طنز اجتماعی - کلانترهای « کاربَلَد »
کلانتر های کاربلد
همین اول گفته باشیم ، بحث ما ربطی به کلانتری و شهربانی ندارد. مگر اینکه مصداق هایی که ما زیر سبیلی رد می کنیم، شاکی پیدا کند، آن وقت دیگر چه ربطی به ما دارد؟! هرکس از امثال حاج ابراهیم خان کلانتر شکایت دارد ، مدرک بیاورد و حق خود را بگیرد.لابد می پرسید که مگر جرم حاج ابراهیم کلانتر چیست و یا اصلا" این آقا کیست که باید علیه وی مدرک جمع کرد؟ زیاد نگران نباشید ، این بنده ی خدا را به حق یا ناحق ، قبل از روی کار آمدن سلسله ی قاجار ، به قتل رساندند. سال ها صدر اعظم بود و یکی از رجال مؤثر کشور ما بود. اما آنچه گفتنی است ، اینکه از آن کلانترهای کاربلد روزگار خود بود.اگر کسی می خواست شاه بشود، باید اول دم ایشان را می دید، بعد رشته ی کار را به دست می گرفت ! همین دم دیدن ها معجزه می کرد، یک وقت می دیدی که مثلا" فلان شاهزاده ی زندیه خیلی راحت و طبق یک سلسله معادلات منطقی به مقام شاهی رسیده است. حالا می گوییم چنین کسی که می تواند در عزل و نصب شاه ، چنین اراده ی نافذی داشته باشد، چه کم از خود شاه دارد؟ امثال حاج ابراهیم کلانتر در نظام بوروکراسی اداری سرزمین گل و بلبل فروان یافت می شوند. شاید بپرسید: اوو...ه! یعنی این همه شاه وجود دارد؟!البته که وجود دارد، اما مثل حاج ابراهیم کلانتر یک تفاوت هایی با مافوق های خود دارند:
اول آنکه این گونه افراد، دیده نمی شوند، و قاعده این است که اگر کسی تابلو نشد، هیچ احدالنّاسی به او چشم زخمی نرساند. دوم آنکه مشغله ی کمتری دارند،وهمین یک فرصت طلایی را در اختیار آنان قرار می دهد تا کسب تجربه کنند.بنابراین اگر به کارها تِر بزنند و حسابی افتضاح بالا بیاورند،آسیبی نمی بینند، زیرابه نام رئیس و مدیرکل و غیره وذالک تمام می شود، و چنین افرادی درپشت سرمقامات، حریم امنی پیدا می کنند. سومین نکته اینکه چون مافوق آن ها ، نسبت به اینان تجربه ی اداری کمتری دارند، طبیعی است که مرتب به دهان اوشان نگاه می کنند تا گل بچینند ،بنابر این با گذشت زمان ، این کلانترها هستند که حق ِ«وتو» پیدا می کنند.چهارم ، اعتماد زیر دستان به کلانترها ست که می فهمند سر این ها توی حساب و کتاب است، و مهم تر اینکه فقر و غنای ابنای روزگاربه دست با برکت آنان است. یعنی اگرمعاون و کارشناس های کلانتر را ببینند ، می توانند از درخت های ممنوعه ، میوه های رنگارنگ بچینند! حالا ببینید که دوستی و رفاقت با آن ها چه قدر ارزشمند است ! بله ،تومنی دوزار و ده شاهی توفیر می کند ! کلانتر های قَدَردرسر بزنگاه ها حضوری جدی دارند. در جلسات بسیار مهم که می خواهند پاداش بدهند و یا کسی را به مقامی منصوب کنند، آن جا همین طور اتفاقی به یاد شما می افتند و عقیده و مرام شما را تبلیغ می کنند تا به آلاف و الوف برسید. پنجم اینکه می توانند به مقامات اطلاعات درست وغلط بدهند ، برای کله پا کردن شما ، آن چنان به بی راهه می برند که سر از ترکستان در بیاورید و برای وجهه دار کردن جناب عالی در دادن گزارش های درست ، کعب الاحبار روزگار می شوند.این را هم گفته باشیم که عاشق چشم و ابروی کسی نیستند؛ هرجا لقمه چرب تر باشد، همان جا را می چسبند.حالا هی نپرسید که چرا فلان مقام اداری، این قدر آدم خوبی است ولی بی خاصیت است؟!
