنت و لیره از جیب آن ها خرج نمی گردد،شاهکار مدیریت شیطانی است.

 مقابل این نوع مدیریت در جبهه ی حق،می توان اوج اقتدار و زیبایی را مشاهده کرد. «امام خامنه ای» -مدّ ظله العالی -  در جریان فتنه 88 ابتدا نصیحت می کنند، تذکرمی دهند، امر به معروف و نهی از منکر می کنند.چون مؤثر واقع نمی شود،بیم و انذار می دهند. نخبگان سکوت و سستی نشان می دهند، تا حجّت­برهمگان تمام می شود،­آن گاه هنرمندانه  مردم را به صحنه­ی­نهم­دی می آورندو بدون آنکه خون از بینی کسی ریخته شود یا هزینه ی سنگینی برملّت تحمیل گردد، فتنه گران را سر جایشان می نشانند و دشمنان فرصت طلب خارجی را به عقب می رانند و امنیت و آرامش را به کشور باز می گردانند.این شمّه ای از رایحه ی مدیریت رحمانی است. من خود آن روز از این همه شکوه و عظمت به قدری شگفت زده بودم که پس از برگشت­از­راهپیمایی،­دست­به قلم شدم و یادداشتی را­با عنوان «مزدور آمریکایی/ ما آمدیم کجایی؟» در وبلاگ سدید کاشان قرار دادم و به توصیف مشاهدات عینی خودم در روز چهارشنبه 9 دی پرداختم، امّااصحاب فتنه تحت مدیریت شیطانی فراماسون های صهیونیست چه کردند؟ کسانی که در پشت ماجرا افسار شترفتنه را در دست داشتند و کسانی که در ویترین نشسته بودند و آن هایی که درکف خیابان قرار داشتند به جز تخریب و حیف و میل اموال عمومی و ده ها کشته و فرصت سوزی برای نظام اسلامی و تضعیف و تحقیر کشور در انظار جهانیان و جسورتر کردن دشمنان آیا چیز دیگری را عاید این ملّت کردند؟امروز نیز حاضر نیستند توبه کنند و از هر فرصتی سوء استفاده می کنند تا معرکه ی جدیدی درست کنند. گویا نمی بینند که آمریکایی ها کنار گوش ما در افغانستان خسِّت و ناحن خشکی را به اوج خود رسانده اند. چه قدر زشت و زننده است که این اتومبیل هایی که برای قتل هزاران انسان بی گناه به کار گرفته شده اند ،حالا به بهانه ی آن که ملّت افغان قادر به استفاده از آن ها نیست اوراق و به آهن پاره تبدیل شود و پول این آهن پاره ها نیز از آن ها دریافت شود چرا که انتقال این اتومبیل ها به آمریکا مقرون به صرفه نیست. حالا ما قسم حضرت عبّاس را قبول کنیم یا دم خروس را ؟! آیا رابطه ی با آمریکا سبب بهبود اقیصادما می شود یا ممکن است شرّ لات سر گردنه را کم کند؟! آیا با این نوع مدیریت آمریکایی می شود جهان را اداره کرد؟! آیا بهتر نیست که ما روی پای حودمان بایستیم و گاماس گاماس با اراده ی ملّی و عرق مسلمانی مشکلات خودمان را حل کنیم؟بدبخت کسانی که هنوز باور نکرده اند که ما و آمریکا از نظر ماهوی با هم تفاوت داریم و مدیریت شیطانی سال هاست که با طرح و برنامه به دنبال نابودی انسان های موحّد وعدالت خواه است و مذاکره قادر نیست که این مسیر را تغییردهد. والسّلام! !

پ . ن.

بیل گیتس سرمایه دار بزرگ جهان گفته:

به منظور موفقیت در کاهش جمعیت جهان روزانه حداقل 350هزار نفر باید کشته شوند و این می تواند از طریق برنامه های واکسیناسیون انجام شود!!

Roshangari_ir@  

 



[ دوشنبه 92/10/9 ] [ 6:12 عصر ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

شنیدن کی بُوَد مانند دیدن!

 «مبحث یقین و ایمان»

 

چشم و گوش باز

 

 تو دانی که دیدن به از آگهی است

میان شنیدن همیشه تهی است

                                        (فردوسی)

«یقین» آن چیزی است که می بینیم و «ایمان» آن است که می شنویم.

پس ایمان هایمان را به یقین تبدیل کنیم

روایت

یحیی بن نعمان گوید: در محضر امام حسین علیه السّلام شرفیاب بودم،

 عربی نقابدار با چهره ای تیره رنگ وارد شد و سلام کرد.

