اسطوره ی بن
اسطوره ی بن
در پشت شیشه ی ویترین برد دانشگاه اطلاعیه ای چشمم را به خود جلب کرد.باور نمی کردم .بن کتاب می دادند! گویی عرش الهی را به من داده بودند.توی راه احساس عجیبی داشتم.فکر می کردم در میان مزارع وسیع سرزمین سیلک - تمدن هشت هزار ساله ی تاریخ ایرانی - ایستاده و چشم به آسمان دوخته ام تا "تشتر"خدای باران آن قدر از چشمه های فیاض خود بر من بباراند که در اندک زمانی رؤیایی، سراسر این دشت پهناور،همچون سیلوی سیستان عصر یعقوب و عمرو لیث صفاری و خوزستان دوران باستان، از ساقه های طلایی و سنبله های زندگی بخش لبریز گردد! در همین خیالات بودم که خودم را در دفتر حاتم طایی و در برابر کارمند دانشگاه یافتم.پس از رؤیت کارت شناسایی، نامم را در لیست پیدا کرد.اشاره کرد که جلوی آن را امضا کنم. وقتی قطعات بن کتاب را شمارش می کرد از شور و هیجان، روحم هوس رقص "چاچا" کرده بود! وقتی بن ها را تحویل گرفتم؛ از غرور سر بر آسمان می ساییدم و می خواستم فلک نهم را باسر سوراخ کنم!
در حال ورق زدن بودم که خانم کارمند گفتند ببخشید ،اشتباه شده است.گفتم مگر چند است؟ گفت برای دوره دکترا پانزده هزارتومان و برای شما که کارشناسی ارشد هستید ده هزارتومان! داشتم توی مایه ی کوفته ی وارفته سیر می کردم که با کشیده شدن بن ها به خود آمدم و با احترام تمام آن ها را تحویل و تعویض و از در بیرون زدم.
برای این ده تومن خیلی نقشه کشیدم و هنگامی که به نتیجه نمی رسیدم دوباره نقشه ها را باطل کردم.با خودم می گفتم که اگر با محسن همکلاسی ام شریک شویم، می توانیم کتاب "ادبیات عامیانه ی ایران" از دکتر محجوب را که استادذوالفقاری گردآوری کرده ا و بیست هزار تومان هم قیمت خورده بخریم و بعد هم دست به دست می چرخانیم و می خوانیم. لحظه ای بعد پشیمان می شدم و با خودم می گفتم : خب مرد حسابی لطف این کتاب آن است که همیشه دم دست خودت باشد، شاید اصلاً محسن از این کتاب خوشش نیاید .تازه اگر او هم این کتاب را بخواهد تو را قانع می کند که چون در تهران هستی و به منابع دست اول دسترسی داری، از من رضایت می گیرد تا آن را با خودش به شهرستان ببرد.
دوباره طرح دیگری می ریختم و باز هم نمی شد که نمی شد.شب هم روی این موضوع خیلی فکر کردم، آخر نیز دست به دامان اینترنت شدم تا بلکه راه فرجی پیدا کنم.دیدم آ...وه...! چه خبر است . انواع سهمیه بندی بن کتاب جلوی چشمم به رژه در آمدند.بن سهمیه ی روزنامه نگاران، سهمیه ی نخبگان، سهمیه ی نمایندگان مجلس،سهمیه ی ایثارگران، سهمیه ی استادان،مسؤولان ادارات و و و... این همه بن به این همه آدم واگذار شده است.با تعجب لب هایم را غنچه کردم و در آن وقتی که به بوق سگ تعلق داشت، سوت بلند و ممتدی کشیدم. یک دفعه چند تا پتو به هوا پرتاب شد و رفقای خوابگاهی ام مثل فنر از خواب پریدند و گفتند چی شد کی بود کجا بود! بیچاره ها فکر کردند که آژیر خطر کشیده شده است. بلند گفتم: گلی به گوشه ی جمال سایت وزارت ارشاد که این همه مراعات حال ما دانشجویان را کرده کرده است. بعد هم شیطنتم گل کرد و بلند فریاد زدم: توجه توجه مفاد اطلاعیه ای که هم اینک به دست من رسیده چنین است:چنانچه مبلغ ده هزار تومان بن کتاب چاره ی دردتان را نمی کند لطفاً به نمایشگاه کتاب مراجعه کنید و با ارائه ی شماره ی دانشجویی و کد ملی، مبلغ بیست هزارتومان بپردازید و پنجاه هزار تومان بن کتاب دریافت نمایید.
