طنز نقالی معرکه در معرکه
طنز معرکه در معرکه
در محوطه بیرونی سالن همایش ها معرکه ای برپا بود؛ پرده ی نقالی بزرگ، روی پانل چوبی چون خورشیدی می درخشید. شمایل کارمندان گوناگون اداری و برج های بلند بالای بانکی به همراه چند غول بی شاخ و دُم روی پرده خودنمایی می کرد و دورتا دور آن پُربود از پرچم کشورهای دیگر. مردم، دور مرشد پیر و بچه مرشدحلقه زده بودندتا نقل آن روز را بشنوند.
مرشددرحالی که مردم را می نگریست، آرام آرام حرکت کرد و در مقابل پرده نقالی ایستاد. چوب منتشا را زیر بغل گذاشت و دو کف دست را محکم برهم کوبید وسر را به طرف آسمان گرفت و با لحن سوزناکی شروع به خواندن کرد:
خداوندا، کریما، ذوالجلالا / بزرگا، بی زوالا، لا یزالا / عطاها می کنی دایم به ماها / چه سان گوییم شکر این عطاها / خورند از سفره ی جودت کماهی / دولپی جن و انس و مرغ و ماهی ...
با سکوت او، بچه مرشد شروع به خواندن کرد:
خدایی کام بخش و گرم خویی / کریمی مهربان و خنده رویی / تو می خندی به ریش بندگانت / که حیرانند در کار جهانت / چرا ما خویش را گریان پسندیم / به ما هستی عطا کردی که خندیم.
بچه مرشد مثل استاد دست ها را بر هم کوبید و خطاب به او گفت: مرامت سبز مرشد ! امروزرا می خواهم چنان نقلی بکنی که در و دیوار به تماشا بیان ... چنان صداتو به عرش اعلا برسونی که تموم پنچره های بسته ی محله واشه.
مرشد: آی گل گفتی بچه مرشد . پرسش از تو پاسخ از من.
بچه مرشد: همین الآن خبر دادند که که یکی ازکارگران همایش ارتقای سلامت اداری ومبارزه با فساد ازنردبان بیست و چهار پله ای افتاده و هیچ طوریش نشده ، مگر همچه چیزی ممکنه اوسا؟
مرشد: جای تعجب نداره بچه مرشد.نردبان 24 پله داشته امّا کسی که سقوط کرده از پله ی اول افتاده.حواست باشه که در این دور و زمونه ی وانفسا برات ذهنیت نسازن و از قوه ی واهمه ات سوء استفاده نکنن ... دوزاری افتاد؟
بچه مرشد: افتاد اوسا.حالا بگو ببینم چه کاسه ای پشت نیم کاسه است که در سرزمین گل و بلبل ، این همه نشست پشت نشست و همایش پشت همایش و کنگره پشت کنگره برپا می کنند و می گویند که می خواهیم سلامت را به نظام اداری کشور برگردانیم و غول فساد و تباهی را کن فیکون کنیم؟! وبعد هم روضه ای می خوانند و می روند و آقا غوله هم کار خودش رو می کنه و بیمار اداری هم رو دست مردم غش می کنه؟
مرشد: گل گفتی پسر ولی حیف که شل گفتی.سربسته بگم بچه مرشد! هرچه بگندد نمکش می زنند ، وای به روزی که بگندد نمک! کرم از خود درخته فهمیدی!
بچه مرشد: نفهمیدم. منظور؟
مرشد: ها... هردردی دوایی داره. درد کشیده خودش طبیبه جان بابا! اگه دست اندرکاران این جور امور، زندگی خودشون مثل زندگی من و تو باشه، «ایکی ثانیه» راهش رو پیدا می کنن که چگونه شاخ غول رو بشکنن. مشکل اینه که دغدغه ی من و تو رو ندارند. سمیناهار گذاشتن براشون یک نوع سرگرمی و تفریحه. شاید دنبال سوراخ دعان یا می خوان وردی پیدا کنند که توش « اجی مجی لا ترجی، کاتی و کوتی و کلماتی»باشه که با اون همه ی مشکلات رو بی دردسر حل کنن. راحتت کنم بچه مرشد! شکستن شاخ غول هزینه داره و خیلی ها نمی خوان این هزینه را بدهند. غوله هم فهمیده که دارند قمپز در می کنند و این سمیناهارها طبل توخالی بیش نیست. اینه که با خیال راحت نقشه های خودش رو به پیش می بره.
