طنز: علی بابا و چهل دزد پایتخت
علی بابا و چهل دزد پایتخت
علی بابا در دامنه ی کوه دماوند در قطعه زمینی هموار، گل ها و گیاهان دارویی پرورش می داد و از این راه درآمدی به دست می آورد که بخش زیادی از آن را به فقرای شهر می بخشید. یک روز که با سگش در کوهستان به دنبال شناسایی گیاهان دارویی بود؛ مردی به او رسید و گفت: آقا این سگ شما گاز نمی گیرد؟ علی بابا گفت : ان شاء الله که نمی گیرد! مرد ناگهان خم شد و خنجری از غلافی که به ساق پا بسته بود، بیرون کشید و آمرانه گفت: پس لطفاً هرچه پول داری رد کن بیاد! علی بابا جواب داد: پولی به همراه ندارم. دزد با کمال پر رویی دست در جیب او کرد ولی چیزی نیافت. علی بابا گفت: خجالت نمی کشی دست در جیب مردم می کنی؟ دزد پر رو جواب داد: خودت باید خجالت بکشی که با این دک و پز عالی یک پاپاسی سیاه هم توی جیبت نیست. علی بابا از باب نصیحت به او گفت: خجالت بکش از اینکه با این گدا منشی ها اسم دزد رویت بگذارند! دزد پاسخ داد: حالا که دله دزد شده ام هر اسمی رویم بگذارید حق دارید، اگر دست به دزدی های بزرگ می زدم، الآن با عنوان رانت خوار و اختلاسگر و آقازاده محترم بودم! علی بابا پرسید: مگر چنین چیزی داریم، مگر می شود؟ دزد جواب داد: سری به پایتخت بزنید و ببینید که چه خبرهاست؟ خواصی که بر سر سفره ی نفت نشسته اند و می گویند: بچه زرنگش خوبه / تک خور، آهنگش خوبه / اگر نخوردی پخمه ای / پخمه قشنگش خوبه!! علی بابا از این شیوه ی بیان غیرتی شد و خونش به جوش آمد. یک دفعه به هوا پرید و دست ها را از طرفین باز کرد و مثل فرفره به دور خود چرخید و هفت هشت بار با کف دست، صورت دله دزد را نواخت. دزد از ترس پا به فرار گذاشت و غیب شد.
علی بابا هنوز نفسی تازه نکرده بود که ناگهان صدای نعره ی مهیبی او را در جای خود میخکوب کرد. در دور دست اژدهای هفت سر مثل آتشفشان می غرید و زمین را لگدکوب می کرد و سر می جنباند و با دهان های سرخ فام آتشین خود به هرچیزی می دمید و دود هوا می کرد؛ گویی بوی آدمیزاد او را آزار می داد. هرم آتش گلوی او تا شهرکشیده می شد و انبوهی از دود و غبار به هوا برمی خاست.
طولی نکشید که از پیچ و خم کوهستان، کاروانی از اتومبیل های لاکچری از راه رسیدند و در برابر اژدها توقف کردند. چهل مرد ریش بزی با یقه های سفید آهار زده و با هیکلی چاق و خپله با نقاب خاکستری بر روی چشم پیاده شدند و پس از تعظیم در برابر اژدها بسته های بزرگی را که در دست داشتند، پیش روی او قرار دادند و در آن ها را گشودند. برق طلا و نقره چشم اژدها را خیره کرد. سیاهپوش ها جلوی غاری که در پشت سر اژدها قرار داشت ایستادند و سه مرتبه فریاد زدند: افتاح یا سیم سیم! تخته سنگ ها کنار رفتند و آن ها با بسته های طلا و نقره وارد غار شدند. توقف آن ها دوساعت به طول انجامید. پس از بیرون آمدن از غار سه مرتبه فریاد زدند: اجی، مجی، لاترجی، یا سیم سیم راه را ببند! دوباره راه ورودی غار بسته شد؛ در این مدت اژدها از بوی طلا و جواهرات پروارتر شده بود.
