طعم گس نوستالوژی (2)
مطلب زیر در سال1387برای آموزش و پرورش کاشان تهیه شد که در پیک دانش آموزی پایه دوم دبستان به چاپ رسیده است:
به نام خدا
ماهی کوچولو با دسته ای از ماهی ها به وسط دریا رفتند.هنگام بازگشت ، به یک جزیره ی مرجانی برخورد کردند. سخت مشغول تماشا بود و متوجه نشد که ماهی های دیگر رفته اند.دلش می خواست گریه کند، اما دید که فایده ای ندارد. پیش خود گفت: " اهمیتی ندارد. من اگر خودم را نبازم و آدرس به آدرس، سراغ شهرم را بگیرم ، به منزل خواهم رسید."
رفت و رفت تا به یک لاک پشت رسید و از او سراغ شهرشان را گرفت. لاک پشت پیر او را راهنمایی کرد.ماهی کوچولو راهش را گرفت و رفت؛ تا این که سر یک چند راهی ، نهنگ بزرگی جلوی او سبز شد.از ترس نزدیک بود، زهره اش بترکد. کمی راهش را کج کرد و همین سبب شد تا گم شود. ناگهان یک مار ماهی از کنار او رد شد و به او گفت: "از قیافه ات پیداست که اهل این محل نیستی؟ اگر کاری از دست من بر می آید بگو کمکت کنم."
ماهی کوچولو کمی خودش را جمع و جور کرد و بدون آنکه قصدی داشته باشد، نشانی منزل خود را اشتباهی گفت و مار ماهی هم راه دیگری را به او نشان داد. ماهی کوچولو نمی توانست راه اشتباه را برود.مقداری لای سنگ ها و بوته ها چرخید و با خود کمی فکر کرد و گفت:" هیچ چیز بهتر از راست گویی نیست." پس جلوی یک ستاره ی دریایی را گرفت و از او کمک خواست. او هم نشانی درست داد.
سرانجام ماهی کوچولو پیش خانواده اش برگشت. او فهمید که هرکس دروغ بگوید ، به خود خیانت کرده است و نجات در راستی و راست گویی است.