بچه مرشد: یعنی شترسواری دولا دولا نمی شه.با قرطاس بازی و کاغذ بازی هم کاری از پیش نمی ره یعنی بعضی دارن خرکریم رو نعل می کنند. حیف که حرف حق تلخه.
مرشد: خوب فهمیدی پسر.
بچه مرشد: مرشد جان !
مرشد: جونت بی بلا بگو!
بچه مرشد: خبر رسیده که آقایی همین امروز پشت این ساختمان، زیر اتوبوس رفته و هیچ طوریش نشده. مگه چنین چیزی ممکنه ؟
مرشد: البته که چنین چیزی ممکنه ، همین خود من چند وقت پیش، زیر تریلی رفتم و چیزیم نشد. باورت می شه!
بچه مرشد(با تعجب): نه...! چه طوری استاد؟
مرشد: خُب مرد حسابی برای اینکه این اتوبوس و آن یکی تریلی خاموش بوده اند. ببین پسر! درست مثل بسیاری از اداره های خودمون که وقتی موتورشون خاموشه هیچ تأثیری بر زندگی ما نمی گذارن. ببین! اگراداره ای رئیس نداشته باشه یا مدیرش برای معالجه خارج رفته باشه، چه اتفاقی میفته؟ نون مردم قطع می شه؟ یا کار انقلاب می خوابه؟
بچه مرشد: فکر نکنم این همه تأثیر داشته باشه اوسا! اون که اهل زیرمیزی باشه کار خودش رو می کنه و اون که تکه کلامش اینه که امروز برو فردا بیا ، باز هم همین کار رو تکرار می کنه.
مرشد: آی خوشم اومد پسر! گل گفتی! اما عزیز بابا، زیر میزی هم چیز بدی نیست ها؟ یک تحرکی به کار اداری میده وموتور اداره ی کشوررو روشن می کنه. این جور افراد خیلی هم علاقه مند به کشور خودشون هستن.
بچه مرشد: چه طور اوسا؟
مرشد: چون اداره را ملک طلق خودشون می دونن و این نون دونی رو با تمام وجود شون حفظ می کنن. اصلاً همین ها هستند که تعیین می کنند کی بیاید و کی نیاید!
بچه مرشد: اوسا ! اگر یکی از کرامات خودم را برایتان تعریف کنم، باورتون می شه؟
مرشد: به شرط آن که با تخیل من بازی نکنی، بگو!
بچه مرشد: نه اوسا واقعاً اتفاق افتاده است. من دیشب از ساختمان 20 طبقه ای افتادم پایین.
مرشد: ای نسناس! تو از خود ما می گیری و دوباره به خودمان بر می گردونی؟ پس چرا تا حالا نمرده ای و سُر و مُر و گنده جلوی من ایستاده ای؟
بچه مرشد: آخه اوسا هنوز به زمین نرسیده بودم که از خواب پریدم.
مرشد منتشای خود را بالا می برد تا بر کتف و کول او بکوبد که بچه مرشد قهقهه زنان خودش را از زیر ضربات او نجات می دهد. پس از چند بار چرخیدن به گرد حلقه ی جمعیت،با فریاد ایستِ مرشد ، متوقف می ماند.
بچه مرشد(نفس نفس زنان): اوسا دیروز از دست همسایه امون آن قدر عصبانی شده بودم که دلم می خواست با مُشت سر و کله اش را خرد کنم ولی حیف که جلوی مرا گرفتند.
مرشد: چه کسی جلوی تو را گرفت؟
بچه مرشد: خود او... آخه نمی دونی چه آدم گردن کلفتیه!
مرشد : بچه جان حکایت تو هم حکایت اصلاح طلبانی است که قمپز در می کردند که نمره اشان در مدیریت کشور بیسته و بعد می گفتند این قدرروی مسأله ی مفاسد اقتصادی تکیه نکنید چون ممکنه فعالان اقتصادی را از ورود در عرصه ی فعالیت های تولیدی بترسونه. وقتی به آن ها گفته می شد که اگر این ها بخواهند نان حلال دربیاورند و کاری حلال و مطابق با وجدان و شرع انجام بدهند و یقین کنندکه دستگاه حکومتی با افراد متخلف برخورد می کنه بیشتر تشویق می شوند تا سرمایه گذاری کنند،این قدر به پر قباشون برخورد که با جنگولک بازی فرمان 8 ماده ای رهبر انقلاب را به حاشیه راندند و کاری کردند تا غول بی شاخ و دم فساد برای ما این طور شاخ و شونه بکشه.