هم اتاقی ها خیلی خوشحال شدند و دسته جمعی هورا کشیدند تا این خبر به دیگر ساکنان خوابگاه نیز منتقل شود و بعد هم با خوشحالی به عالم رؤیا فرو رفتند.
صبح روز بعد خودمان را به نمایشگاه رسانیدیم اما چشمتان روز بد نبیند ! از جلوی اتاق بن در آخرین طبقه ی بالای شبستان مصلی تا توی حیاط ـ هزار ماشاالله ! هزار ماشاالله ! بزنم به تخته از این همه دوسنداران کتاب که آن چنان صف بسته بودند که می شد شتر را با بارش در این جمعیت پنهان کرد. ناخودآگاه چرتکه انداختم و حساب کردم و نتیجه گرفتم که یک هفته بعد از برچیده شدن بساط نمایشگاه تازه نوبت به من فلک زده خواهد رسید. دیدم مقرون به صرفه است که از خیرش بگذرم .ناگهان چشمم خورد به یکی از عوامل اجرایی نمایشگاه. آمدم تا یقه اش را بچسبم... فکر بد نکنید... منظورم این است که دست به یقه ی فرهنگی بشوم و درددلی بکنم. گفتم:" برادر مگر پدر و مادر ما و شما حضرت آدم و حوا نیست؟ "با تعجب گفت:" خب بله همین طور است! منظور؟" گفتم : " خوب از این میراث دو میلیارد تومانی یارانه به بخش کتاب ، به اندازه ای به من دانشجو بدهید که بتوانم مزارع پژوهش و تحقیقاتم را شخم بزنم و آبیاری کنم!با قطره چکان که چیزی سبز نمی شود! "مثل اینکه با همین یکی دو جمله تا آخر خط رفت. این بود که سرش را پیش آورد و آهسته بیخ گوشم گفت: برو به همین مقدار قانع باش ، چون اگر بقیه ی خواهر و برادرانمان از اقصا نقاط کشور متوجه بشوند که چنین میراثی وجود دارد، همین یک قطره بن هم به من و شما نمی رسد! گفتم :پس من چه طوری مثل جناب"کربن" شوم؟ مگر نمی دانید ایشان متدلوژی را به ما یاد داده است،تاریخ فلسفه اسلامی را به ما یاد داده و نشان داده که علم با ابن رشد خاتمه نیافته است.تا قبل از کربن ما چه قدر از سید حیدر آملی شناخت داشتیم؟ترکه اصفهانی را چه قدرمی شناختیم؟همین طور از روزبهانی و علاءالدوله ی سمنانی، ازقاضی سعید قمی و دیگران و یا بانوشته های هرمسی و مکتب نوافلاطونی آشنا بودیم؟و...وسط حرفم پرید و گفت :"فهمیدم ! می خواهی بن های کتاب را به آب "کر "وصل کنی تا "کربن" شوی. گفتم آی گفتی! آی گفتی! این دلم خنک شد. بعد حرفش را ادامه داد و گفت: یک راه میانه هم داری و آن اینکه به نمایندگان مجلس محلی و کانون نخبگان و مؤلفان و هنرمندان واستادان و ناشران واحزاب فلان و بهمان و رؤسای ادارات ووو ...وصل شوی واز هرکدام یک سهمیه ای بگیری تا حس کنی که بن هایت به "کر" وصل شده و "کربن وار" کتاب بخری! گفتم:"او...وه! کی میره این همه راهو ! این پیشنهاد شما که عمر نوح می خواهد ... بعد هم تشکر کردم و زود از منطقه ی خطر دور شدم.
زود از نمایشگاه بیرون زدم تا چشمم به کتابی نخورد که نتوانم بخرم و حسرتش بر دلم بماند. از هم اکنون خودم را آماده کرده ام تا مثل انبوه کسانی باشم که بن کتاب را به خاطرخاصیت دیگرش شکار می کنند و آن این است که به دست دکه داران خیابان دانشگاه تهران برسانندتا به زیر قیمت تقدیم کنند که از عوارض منفی آن در امان بمانند. خوش به حال از ما بهتران که خیلی بن دارند و به نان و نوایی می رسند .ما دانشجویان که از این نظر خیلی بی بنیه ایم!...