رخ آیینه را سیلی روا بود؟!
رخ آیینه را سیلی روا بود؟!
مدینه شهر زیبای خدا بود
مدینه نور چشم کبریا بود
مدینه داشت یک قلب تپنده
مدینه صاحبِ عقل و دها بود
در آن وادی علی بود و گل یاس
تجلّـــی گاه آیین ِ خـدا بود
نوای بوذر و سلمان و عمّار
کنارِنهرِ حکمت، دلربا بود
ستاره با ستاره محفلی داشت
چراغ لاله سرگرمِ دعا بود
درختِ نخلِ ایمان و عدالت
پناهِ خستگانِ بی نوا بود
مدینه این همه رنگِ خدا داشت
سراسر نور بود و با صفا بود
ولی آن گرگِ آتش چشمِ بددل
ازین معنا، ازین حکمت جدا بود
میانِ فتنه های مست ماندند
مدینه شاهدِ این ماجرا بود
شبیخونِ غُراب و صد حرامی
شرارت های دیوِ غم فزا بود
به دستِ تُندر و توفانِ یغما
مسلسل های ظلم و ناسزا بود
مدینه زخمیِ زخم زبان ها
مدینه خسته از رنگ و ریا بود
مدینه زیر مهمیز جفاماند
رخ آیینه را سیلی روابود؟!
مدینه سینه اش کانون غم شد
مدینه قصّه سازِ کربلا بود
گل یاس از فشارِ در بیفسرد
بلا بود و بلا بود و بلا بود!
تبسّم بر لبِ در زود خشکید
اسیر آه بود و ناله ها بود
حدیثِ مادرِ پهلو شکسته
کتابِ سرخِ جمله انبیا بود
دلِ دریاییِ آن یاسِ نیلی
حماسه سازِ دینِ مصطفا بود
برای سینه ی مجروحِ شیعه
گلِ زهرا، گلِ زهرا دوا بود!