بچه مرشد: پس با این حساب آقاغوله با نان و نمک اهالی سیاست جان گرفته و تیشه به ریشه ی اقتصاد می زنه؟!
مرشد : گل گفتی بچه مرشدجان ! (لحن خود را تغییر می دهد)حکایت کنند راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار...که ابتدا غول نبود بلکه بعضی از این مدعیان سیاست بودند که گفتند برای اداره ی مملکت شایسته تر هستند و بعد برای زیاد کردن اعضای تیم خود، رانت های چرب و چیلی را به خوردسمپات هادادند و اون ها روحسابی پروار کردندتا زیر سرشان بلند،و شلوارشان دوتا شد و دنیا زیر دندانشان مزه کرد بعد هم به صرافت آن افتادند تا این ثروت های بادآورده را حفظ کنند . و این گونه شد که انقلاب و مردم را فراموش کردند.
بچه مرشد: حالا تکلیف چیه اوسا؟
مرشد: اگر اهل سیاست راست می گویند چه با سمیناهار و چه بدون آن، تصمیمات قاطع و عملی بگیرند و بی ملاحظه با غول بزرگ ها و غول بچه ها مبارزه کنند و فساد را ریشه کن سازند.اما حیف...حیف ...که حتی جرأت ندارند یارانه ثروتمندان را هم قطع کنند تا فقرا به نان و نوایی برسند!
بچه مرشد:اوسا اونقدر سمیناهار سمیناهار گفتی که گرسنه ام شد.فکرکنم که نقل امروز هم تموم شد. پس می روم تو کار جمع کردن بساط. (می رود تا پرده را جمع کند ).
مرشد: کجا کجا روجا؟ تازه قصه ی ما شروع شده .
بچه مرشد: اوسا تاج سری، ما جیرجیرکتیم، چاکرتیم، حیرونتیم، خاک پاتیم، دوزاری توی جیبتیم، زمین خورتیم، شماره کفش پاتیم، ملی تیم، عبدتیم، لاستیک ساییده ی ماشینتیم، موش موشکتیم، نوکرتیم مارو به دردسر نینداز.
مرشد: ها... ترسیدی جوجه؟! به همین راحتی میدون رو خالی کردی؟
بچه مرشد: من یکی فدای تو بشوم، می ترسم معرکه در معرکه بشه و داستان ما رو نقل معرکه های دیگه کنن.
مرشد : جوجه مرشد آیا می دونستی که ترس از مرگ، بزرگ ترین ضعف بشره و اژدهای قدرت که به اون شیطون اساطیری میگن، حاکمیت خودش رو بر ضعف های من و تو گذاشته و روی ترس از مرگ هم زیاد پافشاری می کنه؟
بچه مرشد: حق با شماست اوسا! اما خر ما از کرگی دم نداشت. سری که درد نمی کنه برای چی دستمال ببندند.
مرشد:انقلاب اسلامی سر این اژدهای ترس رو بر سنگ کوبیده .شنیدی «یونگر» در مقاله ی «عبور از خط»ش چی گفته ؟
بچه مرشد: نه اوسا نمی دونم. چون اونقدر گرفتارم که وقت مطالعه ندارم.
مرشد: یونگر گفته قدرتمندان همیشه در این وحشت به سر می برن که مبادا مردم آزاده بتوونن دام ترس از مرگ را بدرن و از آن بیرون برن، زیرا این پایان کارآدم های زورگوست. افتاد بچه ؟
بچه مرشد: افتاد! افتاداوسا! حرمت شاگردی به عقله و حرمت پرده به نقل ! نقل، آخرش خوشه.بفرمایید که نام شما چی بود؟
مرشد: تو که می دونی نامم « هیبت الله» است.
بچه مرشد: اوسا... راست می گی یا که می خواهی ما رو بترسونی؟
مرشد : این معرکه را راه انداختیم که بزنیم به صحرای کربلا. نگو که این کار بدیه!
بچه مرشد: نه اوسا! اختیار دارید. بفرمایید که سراپا گوشیم.
و به این ترتیب نقل معرکه با ذکر مصیبت واقعه ی عاشورا به پایان رسید.