حضرت سلام او را پاسخ گفتند.

آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا(ص) سؤالی دارم؟

فرمود: بپرس!

گفت: فاصله ی میان ایمان و یقین چه قدر است؟

فرمودند: اَربَعُ اَصابِع ! : چهار انگشت!

گفت : چگونه؟

فرمودند: اَلاِیمانُ مَا سَمِعناَهُ وَ الیَقینُ مَا رَأَینَاهُ وَ بَینَ السَمعِ وَ البَصَرِ اَربَعَ اَصَابِعُ.

- ایمان آن است که آن را می شنویم، و یقین آن است که آن را می بینیم

و فاصله ی بین گوش و چشم چهارانگشت است.

عدالت

پرسید: میان آسمان و زمین چه قدر است؟

فرمودند: دَعوَهُ مستَجَابَه. : یک دعای مستجاب.

پرسید: میان مشرق و مغرب چه قدر است؟

 فرمودند: مَسیِرَهُ یَومِ لِلشَّمسِ.

- به اندازه ی سیر یک روز آفتاب.

 پرسید: عزّت آدمی در چیست؟

 فرمودند: اِستِغناؤُ عَنِ النّاسِ.

- بی نیازی اش از مردم.

 پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟ فرمودند: اَلفِسقُ فِی الشَّیخِ قَبیحُ

                                                         وَ الحِدَّهُ فِی السُّلطَانِ قَبیحَهُ

                                                            وَ الکِذبُ فِی ذی الحَسَبِ قَبیح

                                               وَ البُخلُ فِی ذِی الغِنا

                                             وَ الحِرصُ فِی العالِمِ

- در پیران، هرزگی و بی عاری کاری زشت است.

-در قدرتمندان، درنده خویی قبیح و زشت است.

    -در شریفان و نجیب زادگان دروغگویی زشت است

  - در ثروتمندان، بُخل و تنگ نظری زشت است.

 و در عالِمان حرص ورزی زشت است.

عرض کرد: راست گفتی ای فرزند رسول خدا(ص)...

( ر.ک. مجلّه ی اِرَم، فروردین79ش6، ص9)

شما قضاوت کنید

 این نوع استدلال و شیوه ی پاسخگویی، دل ها را عاشورایی نمی کند؟

این حسین(ع) کیست که عالم همه ی دیوانه ی اوست؟

 

در ادبیات فارسی و دینی نیز یقین و باور به سه دسته تقسیم شده است:

علم الیقین، عین الیقین، حقّ الیقین

  وقتی درباره چیزی به ما اطلاعات می دهند، مثلاً می گویند آتش مادّه ای است که حرارت و سوزندگی دارد، نسبت به آن علم پیدا می کنیم ،حال آن که هنوز آتش را ندیده ایم. زمانی که آتش را به ما نشان بدهند، نسبت به آن عین الیقین پیدا می کنیم زیرا شکل ظاهری آن را نیز بعینه می بینیم.امّا وقتی دست خود را در آتش فرو می بریم و  آن را لمس می کنیم به حقیقت یقین یعنی حق الیقین می رسیم و آن علم و دانش و آن مشاهدات کاملاً باورمان می شود.

امروز تکنولوژی های نو نظیر سینما و اینترنت و ماهواره ممکن است به ما علم الیقین و عین الیقین ببخشندامّا بعید است به حقیقت معرفت برسانند؛ زیرا این هنر و قلم در حال حاضر ابزار فریبکاری و اغوای شیطان است .پس بر انسان های صالح است که در این عرصه وارد شوند تا شرایط را برای انتقال حقیقت یقین یا همان حق الیقین فراهم سازند. ان شاء الله!  

 



[ چهارشنبه 92/8/8 ] [ 10:5 صبح ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]

غدیری ترین شهر ایران

امامزاده سلطان علی بن امام محمّد باقر (ع)

غدیری ترین شهر ایران

اهل کاشانم/ روزگارم بد­نیست/ تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی.../ من مسلمانم/ قبله ­ام یک­ گل سرخ /جانمازم چشمه، مهرم نور/ دشت،­سجاده­ ی من/ من وضو با تپش پنجره ها می­ گیرم/ در نمازم جریان دارد ماه / جریان دارد طیف/ سنگ از پشت نمازم پیداست / همه ذرات نمازم متبلور شده است/ من نمازم را وقتی می­ خوانم/ که اذانش را باد­گفته باشد سر گلدسته­ ی سرو/ من نمازم را پی تکبیره ­الاحرام علف می خوانم / پی قد قامت موج / کعبه ام بر لب آب/  کعبه ام زیر اقاقی هاست / کعبه ام مثل نسیم، باغ به باغ می رود شهر به شهر/ حجرالاسود من روشنی باغچه است...زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد... / چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید...