بنده خودم می توانم همین طور تنها ویک تنه برای شما غیب گویی کنم.این که مدیر موفق کیست و مدیر بی رمق چه کسی است.شما هم می توانیدغیب گویی کنید.هرجا پول و امکانات ، همین طور ُاورت ریخته است ، همه ی مدیران آن ها موفق بیرون می آیند.تازه مدیریت های آن ها هم به اندازه عمر نوح دوام پیدا می کند! اما بدبخت نهادهای فرهنگی پول ندیده که همه ناموفق اند و طول مدیریت های آن ها به دو سال نمی رسد ، مگر اینکه پشتشان به منابعی خارج از آن مجموعه گرم باشد!بگذریم...
- کلانترهای کار بلد ، در هر دوره ای « هوو »ی مقامات هستند؛ تا موقعی که دو طرف دست به دیوانگی نزنند، اموراتشان می گذرد و صلح و سداد برقرار است.کاردکتر راندولف کشیش کلیسا جالب است. او اصلا" عادت ندارد که پس از اجرای مراسم عقد، اندرزهای طولانی به زن و شوهر جوان بدهد.او نصیحت خود را در این چند کلمه خلاصه می کند: " بکوشید که هر دو در آن ِ واحد دیوانگی نکنید". رؤسا اگر اهل سازش با کلانترها باشند، خواهند توانست زمان بگیرند تا در وقت مقتضی هووی خودرا از سر راه بردارند. فقط یک شرط دارد و آن اینکه شخصیتی اخلاقی نداشته باشند و یک کمی هم نمک قساوت، قاطی قلب خود کنند. زیاد خوب بودن هم مایه ی درد سر است ! بی جهت نبود که مسعود غزنوی ، تا آخرین لحظه ی عمر علی قریب ،حاجب بزرگ ، قربان و صدقه ی او می رفت و بعد که جای پای خود را محکم دید، یکدفعه و با یک کلک مرغابی جانانه، علی قریب را غریبانه کله پا کرد.چون اگر می خواستند همین طور سالیان سال باهم کل کل کنند،امورات مطابق میل شاه ، خوب پیش نمی رفت. آخر هرچه نباشد،حاجب بزرگ هم برای خود کلانتربزرگی بود، در کار"کل کل " نه از تاک، نشان می ماند و نه از" تاک نشان"! اشتباهی طرفینی است! و اشتباه در کارهای مهم جایز نیست.
به یکی گفتند چرا با باجناقت ، قطع رابطه کردی؟ جواب داد به خاطر آنکه او هم همان اشتباهی را کرد که من کردم! حالا شما ببینید در نظام های اداری در هر دوره ای چه قدر کلانتر قَدَر وجود داشته است که به راحتی می توانسته اند بگویند : " ماست سیاه است"! و یا " ذغال سفید است"! و تازه کسی هم ککش نگزد! رؤسا که در ایمان و تقوا و اخلاص و ایثار و احساسات معنوی و عواطف انسانی،یگانه ی روزگارند ، در هر تصمیم گیری مهم منطقه ای چاره ای ندارند جز این که در برابر کلانترهای خود زانوی فروتنی به زمین بزنند و طبق نظر آنان امور را رتق و فتق نمایند!
"یکی گفته است: مردها تصور می کنند که زن ها شریک زندگی آن ها هستند ، ولی زن ها خود را مالک زندگی مردها می دانند! حالا حکایت همین نوع رؤسا و کلانترهاست . رقیب از هر نوعی که باشد اصلا" خوب نیست! اینکه می گویند آدم و حوا در بهشت زندگی می کردند به خاطر این است که مادر زن و مادر شوهر نداشتند. و چه خوب می بود که مقامات در میان نیروهای تحت امر خود ، سرباز می داشتند و نه ژنرال! زیرا خودشان یک پا ژنرال هستند و دو ژنرال در یک ملک نمی گنجند. ای کاش همین رؤسا آن قدر بر کار خود اشراف پیدا می کردند که کلانترها جرأت نمی کردند، در کار مردم اخلال ایجاد کنند. حالا اگر قصد حذف آن ها را ندارند ، دست کم گربه ها را دم حجله سر ببرید تا روزگار برمردم ،تلخ نگردد. یکی داشت روزنامه می خواند. از او پرسیدند: "چه می خوانی"؟ گفت : "دارم خبر قتلی را می خوانم که زنی دست در جیب شوهرش کرد و همسرش ناراحت شد و او را کشت".گفتند: "حالا می خواهی چه کار کنی"؟ جواب داد: "هیچ چی این تکه روزنامه را می بّرم و در جیبم می گذارم"!این یک راه ِ گربه کشتن است.
یک راه دیگر، خشم و عصبانیت است، تا بفهمند که رئیس ، سیب زمینی نیست.آقایی با عصبانیت به همسرش رو کرد و گفت: "خانم! شما اعصاب مرا خرد کردی، مگر شما آدم نیستی"؟ البته زن که خود یک پا کلانتر بود، به آرامی جواب داد: "نه! من حوا هستم"!
