یک کاشانی خستگی ناپذیردر امر به معروف و نهی از منکر
یک کاشانی خستگی ناپذیر
در امر به معروف و نهی از منکر
احمد محسنی معلم آموزش و پرورش یکی از خستگی ناپذیرترین آمران به معروف و ناهیان از منکرکاشان است. گفتن این سخن برای من آسان است ؛ زیرا در نوجوانی از سال1356 ه.ش با این منش و روشوی آشنایی یافتهام. اولین خاطرهای که از ایشان دارم، نامهای است که درتاریخ 17رمضان1397ه.ق منطبق با روز جمعه 11 شهریور 1357خطاب به خود من نوشته اند،در آن زمان نه من ایشان را می شناختم و نه ایشان شناختی از من داشتند. نامه ی یادشده نیز طبق آدرس مندرج در مجله دختران و پسران برای من ارسال گردید. در نشریات آن زمان ستونی بود به نام باهم مکاتبه کنیم یا صفحه ی دوست یابی.آقای محسنی در مجله دختران و پسران که برای نوجوانان منتشر می شد ، متوجه نام و آدرس یک همشهری می شود. من در آن صفحه اعلام کرده بودم که مایلم با علاقه مندان به جمع آوری تمبر و اسکناس و کارت پستال وهنرپیشگی مکاتبه کنم. لفظ هنرپیشگی آن هم از طرف یک کاشانی برای ایشان کمی عجیب به نظر می رسد.
گفتنی است که آن موقع یکی از اعضای فعال گروه تئاتر آزاده فرهنگ و هنر کاشان بودم. تئاتر سالم تر از دیگر بخش های هنری بود ولی سینما در اوج فساداخلاقی خود غوطه ور بود. فیلم هایی چون طوقی و قیصر و داش آکل و آدمک و گل خندان و سریالی چون سمک عیار در کاشان ساخته شد.بافت سنتی- تاریخی کاشان گنجینه ی ارزشمندی برای سازندگان فیلم و سریال بود.همچنان که امروز نیز هست. کاشانی ها کم و بیش از نزدیک با فضای حاکم بر سینما آشنا بودند.هر گروهی که وارد شهر می شد محل استقرارش در تنها مهمان پذیر شهر یعنی کافهی شربتی نزدیک سه راهی میدان سنگ(میرعماد) بود. ستارگان سینما با همان شیوه ای که در تهران زندگی می کردند، در این شهر مذهبی رفت و آمد داشتند.از جمله یک شب چند ستاره از جمله فروزان به دعوت آقای صفایی مدیر سینما سیلورسیتی واقع در چهار راه پنجه شاه می خواستند وارد سینما شوند. خیابان غلغله از جمعیت بود. نسل جوان تا آن روز چنین تیپ هایی را ندیده بود و تعجب می کردکه خانم ها ممکن است این گونه نیز در منظر و مرئای عمومی ظاهر شوند.البته فضای مذهبی اجازه نمی داد که برای آن ها مشکلی پیش بیاید، اما آقایانهنرمند گاهی ازشوخیهای آزار دهندهیجوانان بی نصیب نمیماندند.بلایی به سر بهروز وثوقی آورده بودند که بعد از فیلم طوقی دیگر حاضر نشد به کاشان بیاید و همین سبب شد تا فیلم ذبیح در اراک ساخته شود.
این موضوع خود داستانی هم دارد و آن اینکه یک روز آقایان جمشید مشایخی و عنایت بخشی و محمد متوسلانی به کاشان آمدند و چند ساعتی در خانه فرهنگ تئاتر مهمان هنرمندان کاشانی بودند. آقای متوسلانی کارگردان این فیلم در گوشه ای باب صحبت را با من باز کرد و گفت که در این فیلم سکانسی داریم که بهروز وثوقی با شکل و شمایلی عجیب وارد شهر می شود و چون غریبه است نوجوانان محل به طرفش سنگ پرتاب می کنند،ما از شما می خواهیم که کمک کنید و تعدادی از بچه های هم سن و سال خودتان را پیدا کنی تا این بخش از فیلم را بسازیم و من قول همکاری دادم. یکی دوساعت بعد که داشتند از در خارج می شدند چشم آقای مشایخی به من خورد و رو کرد به آقای متوسلانی و گفت که ایشان مناسب فلان سکانس است. من با لحنی که مخصوص بزرگسالان است، قیافهی عزتمندانه ای گرفتم و گفتم خیالتان راحت! با بنده صحبت کرده اند و قراردادش هم بسته شده است. این لحن و دیالوگ هایی که به کار بردم همه را به خنده واداشت. بعد باخبر شدیم که بهروز وثوقی نپذیرفته است که به کاشان بیاید و فیلم در اراک تهیه شد.یک وقتی هم فردین به کاشان آمده بود.جمعیت جوان جلوی کافه شربتی ازدحام کرده بودند.کارگردان به وی اجازه داد که بیرون بیاید و با مردم صحبتکند.ایشان قبل ازهنرپیشگی در ورزشکشتی شهرتی به هم رسانیده بود.خود من جلو جمعیت نشسته بودم. وقتی بیرون آمدو همان جا جلوی در ایستاد، بر سرش ریختند و از چپ و راست بوسه بارانش کردند. وقتی اوضاع آرام شد، خلاصه ی حرفش این بود که ما چند روزی مهمان شما هستیم. از شما خواهش می کنیم اجازه بدهید که در فضایی آرام به کار هنری خودمان برسیم. این ها را گفتم تا حساسیت های خوب کاشانی ها ملموس تر شده باشد.
