طنز دانشجویی فرشته ی آرزوها
فرشته ی آرزوها
دانشجوی دورهی دکترا طوری به کتاب های دور و برش زُل زده بود که گویی با آن ها دشمنی و کینه ای دیرینه دارد. وقتی چشم هایش خوب گرم شد؛ از پهلو روی کتاب ها و جزواتش لغزید و از هوش رفت. درهمین لحظه فرشته ای" مکش مرگ ما" قدم به خواب شیرینش گذاشت و گفت: من فرشتهی آرزوها هستم. کارم این است که تعبیر خواب میبینم ، فال می گیرم. سر کتاب باز می کنم. طالع می خوانم و جوانان را به آرزوهایشان می رسانم.
دانشجوی آرزومند با خود گفت: این روزها تعداد چاخان ها خیلی زیاد شده است، شاید این فرشته هم از گوشهی دنج خواب من خوشش آمده و می خواهد سر به سرم بگذارد و تفریح کند. پس چه بهتر که اوّل امتحانش کنم و بعد آرزوهایم را روی دایره بریزم. این بود که گفت:
دنباله داستان در ادامه مطلب: