طنز سیاسی - اجتماعی : نیمکتی که بانکت شد!
نیمکتی که بانکِت شد!
کفش شخصی را از مسجد دزدیده بودند و به کنیسه ی کلیمیان انداخته بودند. وقتی صاحبش ،آن را یافت، با شگفتی گفت :
" سبحان الله ! من خودم مسلمانم و کفشم ، یهودی از کار در آمده است"! از صدقه ی سر کفش هایی که در راهروی خاندان بوربن ها و ارولیان ها و روچیلدها و هوارد چرچیل داگلاس ها و راسل ها و راکفلرها و اوناسیس هاو شارون ها افتاده است، بانک های مابا همه ی دست و پایی که می زنند، کفش های خود را پیدا نمی کنند ودر این ماجرا به یک ملغمه ی شتر مرغی گرفتارآمده اندکه بیا و ببین! شایدبه طور کامل تغییر ماهیت هم داده باشند. بعد از اجرای طرح انقلابی هدفمند سازی یارانه ها،حالا نوبتی هم که باشد، نوبت اصلاح نظام بانکی کشور است.گفته باشیم که کفش اقتصاد ما در راهرو ی نیهیلیست ها و در زیر رگبار نفس مسموم صهیونیست ها، بوی تعفن گرفته است. آ...وه !راستی از آن روزی که شمعون یا مناحیم یا هر اسم دیگری از این قبیله، وقتی در شهر لندن روی نیمکتی می نشستند و همه ی سرمایه ی یک تاجر را می گرفتند و به او یک حواله ی کاغذی می دادند تا مثلا" در پاریس نقد کند، چند سال گذشته است؟شما یادتان نمی آید ، دویست یا سیصد سال پیش که راه ها نا امن بود و تازه به قول اهالی نصف جهان: جخ! آسفالت و ماشینی هم در کار نبود، موضوع حواله دادن و کار بانکی کردن چیز کمی نبود، شکستن شاخ غول بود.واین کار را برادران صهیونیست ما انجام دادند و حق الزحمه اش را هم گرفتند.الهی که نوش جانشان باشد. فکر کردند،تلاش کردند، بساط رباخواری را هم راه اندازی کردند وخیلی کارهای دیگر را هم انجام دادند.از کار صرافی و تبدیل انواع پول بگیر تا خرید سکه و جواهرات طلا وخریدعتیقه و انواع نسخه های خطی ومحصولات فرهنگی از اقصا نقاط عالم! از هیچ یهودی هم ربا نگرفتند، از غیر یهودی های کافر گرفتند. آدم وقتی این همه هوش و زکاوت را می بیند، لذت می برد.از همان موقع بود که به آن نیمکتی که روی آن می نشستند و عملیات بانکی انجام می دادند«بانکت»گفتند.
در دوره ی قاجار و روزگار مشروطیت کار به جایی رسید که دولت می خواست از بانکت های یهودی و بانک بالقوه ی جهانی وام بگیرد، علما ازترسشان و از سر اضطرار اجازه دادند که بانک شاهنشاهی یا همان بانک ملی تأسیس گردد تا با سپرده های ملت ، کشور به آبادانی برسد. از 1267تا حالا چند سال می گذرد ؟ ماجرای این ملغمه ی بانکی ما حالا دیگرخیلی شیرین شده است: شما از یک طرف دلتان می خواهد بانک اسلامی داشته باشید، ولی نمی توانید چون در تارهای عنکبوتی اقتصاد صهیونیستی گرفتار آمده اید و از آن طرف نیازمند بانک هستید تا اموراتتان بگذرد ولی پیچیدگی های آن اجازه نمی دهد که آب خوش از گلویتان پایین برود. در این شرایط ، بایدهنگام سپرده گذاری، یکصدو بیست وچهار هزار مرتبه به نیت تعداد پیامبران الهی سجده ی شکر به جا بیاورید و الهی العفو بگویید و نیت خودتان را از هر گونه شائبه ی بهره و ربا اصلاح وپاک کنید و آنگاه پس اندازهایتان را با عنوان قرض الحسنه تقدیم بانک نمایید. و از آن طرف برای خرید یک باب منزل، شدیدا" به وام نیازمندید و بانک فقط به کسانی قرض می دهد که از قبل سپرده گذاری لازم را انجام داده باشند. شما نمی توانید به نیت گرفتن وام ،قرض الحسنه بدهید، زیرا کار خراب می شود ! پس درهنگام گرفتن وام، نیتِ خودتان را در آب زمزم پاک و مطهر سازید وبا مطالعه ی شرط و شروط مضاربه یا مشارکت یا جعاله و انواع و اقسام دیگرعقود و ایقاعات اسلامی کار خود را آغاز کنید. یادتان باشد که مدیریت بانک در جایی نمی خوابد که آب از زیر خوابگاهش عبور کند، قاعده آن است که اصلا" به ضرر و زیان فکر نکند. به همین خاطر اَف دارد که بانک در امور تولیدی وارد شود ، زیرا این نوع ریسک ها "آمد نیامد"دارد. وام دهنده و وام گیرنده، هردو در یک مطلب کاملا" وحدت نظر دارند و آن اینکه نباید اشتباه کنند. حکایت آن کشیش جوانی که برای اولین بار در کلیسا وعظ می کرد، پس از پایان موعظه ، کشیش مجربی پیش او آمد و گفت: " بد نبود جوان ! با این حال در ذکر مصیبت حضرت مسیح سه اشتباه بود که بعد از این باید اصلاحش کنی ! اول اینکه ماجرا در ویتنام اتفاق نیفتاد.