طنز سیاسی - مدرس جان آسوده بخواب که ما بیداریم!
مدرس جان آسوده بخواب که ما بیداریم!
- خیلی خوشحالم که بابای من می خواهد نماینده بشود.اگر بشود ، چی می شود! هیچ چیزی بهتر از وکالت نیست. شاید برای دیگران آب نشود ولی برای بابای من نان می شود؛ این را خودش می گوید. منظورم باباست که خودش را به آب و آتش می زند تا نماینده بشود. همین دیروز تمرین خواب می کرد.برای این که وقتی روی مبل و صندلی مجلس تکیه می زند و توی عالم چرت می رود، رگ گردنش خشک نشود.دیشب عمو منوچهر مهمان ما بود. خیلی با هم حرف زدند. بابام می گفت: حالا شهرها بزرگ شده اند و مردم مثل گذشته همدیگر را نمی شناسند. احتیاج است که حزب داشته باشیم. من که خیلی کنجکاو بودم ، پرسیدم: بابا حزب یعنی چه؟ اول به من کمی اخم کرد و بعد گفت: بنشین بچه! چند دفعه بگویم که پا برهنه وارد بحث بزرگ ترها نشو! خودم را لوس کردم و گفتم: بابایی ! پس من کی مثل شما سیاسی بشوم و از این راه نان بخورم. بابا و عمو یک دفعه زدند زیر خنده و دست محبت به سرم کشیدند. پدرم گفت : ای گل بابا! حزب جایی است که چند تا دوست و رفیق و همکار و عمه و عمو و دایی برای صله ی رحم ، دور هم جمع می شوند و دیدارها را تازه می کنند و تصمیم می گیرند که چه طوری به هم سود و منفعت برسانند. وقتی این حرف ها را شنیدم خیلی فکر کردم که من هم وقتی سیاسی شدم ، چه طوری با بچه های محل حزب درست کنیم و پفک و بیسکویت بفروشیم و سود کنیم. گفتم : بابایی ، چه وقت هایی حزب سود بیشتری می دهد؟ تا بابا رفت حرف بزند ، عمو منوچ وسط حرفش پرید و گفت : عمو جان در فصل انتخابات!
فکر کردم شاید تازگی ها یک فصل به فصل های سال اضافه شده است. بابا به عمو می گفت: حزب چیز خوبی است ، در فصل انتخابات محشر می کند. می شود برای حزب اعانه جمع آوری کرد. خیلی ها رویشان نمی شود محض خاطر خدا ، به شخص پول بدهند ولی به حزب و دسته و گروه و هیأت وجامعه ومجمع و"ان جی یو"و امثال آن راحت تر پول می دهند. با این کمک ها می توانیم امتیاز روزنامه و مجله بگیریم. در عوض به نفع کسانی که پول داده اند، کلی مطلب می نویسیم. آن ها هم به ما سفارش چاپ تبلیغات محصولاتشان را می دهند. حسابی اهل مایه و فتیل می شویم. عمو گفت : "تازه! تنور نان قرض دادن هم داغ می شود. " بابا گفت : چه شکلی ؟ عمو توضیح داد : اول نیروهای کیفی و نخبه را پیدا می کنیم و به حزب می آوریم و تربیت می کنیم و برایشان شغل مناسبی نیز دست و پا می کنیم.همان هایی که تبلیغات کارشان را داده اند، نیروهای ما را استخدام می کنند. بابا گفت : خوب ما هم به کسانی که به حزب می آیند یک حق چایی و قند و شیرینی درست و حسابی می دهیم. عمو با شوخی و خنده گفت : این نشست های حزبی هم چه قدر شیرین و چرب و چیلی می شود! خاله مهناز که توی آشپزخانه به مامان اینا کمک می کرد ، به عمو و بابا گفت : ولی این برنامه ها به تنهایی جواب نمی دهد. شما به یک مخالف خوان هم نیاز دارید!