سهراب سپهری در مجموعه ی «صدای پای آب » چهار بار از کاشان یاد می­کند. شهری که با مسلمانی و قبله و کعبه واذان و وضو و نماز مأنوس است. او حق دارد که به کاشان ببالد؛زیرا در ضمیر ناخودآگاه اوکاشان غدیری ترین شهر ایران است. البتّه سهراب دغدغه ی فرهنگی هم دارد. مدرنیته از راه رسیده است و بی محابا سنّت های ارزشمند را زیر پا له کرده است.و صد البتّه که او فرا شهری می اندیشد و می گوید:

اهل کاشانم اما/ شهر من کاشان نیست / شهر من گم شده است/ من با تاب من با تب/­ خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام / من دراین خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم/ من صدای نفس باغچه را می شنوم / و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد... و در ادامه می گوید: من صدای قدم خواهش را می شنوم...و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق/ و صدای باران را روی پلک تر عشق/روی موسیقی غمناک بلوغ/ روی اواز انارستان ها ... من به آغاز زمین نزدیکم...

نگارنده تصور می کند اگر تقسیمات سیاسی کشوری کاری به کار کاشان نمی داشت و او را به حال خود رها می کرد­.کاشان امروز می توانست نمونه­ ی کوچکی از تمدّن اسلامی را به جهانیان عرضه کندزیرا شهر ولایت است... شهر غدیر است. بنا به آمار رسمی انتشار یافته همین امروز 24 نفر حافظ نهج البلاغه داردو از میان 220 کانون فرهنگی هنری مساجدتعداد60 کانون تخصصی مهدویت، غدیر و قرآن در آن فعالیت دارند. فراموش نمی کنیم­ اوّلین شهری که به نزد پنجمین امام معصوم(ع) پیک و قاصد فرستاده وطلب مبلّغ کرده کاشان است و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرزند­خودشان حضرت سلطان علی (ع) را روانه­ ی کاشان کردند . استقبال مردم از ایشان به اندازه ای چشمگیر بود که خوف و حسد دست نشاندگان حکومت­ اموی را بر انگیخت و کمر به قتل آن بزرگوار بستند و کربلایی دیگر را در ایران پدید آوردند.امامزاده سلطان علی بن امام محمّد باقر(ع)اولین شهید ایران است. به همین مناسبت،حماسی ترین مراسم آیینی این شهر نیز در قالی شویان مشهد اردهال تجلّی یافته است.

صدا و سیمای جمهوری اسلامی امسال با انعکاس گوشه هایی از مراسم آیینی مشهد اردهال و برنامه های عید قربان و سالروز شهادت امام پنجم (ع) ودعای کمیل و مصاحبه ی با جناب حجت­ الاسلام والمسلمین محمّدی رئیس اسبق آموزش و پرورش کاشان، به خوبی توانست ادای دین کند و­سیمای واقعی مردم کاشان را به مخاطبان بنمایاند. چنانچه مراسم عید غدیر این شهر انعکاس یابد، همگان متوجّه خواهند شد که کاشان توانسته است غدیری ترین شهر ایران باشد. شور و حال وصف ناپذیری که در این عید وجود دارد در اعیاد دیگر همچون فطر و قربان دیده نمی شود و این به دلیل عشق و علاقه ی وافری است که مردم این شهر به امیرالمؤمنین علی-علیه السّلام-دارند.