بعضی اوقات هم می طلبد که رئیس گره بر ابرو داشته باشد تا کلانترها گمان نبرند که با حلوا طرف هستند، باید بفهمند که سرو کارشان با کدام شمر ذی الجوشن است.وقتی دل و دماغ کلانتر پر رو بسوزد ، آن وقت از مافوق خود طلب آب می کند.و چه قدر خوب است که رئیس "ببو" نباشد و بتواند هفت خط زیبا ی ایرانی را به معاون و کارشناس خود نشان دهد تا حساب کار دستش بیاید.می گویند زنی غمگین و افسرده پیش روانپزشک رفت و از بدبختی خود شکایت کرد. دکتر پس از کلی نصیحت و تشویق گفت: همین حالا برو به خانه و محکم روبه روی بدبختی هایت بایست و به آن ها بخند! زن با ناراحتی گفت: "ولی این امکان ندارد". دکتر پرسید: "چرا امکان ندارد"؟ و زن جواب داد: " برای اینکه شوهر من اصلا" اهل شوخی و خنده نیست"!
گاهی لازم است ادعاهای کلانترها با هنرمندی مدیرخنثی گردد. زن و شوهری برای صرف ناهار به رستورانی رفتند.خانم یکدفعه بنای ناسازگاری را گذاشت و با عصبانیت و صدای بلند به مرد گفت : "تو یک حشره ی پست و حقیری هستی که هیچ کس دلش نمی خواهد با تو همزبان شود،ای آدم دیوانه"! مرد احساس کرد، اطرافیان صدای همسرش راشنیده اند و با تعجب به آن ها نگاه می کنند، کم نیاورد و با صدای بلند گفت: "خوب وقتی این حرف ها را به تو زد، تو چه جوابی دادی"؟!
گاهی رؤسا می توانند تجاهل عارف داشته باشند،و رفتار کلانترها را ندیده بگیرند. مثل پسری که به پدرش گفت: "بابا من به چه سنی باید برسم تا از دستورات مامان سرپیچی کنم"؟ و با با جواب داد: "نمی دانم پسرم! چون خودم هم هنوز به آن سن نرسیده ام"!
بعضی از رؤسا خیلی کم رو و خجالتی و مأخوذ به حیا هستند ، و کلانترها بر عکس پر رو و بی حیا تشریف دارند.و این دو باهم نمی سازد و رشته ی کار را از دست رئیس خارج می کند.از ظریفی پرسیدند: "اولاد یک پدر " پر رو " و یک مادر " کم رو" چه از کار در می آید؟ می گوید: "اگر میانگین بگیریم « نیمرو» از کار در می آِید".
حالا ما همه چیز را قرو قاطی گفتیم، ولی دلیل نمی شود که حقیقت ماجرا را نگوییم.شهردار یک منطقه ای را می شناسم که در کمیسیون های رسیدگی به زمین های بلاتکلیف مردم، رسما" کارشناسش را به جلسه می آورد و همان اول هم سنگ هایش را با مردم صاف می کند و می گوید: "اگر در این جلسه من هم حرفی بزنم که کارشناسم قبول نداشته باشد، من حرفم را پس می گیرم و همه ی قول هایی را که داده ام ملغی اعلام می کنم"! آخر این کارشناس خودش یک پا کلانتر است که می تواند ،شهردار بیاورد و ببرد! و رئیسی را می شناسم که دستور می دهد، کار فرهنگی کنند و کارشناس مالی اش که سالیانه میلیون ها تومان پول بنر و پرده ی تبریک و تسلیت می پردازد، اعلام می کند که اگر یک بسته کاغذ برای چاپ آموزش قرآن و نماز بدهم، سازمانم از اساس متلاشی می گردد! این کارشناس مالی، همان حاج ابراهیم کلانتر است! دلش نمی خواهد کار خوب زیاد شود و در اصل به کار فرهنگی اعتقاد ندارد، رئیسش هم که بخواهد کارهای فرهنگی زیاد شود ، او محکم و قاطع با آن برخورد می کند . سخن آخر اینکه : کلانترهای این روزگار به دادن گزارش کارهای غیر واقعی و چاپ رنگین نامه های پوچ و بی محتوا و توی بوق کردن خبرهای پژوهشی دهن پر کن و ترویج تحقیقات غیر کاربردی روی آورده اند تا جیب ها ی خود و اطرافیان را متورم کنند و موقعیت خود راتثبیت و نظام اسلامی را کله پا کنند! اجازه ندهید این نوع کلانترهاجنگولک بازی در بیاورند! خود دانید!