بابا گفت : منظورتان را نمی فهمم. خاله برایش تعریف کرد که در کشورهای پیش رفته ، رسم است که کارخانه دارها و کارتل ها و تراست های نفتی ، دوتا حزب درست می کنند و از سیاستمداران خودشان می خواهند که با جنگ زرگری کاری کنند کارستان! هرکدام که توانستند رأی بیشتری جمع کنند ، کاندیدای آن حزب به مجلس می رود و هرکس هم به فراخور زحمتی که کشیده است پورسانت خودش را می گیرد. حالا هم شما باید یک مجمعی راه اندازی کنید که به ظاهر علیه شما شعار بدهد ولی در اصل کاری کند که شما در موضع مظلومیت قرار گیرید ، تا مردم به خاطر مظلومیت شما رأی بدهند و کاندیداهایی که معرفی کرده اید به مجلس بروند. من که معنی این حرف ها را نفهمیدم ، اما یادم باشد از خاله مهناز بپرسم که کارتل و تراست و انجیو یعنی چه؟با بچه های محل هم که دعوایم می شود، جنگ هسته ای راه می اندازیم، یعنی هسته ی هلو به همدیگر پرتاب می کنیم ولی نمی دانم جنگ زرگری ، چه نوع جنگی است؟ یادم باشد ، این را هم بپرسم. مامانم که همیشه با پدرم دعوا دارد، در آمد و گفت : به خدا این کارها درست نیست ، الآن انقلاب شده است و مردم به مسؤولان نظام اعتماد دارند، از این اعتمادها سوء استفاده نکنید.بابام خیلی ناراحت شد، با توپ وتشر به مامانم برگشت و گفت : شما ها ساده هستید و هنوز نمی دانید که بند را آب برده است؛ هنوز توی دهه ی شصت زندگی می کنید.مامانم گفت : از خدا بترسید و شما دیگر وضع را خراب تر از این نکنید! عمو منوچ با مهربانی گفت : زن داداش ! ما از بزرگ ترها چیز یاد می گیریم. «دخو» سال ها پیش گفته است که شأن مقِّنن (قانونگذار) فراتر از آن است که خود به قانون عمل کند؛ حالا حکایت ماست که بعضی نماینده های امروزی ما هم خودشان خلاف قانون و مقررات عمل می کنند! مامان خیلی تعجب کرد و گفت: اِ وا ...خدا مرگم بدهد؛ شما چرا دیگه آقا منوچهر خان! حالا که زمان سابق نیست! عمو گفت : خوب حرف ما هم همین است که می گوییم بند را آب برده است؛ وقتی از اعتماد مردم سوء استفاده می شود، اخوی بنده هم هوس نمایندگی به سرش می زند؛ اگر نیت کار و خدمت باشد که همه فرار می کنند و کسی برای نماینده شدن ، خودش را به آب و آتش نمی زند! وقتی نماینده شدی ، اول عشق و حال است . در پشت پرده رئیس دانشگاه آزاد با عزت و احترام به دست بوسی ات شرفیاب می شود، با وعده و وعید، تشویق می شوی تا بر خلاف آیین نامه ها و مصوبات ، مال ملت را به رأی بگذاری که چی!؟ که دانشگاه آزاد به صورت وقف در آید تا شرایط مادام العمر شدن جناب رئیس آن فراهم گردد. این یکی! می توانی بحث پولی شدن دانشگاه ها را به مجلس بیاوری تا دانشگاه های غیر دولتی رونق مالی بیشتری پیدا کنند و فقرا آرزوی تحصیل را به گور ببرند! این هم دو تا ! می توانی در رأی اعتماد به وزرا کلی امتیاز عهد نامه های ترکمانچای و گلستان را به دست بیاوری. که چون از نوع غنایم جنگی است ، از شیر مادر هم حلال تر است.این هم سه تا! می توانی در عزل و نصب میران کل استان ها و رؤسای ادارت شهرستان ها حرف اول را بزنی و شرایط را برای برنده شدن در انتخابات بعدی مهیا کنی و اصلا" مادام العمر نماینده باشی. این هم چهار تا ! به جای سرکشی به ادارات مناطق و حل مشکلات مدیران ، به خاطر آنکه نگران مچ گیری نباشند، به طور مستمر از حضور در جلسات رأی گیری مجلس غیبت می کنی و آن را از حد نصاب می اندازی ، تا یک وقت متهم نشوی که یک نیروی انقلابی هستی و از چشم و نظر آمریکا و انگلیس وصهیونیست ها افتاده ای. آهسته بیا و آهسته برو که گربه شاخت نزند. این هم پنج تا! بی خود نیست که وقتی موضوع نظارت بر کار نمایندگان مطرح می شود، دو فوریت آن رأی نمی آورد! وقتی فتنه ی سبز تا توی مجلس هم ...