فیلم آدمک ساخته ی خسرو هریتاش که در کاشان ساخته شد،درست در نقطهی مقابل سنت هایمردم قرار داشت.بنابر این آقای محسنی حق داشتند که نامه ای بنویسدتاذهن مرا نسبت به موضوع مفاسد هنری روشن نماید.از طرفی غربزدگی و غلبهی هالیود بر سینمای فارسی و آلودگی های هنری که باعث و بانی آن رژیم پهلوی بود.سینما را ازچشم مردم متدین انداخته بود.تجربهی شخصی خود من هم این بود که می دیدم فضای روشنفکری مرکز کشورمرتب تلقین می کند که هنرمند واقعی کسی است که به الکل و یا مواد مخدر مبتلا باشد و در توجیه آن گفته میشد مگر ممکن است که از طرف رژیم شاه و اربابان آمریکایی و اسراییلی اش به مردم این همه ظلم شود و آن وقت هنرمنداین ها را ببیند و سکوت کند.پس وقتی نمی تواند مبارزه کند باید به مواد تخدیری پناه ببرد تا از فشارهای روحی و روانی خود بکاهد.یا به پوچی برسد و بی خیال همه چیز شود تا بتواندبه عشق و حال خود برسد.امروز نیز چنانچه نظارت همگانی یا همان واجب فراموش شده یعنی امر به معروف و نهی از منکر ترک شود،امکان بازگشت به عقب وجود دارد.چرا که دشمن با شگردهای پیچیده ای که در پیش گرفته است، می تواند با ظرافت تمام و با فلسفه بافیهای خود ساخته ما را مجاب نماید که از مسیرفطرت و راه مستقیم الهی زاویه بگیریم. حساسیت های جناب محسنی در اقامه امر به معروف و نهی از منکر ستودنی است.ایشان پس از انقلاب هم هنگامی که در مسؤولیت های اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و آموزش و پرورش کاشان بودم ، حضوراً از نارسایی های فرهنگی گلایه می کردند و دلسوزانه طرح و ایده می دادند.
آخرین خاطره ای که از وی دارم مربوط به سال 1387 می شود که آقای مصطفی رحماندوستدرکانونالزهرا(س) دعوت بودند. پیش از سخنرانی جناب رحماندوست ، آقای محسنی بلند شد و تذکرات متعددی را در حیطه تهاجم فرهنگی ارائه کرد و در پایان هم خطاب به خود آقای رحماندوست گفت: شما یک معلم هستید و الگوی نسل جوان، برای چه از نصف ریش که ارمغان غربی هاست استفاده می کنید؟! آقای رحماندوستصد البته که ناراحت شد و به طور کلی موضوع بحث خود را که ادبیات کودک و نوجوان بود،رها کرد و به نقد معلمان پرداخت. از جمله بر این نکته تأکید کرد که چرا شما اصل تنوع را رعایت نمی کنید و چرا یک معلم از اول خدمت تا وقت بازنشستگی یک جور لباس می پوشد و ظاهرتکراری و یکسانی دارد و چرا به روز نیستید؟(نقل به مضمون) قضاوتی در این خصوص نداریم ولی کار آقای محسنی را دارای اهمیت می دانیم که شهامت نشان داد و حرف خودش را زد. این نشان می دهد که یک ملت زنده است و روی مسایل پیرامونی خود حساسیت دارد. این را هم بگویم که هیچ کس تا کنون از آقای محسنی تقدیر نکرده است و همان روز هم هر کس به ایشان رسیدمشتی بد و بیراه نثارش کرد و گفت این طریقه ی مهمان نوازی نبود! حال ببینید که محسنی پیش از انقلاب برای خود من چه نوشته است.:
پس از سلام خدمت همشهری عزیز
در بین مجلات دست دوم اسم و نشانی ات را در مجله دختران و پسران در ستون مکاتبه دیدم و اینکه مایل به نامه نگاری در همه ی زمینه ها منجمله هنرپیشگی. اگرچه دوسالی از این موضوع گذشته ولی خواهش می کنم مروّج هنرپیشگی نباشید و دیگران را به این راه دعوت نکنید که امروز هنر یعنی هرزگی، بی عفتی، بی حیایی، بی شرفی، بی همه چیزی... و می بینیم مصداقش را در فیلم های وطنی یعنی ایرانی به اصطلاح هنرپیشه ها را. و بعد امید که خواننده ی این مجلات اطلاعات و دیگر مجلاتی که مروّج بی عفتی، بی حیایی، بی حجابی و بد آموزی هستند نباشید. مجله سالم بخوانید. مجله ای که با فطرت شما سازگار است و فعلاً در این رهگذر سه مجله منتشر می شود: مکتب اسلام - نسل نو - پیام شادی. و بعد هم امید که مشتری سینما و فیلم ها که در سینماهای شهر نشان می دهند نباشید که وصف حالش همان است که در بالا آمد. به اضافه ی اینکه اخلاق فرد فرد جامعه ی ما را دارند فاسد می کنند. اگر به سلامت اخلاق جامعه ی خویش علاقه مندی دور مجلات و سینماها قلم بروید و منطقه ی ممنوعه به حساب آورید. و خدا لعنت کند صاحبان و گردانندگان این مجلات و سینماها و فیلم ها را. و خدای منتقم و قهّار و قادر مرگ آنان را برساند. آمین!
خدا حافظ شما - احمد محسنی
هفدهم ماه مبارک رمضان 1397 هجری قمری
-قابل توجه آنکه تاریخ را اگر می خواست به هجری شمسی بنویسد، می بایست می نوشت11 شهریور2535 شاهنشاهی. از آن جا که معترض به تغییر تاریخ اسلامی به تاریخ شاهنشاهی بوده است. از تاریخ هجری قمری استفاده کرده است. هرکجا هست خدا یارش باد!