رسم 1300ساله ی مردم در عید سعید غدیر خم آن است که در این روز جلو­ی منازل خود را آب و جارومی کنند و معابر عمومی را چراغانی و با پارچه‌های رنگارنگ غدیری جلوه هایی از عشق به ولایت را به نمایش می گذارند. بوی اسفندهمه جا را پر می کند.آن ها بهترین و زیباترین لباس های خود را می پوشند، و خود را معطر به بهترین عطرها می نمایند و با چهره ای خندان و شادمان به دیدار اقوام و دوستان و برادران و خواهران ایمانی می روند و با گفتن عبارت: «الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین والائمّه علیهم السلام» عید را به یک دیگر تبریک می گویند. دیدار و دست بوسی سادات و دیدار علما از مهم ترین اعمال این روز به شمار می رود به طوری که این عید به عید سادات معروف است. سادات نیز چند روز مانده به عید غدیر خم اقدام به خانه تکانی و گردگیری منازل خود می کنند و خود را آماده پذیرایی از شیفتگان ولایت علوی می نمایند. مردم از همان ساعات نخستین روز به دیدار سادات می‌روند و به قدری در انجام این فریضه مقیدند که گویا هر سیّدی چه آشنا چه ناآشنا که درب منزلش باز باشد با او نسبتی دیرین دارد و به دیدارش می‌رود. دیدار از سادات سنتی است که مردم این خطه بسیار به آن پای بند هستند به طوری که دیدار آنان را افتخاری خاص برای خود می‌دانند به گونه‌ای که معمولا در پایان روز با شمارش ساداتی که در آن روز زیارت کرده اند حتی نوزادان سادات را به عنوان توفیق بزرگ، به رخ یکدیگر می‌کشند. سادات نیز ضمن پذیرایی با شربت و شیرینی و هدیه ای به رسم یاد بود از مهمانان قدردانی می نمایند.مردم اعتقاد دارند پولی که به عنوان هدیه از سادات گرفته اند نباید خرج نمایند بلکه به عنوان تبرّک و برکت­ رزق و روزی زندگی در نزد­خود نگهداری کنند.سادات خود نیز پس از فراغت از پذیرایی میهمانان، در ساعات پایانی روز به دیدار خویشان و دوستان سیّد خود می‌روند.دیدار از حداقل هفت سیّد در این روز نظری است که در میان عامه مردم رایج است که البته ریشه روایی خاصی ندارد که شاید دلیل این اعتقاد تقدّس­ عدد هفت باشد.­در دیدگاه مردم کاشان ابا کردن سادات از پذیرفتن میهمان در این روز ناپسند است و معتقدند اگر بدون دلیل موجهی از این سنت روی گردان باشند به حوادث ناگواری گرفتار می‌آیند. خضاب کردن مو، دست و ناخن، حضور بر سر قبور رفتگان، دیدار از علمای غیر سادات و رفتن به زیارت امامزادگان، نیز از جمله رسوم کاشانی ها در این روز است. برگزاری جشن عروسی، روزه گرفتن و دادن اطعام نیز از جمله مواردی است که همان گونه شرع مقدس برآن تاکید کرده در این روز انجام می‌شود. مستحب است برادران و خواهران ایمانی در روزغدیر عقدی را بین خود برقرار سازند که مفاد آن اخوّت و همدلی در دنیا و دستگیری از همدیگر در آخرت است. این سنّت حسنه­ ی اسلامی در گذشته با افتخار برگزار می شده است و امروز برادران بسیجی به آن اهتمام می ورزند.

 در شب عید غدیر نیز در مساجد و حسینیه ها مراسم جشن و سرور و مولودیه خوانی برپاست. همچنین در منازل سادات و علما نیز مداحان و شاعران در وصف مولا علی(ع) و غدیرخم مولودیه خوانی می نمایند.

عید ولایت مبارک باد!



[ جمعه 92/8/3 ] [ 12:15 صبح ] [ احمد فرهنگ ] [ نظر ]
[ مطالب جدیدتر ] .::. [ مطالب قدیمی‌تر ]

درباره وبلاگ



پیوندهای روزانه

مُقیت - برای اهل خیر
درپناه عدالت-میثم میرزایی تبار
آستان مقدس اولین شهیدتاریخ ایران در اردهال
کاشان حامی
پرتال خبری کاشان
ساربان
عباس خوش عمل
دل نامه
خبرگزاری طنز بیداری
کارنامه
شهید حسن خاکی
تاریخچه نمایش در کاشان
سیّدرضای شاعر
ابیازن زادگاه من
حماسه سازان-حسینعلی حاجی

آرشیو ماهانه

شرح سدید
شعر و ادب
مجموعه طنزهای سدید
خاطره و داستان
قند پارسی و پژوهش ادبی
سینما و تئاتر
یادداشت های سیاسی
روز های خدا
دل نوشته ها
سوره ی اندیشه
آموزش و پرورش
کاشان شناسی
اخلاق و عرفان
فرهنگ بسیجی
کودک و نوجوان
دفاع مقدس

