تا اوج قله ی نیاز
مثنوی زیر را که در سال 1376سروده ام در گاهنامه ی صبا شماره 1-به تاریخ اردی بهشت 1381حوزه بسیج منطقه22تهران به چاپ رسیده است.
بر مرکب نماز ، تا اوج قله ی نیاز
به هنـگام سحـر با شوق پرواز
پریدم تا به کـــــوی خلوت راز
از آن جــا پر زدم منزل به منزل
نشستم روی برج خانه ی دل
همه هستی به زیر بال و پر بود
ز ملک لا مکان آن جـا خـبر بود
خدا جویان دشت سبز ایمـــــان
کنار چشمه ی جوشان عرفان
وضو می ساختند از نور حکمت
صعودی داشتند از طور حکمت
به محراب سپید و ارغــــــوانی
صف اندر صف شده مدت زمانی
به زیر سایه ی پر مهـــر زیتـون
به عطر و بوی حق گردیده مفتون
شقایق ها به آوای خــــــداوند
کشـیده دست و پای دیو در بنـد
چراغ لاله ها پرتو فشــــان بود
زمیـن در زیـر پای اختــران بـود
چنان شور و حضوری در میان بود
درخشان جبهه ی نیلوفران بود...
که خورشید از خجالت بود پنهان
نمی یارست دیدن، نور ایمــــان
نمـــــــاز این مرکب رهوار معـراج
فرا می برد روح از ظلمت داج
هزاران ســـرو ناز راست قامـت
به بالا رو نهــاده تـــا قیـــــامـت
به عــــــــزت با بــراق تیـــز پـرواز
نوردیده زمـــــان، با دیده ی باز
بود مأوایشان خمخانه ی دوست
شرابی از ولا نوشند؟ نیکوست!
به دل صد چشمــه ی امید دارند
به هر دیده گل خورشید کارند
بهاری می کنند حال دل خویش
نهند مرهم بر این جان و دل ریش
صبوری و هزاران زخم بر جان
تلاوت می کنند آیات قــــــــرآن!