دوم اینکه مسیح را تیرباران نکردند و سوم اینکه در پایان وعظ می گویند"آمین" نه " چائو" ! بله ! این نوع اشتباهات سر از جهنم در می آورد. چه بسیار جوانانی که برای غلبه بر معضل بیکاری، در عرصه ی تولید وارد شده اند تا هم معاش خود را تأمین نمایند و هم کشور را به خودکفایی برسانند ولی تا به نزدیکی های قله رسیده اند، با یک اشتباه کوچولو موچولو، تا ته دره، سرسره بازی کرده اند. چون کاروبار اولشان بوده است و نمی توانسته اند تنه به تولید خارجی بزنند، و زود به آلاف و اولوف برسند ، لذا از عهده ی پرداخت اقساط بانکی بر نیامده اند،و از آن بالا به لطف دلسوزی های بانکی سقوط آزاد که نه ، بلکه بند بازی کرده اند و به ته دره شتافته اند.آخر مدیر بانک هم مسئولیت دارد و نباید مرتکب اشتباه شود، دل او به خاطر امانت های مردم مثل اسپند جلّزوولّز می کند، به همین دلیل ساده، مجبور شده است جوان خام را به خاک سیاه زندان بیفکند، و پس از سال ها به شرط اینکه متعهد به پرداخت اصل وام و جریمه های مدت دیرکرد دوران حبس باشد،حاضر شده است که دفتر خاطرات آب خنک خوری او را ببندد. و سرانجام این پیرمرد جوانسال توانسته است با فروش کارخانه ی چرمسازی و فرش زیر پای خانم بچه ها از این مهلکه جان سالم به در ببرد! حقیقتا" این زهر چشمی که مدیر محترم بانک از این جوان خام گرفت،ستودنی است.زیرا جرأت و زهره ی همه ی جوانان منطقه که کله اشان برای آن نوع کارها بوی قرمه سبزی گرفته بود، بدون هزینه های جراحی بیمارستانی قلفتی از جا در آمد و درمان گردید. آن وقت به جایش یک نور چشمی یک شرکت تجاری که ادعا می کرد کارش توزیع تن ماهی است ، موفق شد،چند برابرآن جوان خام از بانک وام بگیرد. چون از تجربه ی کافی برخوردار بود و پشتش هم حسابی گرم بود،اول یک برج اجاره کرد،بعد یک زانتیا خرید و حسابی به دیسیپلین اداری و روابط عمومی خود رسید. البته او هم اقساطش به تأخیر افتاد. اما توانست با همان فیگورها و کلاس آمریکایی جلوی رئیس بانک به رژه بایستد و به طریقه ی لفظ قلم عشوه بیاید ودو برابر مدت زندانی شدن آن جوان خام فرصت بگیرد و پرداخت بدهی های خود را تا ظهور آقا به تأخیر بیندازد. جناب رئیس برای لاپوشانی راه های دیگری را برگزید، تا جبران مافات کند ،وقتی می شود پول زبان بسته را در آزمایشگاه تکثیر کرد و از پول ، پول در آورد ، آدم چرا نکند. تبلیغات بانکی برای جمع آوری خرده پول های مردم و تعیین جایزه برای آن ، راه مناسبی است. و این یعنی ترویج مفت خوری! زیرا باید به تولید جایزه داد نه به پول های راکد! قاعده آن است که به کار مثبت جایزه بدهند. نه به پول بیکار و تن پرور! پس آن دوست جوان ما اگر وارد دنیای بیزینس می شد ومحصولات فرهنگی نظیر پاسوروگیتاروکوکاکولا و پپسی و مجله ی پلی بوی و عطر کریستین دیور از ولایت لاس وگاس وارد می کرد، نباید کارش به زندان می کشید ؛ یا اِلجیج وبدلیجات کودک پسند یا انواع مرغوب بنجل را از چین خریداری می کرد. برای بانک چه فرق می کند که شما با این وام که دریافت می کنید ،چه عملیاتی انجام می دهید.پولتان را با کارمزد بیست و پنج در صد به موقع بپردازید، کار تمام است. در هر معامله ای جمع آوری ثروت حرف اول را می زند.استدعا دارد هنگامی که وام دریافت می کنید،صورت مسأله را درست کنید تا بانک بتواند از راه مشارکت، به هدف غایی خود دست یابد.