پیوندها

امام خمینی
امام خامنه ای
آثارامام خامنه ای
مقام معظم رهبری
سفیر ولایت-آیت الله نمازی
استاد میر باقری
آستان قدس رضوی
کربلا- حرمین
جریان شناسی سیاسی
وزارت فرهنگ و ارشاد
فرهنگستان ادب فارسی
کتابخانه ملی و موزه
کتابخانه های کشور
سازمان اسناد کتابخانه ملی
اسناد انقلاب اسلامی
جبهه ی فرهنگی انقلاب
دفتر تدوین تاریخ ایران
دایره المعارف اسلامی
مؤسسه در راه حق
پرتو سخن
بنیاد اندیشه اسلامی
اطلاع رسانی فلسطین
اطلاع رسانی دولت
سامد:مردم و دولت
ریاست جمهوری
مجلس شورای اسلامی
پژوهش های مجلس
قوه ی قضاییه
حوزه ی هنری
وزارت آموزش و پرورش
شبکه مدارس ایران
وزارت علوم
آرشیو صدا و سیما
خبرگزاری فارس
رجا نیوز
خبرگزاری رسا
خبرگزاری حیات
خبرگزاری جمهوری اسلامی
شبکه خبر دانشجو
خبرنامه دانشجویان
صبح قریب
خبرگزاری صراط
سازمان پانا
خبرگزاری های سیتنا
میراث فرهنگی کاشان
صراط نیوز
سپاه نیوز
تریبون مستضعفین
نشریه راه
دانشنامه دین و سیاست
فرهنگ واژگان
شهید آوینی
رحیم پور ازغدی
مهدی نصیری
حسین شریعتمداری
دکترحسن عباسی
دکتر زاکانی
حماسه سازان - حسینعلی حاجی
دکتر کوچک زاده
انجمن شاعران ایران
شاعران پارسی زبان
قیصر امین پور
میرشکاک-فردا
علی رضا قزوه
عباس خوش عمل کاشانی
پرویز بیکی
حسین قدیانی
جلال رفیع
رضا امیرخانی
توقیف سوره
وحید یامین پور
دکتر محسن پرویز
حمید عجمی
یادداشت های شبانه-بدری
کتابخانه حج
پایگاه مجلات تخصصی نور
بانک مقالات اسلامی
نصور-مقالات
جهاد دانشگاهی-مقالات
ایران داک
رشد
مردم شناسی
عماریون
تسنیم
شبستان
خبرنگاری تلویزیون
آموزه
فرهنگخانه
فرهنگ ایثار
فرهنگ انقلاب
فرهنگ شهادت
وبلاگ نویسان ارزشی
رهروان ولایت
معبر-بسیج
ارزشی ها
شهر حقوق
ذخیره خدا
فصل انتظار
سفید شهرکاشان
دسته کلید
مهدی باقری
فقیه نی ریزی
شهیدان هفتم تیر
تلنگرخانه
هم نفس
آرمان
بازنشستگی
طلبه بلاگ
برادران شهید هاشمی
فازستان
ولایتی ها
دهاتی
محمد صادق کوشکی
مثل فرهنگ
روزدهم(عاشورا)
ارزیابی آ.پ.
جشنواره ادبیات داستانی دفاع مقدس
نسرین ارتجایی
بی بال پریدن
گردشگری کاشان
رسانه فجر کاشان
یکی بود هنوزهم هست
پاتوق د.و پ.
تنهایی من
نوید شهادت
همه رقم مفت!!!!!
آشنای غریب
بوی سیب
عاشقان علی
راهی به حقیقت
سامع سوم
حاج آقا مسئلةٌ
فرزانگان امیدوار
غیر قابل انتشار
نغمه ی عاشقی
ستارگان دو کوهه
شهدای دارالمؤمنین کاشان
جبهه پایداری انقلاب اسلامی
شهید اردهال
پایگاه خبری تحلیلی برهان
فرمانداری آران و بیدگل
انهار
xXx عکسدونی xXx
روستای چشام
دکتر قدیری1
دکتر قدیری2
خبرنگار- ابوالفضل نوحی
شهیدان هاشمی
دوستانه
کانون مسجد فاطمیه شهید یه
بازگشت نیما
لنگه کفش
آبادگر-قربان ناد
جاده های مه آلود
فدایی ولایت
بسیج اسدآباد-روز قدس
مناجات با عشق
محسن شعبانی مفرد
عمارمیاندواب
ترخون
خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
ندای دریا
تینا!!!!
حضرت آیت الله نمازی
.:: مــــهــــــدویــــــــت ::.
بلوچستان
PARSTIN ... MUSIC
تنهایی......!!!!!!
عاشقانه
ارواحنا فداک یا زینب
شهید حسن خاکی
ابیازن زادگاه من
««««««« کارنامه »»»»»»»
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
قالب پارسی بلاگ|قالب وبلاگ عید نوروز پارسی بلاگ
تور چین
ثبت شرکت | nulled mobile

سایت آوازک

عکس جدید

دیگر امکانات


بازدید امروز: 157
بازدید دیروز: 276
کل بازدیدها: 1160336

طراح قالب: آوازک

[ طراح قالب: آوازک ]
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ]