همیشه حق با مشتری نیست!
همیشه حق با مشتری نیست!
نیازآفرینی
جای سوزن انداختن نبود. بانک شلوغ هم نوبر فقراست. اووووه...برگه نوبتم عدد 50 را نشان می داد.گوشه ای منتظر ایستادم. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد تراکت قاب شده ی روی دیوار بود: «همیشه حق با مشتری است». یعنی نمی گذاریم مشتری ناراضی از بانک خارج شود!
با خودم گفتم : فکر اقتصادی یعنی این! بانک تنها جایی است که هوای جیب مشتری را دارد و طوری مخ می زند که چاره ای نیست جز آنکه راضی از در بیرون برود. نمی دانم چرا در دانشگاه، این نوع مشتری مداری مرسوم نیست.نه استاد راضی است و نه دانشجو!
زمان زیادی نگذشت که جایی برای نشستن پیدا کردم. کتابی گرفتم و مشغول مطالعه شدم.کناردستی ام که مرد میانسالی بود با تعجب سرک می کشید و خط سیر نگاهم را روی صفحات کتاب دنبال میکرد.من نیز برای آنکه او را از این رویه منصرف کنم ،گاه گاهی سرم را بالا می آوردم و به نقطه ای خیره میشدم.ولی او دست بردار نبود و سرانجام هم به زبان آمد و گفت: ببخشید! شما دانشجو هستید؟ با لبخند پاسخ مثبت دادم و دوباره مشغول کار شدم. این بار سیاستمدارانه برخورد کرد و شروع کرد به چانه زنی با خودش و گفت: پدرسوخته ها روی سپرده ی من، بیست و پنج میلیون وام خود رو داده اند و حالا دوسه برابر بهره اش را می گیرند. این ماشین لامصب هم از راه نرسیده افتاده توی خرج.خودمان را دستی دستی توی دردسر انداختیم.
کسی که طرف چپ وی نشسته بود،پوزخندی زد و گفت: آقا نا شکری نکن.وضع شما از ما بهتر است.من و مادربچه ها باهم یک وام 24 میلیونی خرید منزل گرفته ایم با بهره ی 18درصد و حالا وقتی درست حساب و کتاب میکنیم میبینیم برایمان 25 درصد تمام شده است.درعوض حالا سه شغله شده ام تا قسط بپردازم.از پشت سر، مردی گفت : آخ گفتی آقا...من هم برای خودم بلا درست کرده ام. این وام خرید لوازم خانگی، باعث شده تا خوشی از زیر ناخنم بیرون بزند.
کم کم سفره های درد دل دیگران هم باز شد و فضای بانک پر شد از پچ پچ و نق و نوق . معلوم شد که این سبک زندگی همه را گرفتار و مقروض کرده است.
اثری از آجیم سولاج از آلبانی
کتاب را بستم و گرم شنیدن شدم. ناگهان دوست قدیمی مشهورم« فضولباشی »وارد بانک شد.گل از گلم شکفت. از جا پریدم و خوشحال و خندان به استقبالش رفتم.
پرسید: از اوضاع روزگار چه خبر؟ گفتم: هی بد نیست. فعلاً که اسیر بانکیم تا نوبتمان برسد.گفت: من هم آمده ام تا قسط شرکت را بپردازم. به شوخی گفتم : این جا معبدمقروضانی است که به صورت قسطی زندگی می کنند. نیشش تا بناگوش باز شد و شروع کرد به خاراندن دست هایش. درحالی که کف دست چپ خود می خاراند،گفت: به تازگی دانشمندان راز و رمز خارش کف دست را کشف کرده اند.هروقت کف دست راست شما بخارد،علامت آن است که پول و پله ای که از مدت ها قبل انتظارش را می کشیدید به دست شما می رسد. و هروقت دست چپ شما شروع به خاریدن کند، علامت آن است که باید قروض خود را بپردازید. بعد ابروها را بالا انداخت و گفت: حالا بگو ببینم کف کدام دستت می خارد؟! خندیدم و گفتم: خوب معلوم است کف دست چپم.چون آمده ام تا قسط وام دانشجویی را بپردازم.
اثری از اوکتای بینگول از ترکیه
مکثی کردوگفت: روزگار قسطی عجیبی شده است. شخصیت آدم ها را هم تغییرداده است.من امثال خودم را می گویم. اگر مردی دنبال پول بدود به او حریص می گوییم. اگر پولدار باشد، او را متهم می کنیم که کاپیتالیست و سرمایه دار است. اگر زیاد خرج کند به او ولخرج و خوشگذران می گوییم. اگر پول در نیاورد می گوییم بی عرضه است. اگر بدون زحمت و با واسطه گری پول در بیاورد، او را انگل اجتماع می نامیم. اگر پولش را پس انداز کند می گوییم احمقی است که فقط بارش طلاست و از زندگی بهره ای نمی برد. با همه ی این اوصاف همه ی ما از ریز و درشت به جز عده ای از ما بهتران، قسطی زندگی می کنیم.
گفتم: دوستی دارم که راننده ی تاکسی است. یک روز او را کنار خیابان دیدم و گفتم: اوضاع و احوال چه طوره؟ گفت: زیاد تعریف نداره. دیشب با مینو رفته بودیم هواخوری، وسط راه پنچر کرد! گفتم: منظور مادر بچه هاست؟ گفت: نه! اسم ماشینم مینوست. اسم عیال را روی تاکسی ام گذاشته ام. چون ماشین مخلص، عینهو عیال می مونه! دنده نداره که داره، گاز نداره که داره، سروصدا نداره که داره و از همه مهم تر، خرج روی دستم نمی گذاره که می ذاره!
اثری از مسعود ضیایی زردخشویی
فضولباشی از خنده ریسه رفت و گفت: فکر می کنی علت این همه گرفتاری چیست؟
گفتم: نیاز! آن که شیران را کند روبه مزاج / احتیاج است، احتیاج است احتیاج.
بعد هم برای اینکه نشان دهم روحیه ی دانشجویی ام را حفظ کرده ام، یکی از برگه های تحقیقی را بیرون آوردم و شروع به خواندن کردم:
یکی ازروان شناسان معاصر به نام "مسلو" در باره ی نیازهای انسان گفته است: نیازهای انسان به دو گروه تقسیم می شود:
1-نیازهای فیزیولوژیک(آب،غذا و...)و نیازهای روان شناختی مانند :محبت، امنیت واحترام به خود که به این نیازمندی ها "نیازکمبود" هم گفته می شود چون اگر ارضا نشود انسان احساس کمبود می کند.
2-نیازهای عالی و یا فرا نیازهای رشد مانند: نیاز به شناخت عدالت ،خیر وخوبی، زیبایی ، نظم ، یگانگی و...
گفت: حیف ..حیف که غالب نیازهای ما ریشه ی روان شناختی دارد. و نه فیزیولوژیک و فرا نیاز.
گفتم : همین طور است. اگر آب دریاها را در کوزه ای بریزند و به دست میرزا عبدالطمع ها بدهند، باز چشم و دلشان سیر نمی شود.
اثری از رومن دراگوستینوف از بلغارستان
گفت: حرص تنها صفتی است که تا آخرین لحظه ی عمر بشر دست از سر او بر نمی دارد؛بعد مکثی کردو ادامه داد:
حرص هم درجای خود مفید است. مثل حرص طالب علم برای دانش اندوزی و نیکوکار برای خیر رسانی. اما نکته این جاست که دیگران دارندبرای ما «نیازآفرینی» می کنند و با ابزار رسانه حرص ما را در می آورند.
گفتم:این زیاده خواهی ها کره ی ما را هم به خطر انداخته است. در فروردین 1384 صدها دانشمند، گزارش مهمی درباره ی زیست بوم(اکوسیستم) کره زمین در سازمان ملل ارائه کردند که بسیار تکان دهنده بود.در این گزارش آمده بودکه بشر60درصد امکانات کره زمین را مصرف کرده و بدون جایگزین کردن، فقط 40 درصد را برای آیندگان باقی گذاشته است.
گفت: مردی پرخور را گفتند: از شعر کدام را خوشتر داری؟ گفت: فقط دوبیت از مولانا را، آن جا که می گوید:
کوه بود نواله ام، بحر بود پیاله ام / هردو جهان چو لقمه ای، هست در این دهان من.
بعد هم گفت: این مصراع آخر را خیلی دوست دارم ولی حیف که کم لگد خورده است.
گفتم: گاندی رهبر مبارزه ی مردم هند علیه انگلستان می گوید: زمین پاسخگوی نیاز انسان هست، اما پاسخگوی حرص و آز او نیست.
اثری از یوری کوزوبوکین از اوکراین
گفت: حکایت آن جوانی است که یک روز از پدرش سؤال کرد: پدر! مراسم عروسی چه قدر خرج بر می دارد؟ پدرش گفت: راستش را بخواهی دقیقاً نمی دانم، چون هنوز دارم قرض هایش را پس می دهم.
گفتم: امروزه نصف ثروت جهان در مالکیت 300 خانواده است و این ها گروه های سلیقه ساز ذوق آفرینی را در کنار خود دارندو هر روز مدها و محصولات جدیدی را بر مردم جهان تحمیل می کنند و به مصرف گرایی و اسراف دامن می زنند .
گفت: مردی با سرعت زیاد در خیابان می دوید.دوستش به او رسید و گفت: چی شده با این عجله می دوی؟ گفت: هیچی. یک جفت کفش نو برای زنم خریده ام. دوستش می گوید: خریدی که خریدی، این که دویدن نداره! مرد می گوید: می ترسم دیر به خانه برسم و در این فاصله مدلش عوض بشود!
گفتم: سرمایه داری حرص سیری ناپذیر خود را تبدیل به فرهنگ کرده است. به طور رسمی هم تکلیف و تهدید می کند که جهان باید به شیوه ی آمریکایی زندگی کند وگرنه چنین و چنان می شود.
اثری ازکنستانتین پاول
گفت: یک نفر قاضی که رئیس دادگاه جنایی بود، به اتفاق دوستانش به شکار رفته بود.ناگهان آهویی از دور پیدا شد. جناب قاضی تفنگ را به دست گرفت و نشانه رفت و در همان حال گفت: محکوم به مرگ است، و تیری رها کرد که از بخت بد یا خوب به آهو نخورد. یکی از رفقایش گفت: حالا چه می فرمایید؟ جناب قاضی قیافه ای فیلسوفانه گرفت و گفت: او غیاباً محکوم به مرگ است.
گفتم: فرهنگ آمریکایی هم برای هر خطایی، یک دلیل محکمه پسندی دارد یا برای آن نظریه پردازی می کند تا آن را به ما تحمیل کند و چون رسانه هم به دست اوست، صدای آزادی خواهان جهان به جایی نمی رسد.حالا ما حریف او نمی شویم،حریف خودمان که می شویم.پس سادهزیستی و بازگشت به سبک زندگی اصیل ایرانی- اسلامی و اقتصاد مقاومتی،بهترین داروی شفابخش دردهای اقتصادی ماست.
گفت: بنابراین « همیشه حق با مشتری نیست» چون ممکن است عملیات بانکی برای پاسخگویی به طمع انسان باشد و نه رفع نیازهای واقعی او.
در همین لحظه شماره نوبت ما دو نفر از بلندگو اعلام شد و به ناچار از یکدیگر جدا شدیم .