در کتاب «چشم انداز نظام بانکداری بدون ربا، فرصت ها و چالش ها» آمده است:
" نگاهی کوتاه به بحران های اقتصادی سی سال اخیر مناطق مختلف دنیا ، نشان می دهد که اغلب بحران های اقتصادی، ریشه در نظام بانکی کشورها داشته و یا اگر توسط بانک ها ایجاد نشده باشد، به بازارهای پولی و بانکی سرایت کرده است ، بنابراین اکثر بحران های مالی بین المللی از بانک ها نشأت گرفته است و ریشه ی آن مطالبات نامناسب ، بد، معوق و مشکوک الوصول می باشد.این بحران های مالی ، بار بسیار زیادی را بر دوش پرداخت کنندگان مالیات به کشورها می گذارد".
ما بی سند حرف نمی زنیم . مطلبی که ملاحظه فرمودید همین امسال از مطبعه ی مؤسسه ی عالی آموزش بانکداری ایران بیرون آمده است.
تجارت پول ،پاشنه ی آشیل بانک، در مکتب ایرانی است. اگر چنین نیست، چرا تا کنون در میان انبوه تبلیغاتی که از رسانه ها به خورد مردم داده می شود، کسی نمی گوید که با سرمایه های مردم ، فلان کارخانه ی ذوب آهن بنا شده و یا قراراست ده تا راه آهن سراسری ایجاد شود و یا این ، صد و پنجاه و اندی سد کشور ده تایش با مدیریت مستقیم بانک به نتیجه رسیده است ؟ یا بگویند در نظر است تا کویر مرکزی ایران با انواع طرح های بانکی به یک بهشت آسمانی تبدیل گردد. البته شاید دراین مورد اخیر خواسته اند گام هایی بردارند، ولی چون استاد یکی ازدانشگاه ها از رسانه ی ملی اعلام کرده است که از خاک کویر می شود مواد اولیه ی محصولات شوینده استحصال کرد، و توریست های فرهنگی هم با دیدن کویر به عرفان شهودی می رسند. بنابر این ،آباد کردن کویر ، خیانت به ملت ایران است. برای پرهیز از خیانت ، از خیر این کار گذشته اند! بفرمایید با کویر جان آدم ها چه باید کرد؟ ماشاالله بزنم به تخته و گوش شیطان کر، هرروز انواع و اقسام بانک تأسیس می شود. همه هم به لطایف الحیل از مقام شامخ جیب شما استقبال می کنند.و تا چهارده درصد به طوررسمی از سپرده هایتان تکریم می کنند!و تا بیست و پنج در صدبه صورت غیر رسمی ،بابت وامدهی از شما طلب محبت می کنند. یک زوج فرهنگی که تازه به شرف بازنشستگی نایل آمده بودند، تصمیم گرفتند که پاداش بازنشستگی اشان را دو دستی تقدیم بانک نمایند . گشتند و گشتند تا از میان انبوه بانک های خصوصی و دولتی، بانکی را کشف کردند که ادعا می کرد، حامی مجاهدان در راه خداست. اعتماد کردند و به یکی از شعبات آن مراجعه کردند. مسؤول مربوط خیلی خوب استقبال کرد و از مزایای وام دهی بانک شان، حماسه ها سرود و رجزها انشاد کرد. از جمله ی امتیازات بانک این بود که بعد از چهار ماه سپرده گذاری ، معادل پس انداز شما وام می دهند. این بندگان خدا می خواستند سرپناه بزرگتری برای خود و فرزندانشان تدارک ببینند. از بانکی عزیز پرسیدند: ببخشیدجناب!کارمزدتان چه قدر است و اقساط چند ماهه است؟آن مرد خنده روی خوش خلق، با ملاطفت تمام پاسخ داد: چهارده درصد ناقابل و به مدت سی وپنج تا چهل ماه قسط بندی می شود. و اگر سپرده گذاری خودتان را تا یک سال کامل ادامه دهید، می توان اقساط را به سقف شصت ماه رساند.