مامان میان حرفش پرید و گفت : آقامنوچهرخان ! این ها درست ولی هنوزستون ها سالم است. مردم حواسشان را جمع می کنند تا هرکسی را به مجلس نفرستند؛ اما اگر این رویه ای که شما پیش گرفته اید، ادامه پیدا کند که سنگ روی سنگ بند نمی شود! عمو منوچ ادامه داد: ببین زن داداش! نقل است که اول باری که روباه در محضر شیر آمد ، ایستاد و بر خود لرزید و بی هوش افتاد. دفعه ی دوم توانست خود را نگه دارد وجلب نظر او را بکند و در مرتبه ی سوم ایستاد و سلام کرد و باب گفت و گو را باز کرد. در نوبت چهارم جسارت و دلیری کرد و خود را همتای شیر معرفی کرد. بعضی ها آن قدر جسور شده اند که حاضرند سر خودشان را در هر تنوری فرو کنند برای این که نان خودشان را در بیاورند . آیا مرحوم مدرس اگر امروز زنده بود ، به بعضی از آقایان دست مریزاد می گفت؟ یا این آقایان به او می گفتند: مدرس جان! با زبان خوش بخواب که ما از دست تو آسایش نداریم! مردم که با این همه اعتماد سوزی ، وظیفه ندارند اعتماد سازی کنند، متولی ها خودشان باید احترام امام زاده را نگه دارند. اگر در جایی مدیری دلسوز پیدا شود ، نگران این است که مبادا کارمند زیر دستش فریب مسائل پشت پرده را بخورد و کار را خراب کند و او متهم شود و سر و کارش با دیوان محاسبات بیفتد. چرا به اندازه ی کافی قانون و مقررات نداریم ؟ چون نماینده ی ما چرتکه را دست گرفته است تا هرجا به نفعش بود کار کند ! حالا اگر دانش آموزی در مدرسه از نرده بالا رفت و از مخ پایین آمد، یقه ی چه کسی را می چسبند؟! یقه ی رئیس آموزش و پرورش منطقه را! اگر مدرسه ای را بنا می کنند، چنانچه کارگری از داربست افتاد ، بیخ خِر چه کسی را می چسبند؛ رئیس بخت برگشته را ، که ناپرهیزی کرده و رئیس شده است.چرا؟ چون قانونی برای دفاع از او وجود ندارد. حتی راهی وجود ندارد تا او را بیمه ی حوادث کنند. کی مقصر است؟ رئیس سابق دانشگاه آزاد که بعضی ها را چشته خور کرده است تا به کار وکالتشان نرسند! خیلی ها نمی دانند از کجا می خورند، اما بعضی ها هم از توبره می خورند و هم از آخور. زن داداش همه ی گره ها ساخته ی دست بشر است.بعضی ها وقتی با سکوت به گفت و گو می نشینند،و دم بر نمی آورند ، هوای شهرهایمان این طور آلوده می شود. روزی محمد علی شاه از مشیر الدوله می پرسد: سبب اینکه تو همه ساله مجلس امام حسین(ع) راه می اندازی و علاوه بر مسلمانان ، علمای یهود و نصاری را هم دعوت می کنی و ضیافت می دهی چیست؟ جواب می دهد: قربان ! کار از محکم کاری عیب نمی کند. ما عزاداری خامس آل عبا را که بر پا می کنیم و شیعیان را که اطعام می کنیم، از باب احتیاط علمای یهود و نصاری را هم دعوت می کنیم که نکند حق با این ها باشد! ما چه می دانیم واقع مطلب چیست؟ ما این کار را می کنیم که فردای قیامت کلاهمان پس معرکه نباشد! زن داداش کار وکالت که این قدر سخت نیست که شما سخت می گیری ! آدم بلد باشد که یکی به نعل و یکی به میخ بکوبد، اموراتش پیش می رود. آن شب بابا و عمو و خاله مهناز و مامان اینا ، نشستند و برای پنجاه سال ، حرف زدند ؛ وقتی من بزرگ شوم و با بچه های محل مغازه ی حزب درست کنیم و وکیل شوم ؛ برنامه ی کاری دارم ، چون در کلاس بابا و عمو حسابی کارشناس شده ام .ولی خوب بسیاری از حرف هایی که زده شد نفهمیدم . فهمیدم این کارها علم نمی خواهد، آدم باید راه هرکاری را بداند.به قول عمو منوچ که سخنگوی باباست، شاعر گفته است: محبت مثل پول است، هرچه بیشتر خرج کنید، مردم شما را بیشتر دوست دارند. سری را که درد نمی کند باید شکست. صدایی از درونم مرا به خود می خواند...نه صدای وجدانم نیست، صدایی است از اعماق وجودم...آه بله ، صدای قار و قور شکمم است! ببخشید!تا بعد...