غزل حماسه ای
خنجر سخن
خنجربیداد را بـرجان دشمن می زنیـم
دشمنان را آتش سوزان به دامن می زنیـم
همچو مردان دلاور، گام های راستی
در ره نام آوران فـر و جوشـن می زنیـم
خصم خود را با تبرهای کلام آتـشین
هر کجا دیدیم در هر گوشه گردن می زنیم
سر به طغیان می نهیم از جور این طاغوتیان
جای گل بر رویشان سنگ فلاخن می زنیـم
گر به گلشن رو کندجغد جفا،ما قمریان
تا نباشد او به جا آتش به گلشن می زنیم
عزم را راسخ بباید کرد،اندر این زمان
تا به کی با مشت خود بر روی آهن می زنیم
ما نشان بـردگی را می کَنیم از بام ها
پـرچم آزادگی بـر کوِی و برزن می زنیـم
بـاسخن«فرهنگ»برخیزو به جنگ خصم رو
ما به روز رزم ازاین خنجربـه دشمن می زنیـم.