علی بابا از سر کنجکاوی به پایتخت آمد و مردم را نگران و انگشت به دهان دید. دقایقی جلوی دکه ی مطبوعات ایستاد: روزنامه ای تیتر زده بود: رمزگشایی از پشت پرده زمین یک میلیون مترمربعی کلاک لواسان، هفته نامه ای گزارشی زده بود درباره ی زمین خواری برادر رئیس قوه ی جرگه لویه کره ی مریخ، ماهنامه ای تصاویری منتشر کرده بود از کوه خواری و برج سازی شرکت میرپنج ولد قلدرآبادی، گاهنامه ای از سیر تا پیاز ربا و اختلاس پول های بادآورده ی بانکی را شرح داده بود و اینکه برادر یکی از مقامات از بانک ایرانی مستقر در جزیره العرب به عنوان سرمایه گذاری درطرح های اشتغالزایی هزارها دینار بی بهره دریافت کرده و در صرافی های متعلق به خود به ریال تبدیل و درشعبه ی همان بانک درکشور با 25 درصد بهره سپرده گذاری کرده است. وزین نامه ای خبر زده بود که مقام دون پایه ی وزارت نفت صدمیلیارد اعتبار مالی این ارگان دولتی را از طریق مبادی رسمی به آن ور انتقال داده و هپل هپو کرده است، نشریه ی« به من چه به توچه» غارت دکل نفتی را با شعر طنز تشریح کرده ناخنک چند هزار میلیاردی به بیمه های اجتماعی را در قالب کاریکاتور به نمایش گذاشته بود. روزی نامه ی « فدات بشم اسکناس» به مزایای رشوه و نقش مؤثر آن در بیرون آمدن از رکود اقتصادی پرداخته رشوه گیران ادارات و مؤسسات را از این نظر که محل کار را ملک طلق خود می دانند و با جان و دل از آن محافظت می کنند به عنوان حافظان حقیقی امنیت کشور به مردم معرفی کرده بود. مجله ی ازدواج های سیاسی به تفصیل از برنامه های پنج ساله سخن گفته به آقازاده ها توصیه کرده بود که سود در واردات است، باید در این زمینه سرمایه گذاری کنند تا پول تبلیغات انتخابات آینده هرچه سریع تر حاصل گردد. نشریه تریبون آزاد گفته بود: مردم از فاصله ی وحشتناک حقوق میان کارگر و کارمند با حقوق های نجومی مقامات مثل مرغ نیم بسمل پرپر می زنند و کسی نیست که به آن ها بگوید: آهای عمو! خرت به چند؟ کارشناس آسیب ها و مسایل اجتماعی این نشریه توضیح داده بود: ویژه خواران هیچگاه مردم عادی نیستند، بلکه عموم آن ها کسانی هستند که به بدنه مدیریتهای کلان چسبیده و یا در آن لانه کردهاند. از این رو مبارزه و مقابله و حتی شناسایی اینگونه مفاسد کاری بسیار دشوار و حتی در برخی موارد ناممکن است. در پس هر ویژه خواری میتوان دستهای مدیری ارشد و یا مسؤولی از مسؤولان را دید.
علی بابا حس کرد میان این خبرهای داغ با غار اژدهای هفت سر ارتباطی وجود دارد.با سه سوت چهل نفر از جوانمردان پایتخت را با خود همراه کرد و به سوی دماوند برد. روزی که نقابداران از راه رسیدند، علی بابا و یارانش، خود را به غار رساندند و در شیارهای آن پنهان شدند. راهروهای متعدد غار موضوع بندی شده بود: رانت خواری، رشوه خواری، زمین خواری، رباخواری، پارتی بازی، اختلاس، مؤسسه سازی صوری،حقوق های نجومی و غیره...
رئیس دزدها بالای سکویی رفت و گفت: کارگاه آموزشی امروز ما درباره ی شیوه های اختلاس از بانک و بیمه است. سه تن از میان جمعیت بالای سکو رفتند و چند پیشنهاد دادند:
برداشت وجه از حساب های غیر فعال، پرداخت تسهیلات بدون رعایت قوانین، برداشت وجه با سند مجعول، عدم واریز وجه مأخوذه به حساب بدهکار، تأمین چک های عادی مشتریان از منابع وجوه سایر مشتریان، صدور اعتبار نامه و اسناد تعهدآور بانکی، تصاحب اشیای امانی، تصاحب اموال غیر منقول، جزیره کیش و مناطق آزاد به عنوان مرکز صوری معاملات آزاد...
مدیر جلسه زمزمه کرد: چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا! سپس از کاربلد های بیمه دعوت به عمل آورد: صدور چک خسارت برای خودروهایی که پلاک شان وجود خارجی ندارد، صدور چک اتومبیل های خسارت دیده ی دیگران به نام بستگان نزدیک، صدور چک با مبلغ بسیار بالاتر از ضوابط قانونی...
جلسه هنوز ادامه داشت که علی بابا دستور حمله را صادر کرد. برق شمشیرها چشم ها را خیره کرد. دزدهای پایتخت دست ها را بالای سر بردند و از ترس جان روبه دیوار خبردار ایستادند. قاضی القضات شهر از راه رسید. محکمه رسمیت یافت و هفت تن از سران فساد به اعدام محکوم و بقیه راهی زندان های طویل المدت شدند. وقتی طناب دار به گردن رؤسای دزد افتاد، اژدهای فساد افسردگی گرفت و بوی تعفن جنازه ها سبب مرگ او شد. اموال به بیت المال بازگردانده شد و پایتخت، روی آرامش دید.