خیلی خوشحال شدند و در عرض یک ماه هرچه در چنته و کشکول داشتند، تقدیم جناب بانکی نمودند و بعد از یک سال مجددا" خدمت ایشان رسیدند وسلام گرمی کردند و الوعده وفایی گفتند. جناب بانکی سرش را هم بلند نکرد و علیکی هم نگفت.با خود گفتندحکما"صبح امروز با مادر بچه ها دعوایش شده است و خلقش به راه نیست.کمی صبوری کردند و این پا و آن پا شدند تا بلکه معجزه ای رخ دهد. سرانجام آن مرد مهربان سابق نیم نگاهی به آن ها کرد و با صدای نتراشیده و نخراشیده ای گفت: فرمایش؟! خیلی خوشحال شدند و گفتند: دنبال وام کذایی آمده ایم. بانکی با همان لحن خشن جواب داد: آیا اسناد و مدارک لازم را آورده اید؟ با هیجان گفتند: چه مدارکی می خواهد، بفرمایید تهیه کنیم. یک لیست بلند بالا جلوی رویشان گذاشت تا آن ها را آماده کنند. بیست میلیون تومان فاکتور خرید لوازم خانگی.شش تا ضامن کارمندی با برگه ی بیست میلیون تومان کسر حقوق از اداره ی مربوط ،همراه با آخرین فیش حقوقی که دریافتی اشان کمتر از ششصدهزار تومان نباشد به همراه اصل و فتوکپی کارت ملی و شناسنامه. دو قطعه چک که دو برابرونیم وام دریافتی، در وجه بانک نوشته شده باشد.و ضامن ها باید در بانک حضور به هم رسانند و فرم تعهدات را امضا کنند و انگشت بزنند وپشت چک وام گیرندگان را هم دوبار امضا نمایند. ارائه ی صورت حساب بانکی توسط وام گیرندگان الزامی است. به هر کدام از وام گیرندگان ده میلیون داده می شود که دو میلیون تومان آن به صورت حساب مسدود به مدت شصت ماه در انحصار بانک باقی می ماند و تنها هشت میلیون تومان به متقاضی داده می شود که حق بیمه نیز از آن کسر می گردد. وقتی این داستان را شنیدم ، تصمیم گرفتم ، شانسم را امتحان کنم. من غلط بکنم دنبال کار تولیدی بروم و یا در علم آموزی و پژوهش با نور چشم و سلسله ی اعصاب ، عملیات فرسایشی انجام دهم. می روم بانک می زنم و صفا می کنم.بابا منظورم این نیست که بانک مردم را بزنم. یعنی خودم بانک تأسیس می کنم و به تجارت پول مشغول می شوم.وقتی می شود هیجده در صد کارمزد گرفت و با فرضیه بافی اثبات کرد که نام آن چهارده درصداست، چرا آدمی بانکی نشود. وقتی می شود با یک تریلی مدرک و سند و چک و سفته و ضامن، یک فرهنگی آزاده را به یک برده تبدیل کرد و دوبرابر پول پرداختی به او را در عرض پنج سال از زیر ناخن هایش بیرون کشید اصلا" آدم هوس می کند بانک جهانی راه بیندازد و به زور هم که شده به تک تک آدم ها وام بدهد.همین دیشب خواهرم آمد هزارتومان دستی، قرض بگیرد.گفتم: حساب کاکا برادر جدا، کارمزد این هزارتومان هم برای مدت یک ماه می شود به عبارت چکّی ! سه هزار تومان.امروز هم جواب سلام هیچ کس را ندادم، برای اینکه جواب سلام دادن انرژی می خواهد و آن هم هزینه بردار است.هرکس پنج هزار تومان داد، جواب سلامش را می دهم.از این لحظه به بعد هم نمی خواهم حرف بزنم زیرا با کارمزدش برای شما خیلی سنگین تمام می شود.خود دانید!والسلام!