سفر عشق
گفت: "آخرین برگ سفرنامه باران اینست: که زمین چرکین است . "
گفتم: سفرعشق عجب سخت و بهار آیین است /صبردر باغ خدا شیرین است.
گفت: یعنی این سفر راهیان نور سختی ها و ناملایماتی دارد که در نهایت آن، بار و بر بهشتی و خاطرات شیرین است؟
گفتم: ان شاء الله که همین طوراست. از همین ابتدای سفر خودمان را برای هر نوع دشواری آماده کنیم. سعی کنیم همان احساسی را پیدا کنیم که رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس تجربه کردند.کمی از زمین کنده شویم و روح خویش را به انتهای ملکوت پروازدهیم. برای اینکه اوقات فرحبخش و سراسرلذت و خوشی را فراهم کنیم، مانند حماسه آفرینان جبهه های دفاع حق، از"خود" و از" من" بیرون بیاییم و "ما " شویم. کاری که آن ها کردند. القاب و موقعیت های اعتباری دنیا را به طور موقت بایگانی کنیم و بی تکبر و ریا در جمع هضم شویم. مگر قرار نیست هنگام بازگشت با دست پر برگردیم؟! از ابتدای حرکت کاروان سنگ هایمان را با خودمان وابکنیم تا " ریلکس" و راحت باشیم. در این صورت آداب سفر را هم رعایت خواهیم کرد. چهره باز و متبسم هم صدقه ی ما به دیگران باشد. آنچه را بر خود می پسندیم برای دیگران هم بخواهیم. مسئولان اردو مثل خود ما هستند، بابت کاری که انجام می دهند از کسی و جایی حقوق و پاداش مادی نمی گیرند. انصاف حکم می کند که به آن ها مشاوره بدهیم و یار و مددکارشان باشیم. کاستی ها را ترمیم کنیم و به لغزش های ناخواسته به چشم اغماض بنگریم. خودمانی باشیم و در هرجا که لازم شد، مشارکت کنیم. فکر می کنم در این حال و هوایی که خاص اهل ایمان است، بر کوهی از مشکلات فائق خواهیم آمد و همدلی ها و هم زبانی ها سبب خواهد شد تا بهشت خداوندی را استشمام کنیم. با مشاهده سرزمین خوزستان و هم ذات پنداری با رزمندگان، ازاین گلستان معنی با دامنی پرازیاس و گل سرخ محمدی(ص)و عطرآویشن بازخواهیم گشت.
گفت: پس به این ترتیب ما هم فکه ای شدیم و جبهه ای و یک کمی بوی شهید به خود گرفتیم و دلمان رفت دوکوهه، پیش کبوتران خونین بال و یاد کربلا افتادیم و به سیدالشهدا اقتدا کردیم.
گفتم: هرآن که در این مسیرقرارگرفت، سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود کرده است.
گفت: وقتی توی دوکوهه ودیگر مقرهای سفر، چای صفی و نان پخته شده یک ماه قبل را با زحمت بدست آوردیم و قیافه ترسناک بچه های فرهنگی را دیدیم، چه باید بکنیم؟
گفتم:دست به آسمان بلند کنید و بگویید: بارالها ما را کمی خاکی کن!
گفت: به خدا بگویم این ها چهارتا کتاب و پوستر و صلوات بین بیش از صد نفر پاچیدند و فکر کردند که کار فرهنگی کرده اند و بگویم که بعضی یک ساعت از زندگی عقب اند، چرا که کلی مسافران را موقع پیاده و سوارشدن اسیر می کنند و الهی که خدا شفایشان دهد.؟!
گفتم: "هرچه می خواهد دل تنگت بگو" ولی بالا غیرتا رو به روی جمع اخم هایت را بازکن!
گفت: ولی با همه این نارسایی ها خوشیم. سفر بدون مشکل هم مزه ندارد.
گفتم: آی گفتی! حالا که این طور شد، قلم وکاغذ را بدست بگیر و روی این زرورق ها یا پاپیروس ها خاطرات تلخ و شیرین سفرت را ثبت کن و در پایان راه به بسیج دانشگاه بسپار و جایزه بهترین سفرنامه را بگیر و حالش را ببر و ثابت کن که این کسانی که این شب نامه ها را نوشته اند وادعا دارند که کارفرهنگی کرده اند در چهارصد سال پیش از میلاد زندگی می کنند.
گفت: برای خدا می نویسم و با مولایمان درد دل می کنم.
گفتم: ای والله هرچه بنویسی خوب است. فقط یادت باشد جان هر کسی که بیشتردوستش داری اگر در طول مسیر و در میقات شهدا، هرجا دلتان شکست همه کسانی را که از شما التماس دعا داشتند، دعا کنید و ما را هم بی نصیب نگذارید.
گفت: هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله ....