روزنامه نگاری که معلم شد!
روزنامه نگاری که معلم شد!
ایستاده از راست به چپ چهارمین نفر استاد محمد صالحی بافقی
در جمع انجمن اولیا و مربیان دبیرستان غیر انتفاعی شهید شکر ریز1370
«از روستا تا دانشگاه» عنوان مصاحبه ای بسیارآموزنده و اثرگذار است که نگارنده برای درج در نشریه ی دانش آموزی «آیینه ی سپهر » در بهمن ماه سال 1355 ه.ش با استاد محمد صالحی بافقی،روزنامه نگار مجله ی کیهان ورزشی و دبیر آموزش و پرورش کاشان انجام داده است.
از این معلم فرهیخته، نوشته ای منتشر نشده نیز نزد من است که بیانگر رنج های زندگی اوست.وی در این یادداشت،در پاسخ به این سؤال که«در کجا زاده شدید»؟ می گوید:
این که من در کجا زاده شدم و آنان که گهواره جنبانم بودند چه مایه رنج بردند تا پا بر پهنه ی خاک نهادم و راه رفتن آموختم، یا چگونه پدر و مادر مرا از شیره ی جانشان پروریدند، چه چیز جز اندوه بر دل ها می نشاند که زدودنش کاریست کارستان؛ و روزگار هم از پس آن برنیامده است؛ به ویژه اگر بدانید شیره ی جانی که به من می خورانیدند، خودشان را بیشتر بایسته بود تا من.
آن چه«من»مرا ساخته، نه پندارهای دربندِ دیرین پدر بوده، نه مهربانی های مادری که همواره لبخندش را جای هر شکوه و گلایه ارزانی ام داشته است. تنها تلاش آنان گشادگی دیدگانم بوده به روی آنچه بایدم دید و نه پرده داریِ پرده ای که دیگران فرا روی فرزندان خود می گیرند تا همه چیزی را با دید بزرگتران بنگرند، نه آنکه این خواست خودشان باشد که مرا به خود گذارند. بل دوری من از آنان به روزگار کودکی - که هنوز هم چنین است - آنان را ناگزیر به پذیرش این نادلخواه کرده بوده است. چرا که پاره ای از پیکر آنان - که مرا نیز پاره ی پیکر است - برای رهایی از تنهایی خویش، مرا به خویشتن خواند و از آن پس، این او بود و من و روزگاری که بیش از هرآموزگاری، مرا چیزها آموخته است. نه آنکه کوشش های آموزگارانم را کم بدانم یا بخواهم بر کم کاری تنی چند از آنان خرده بگیرم، اما نمی توانم ناگفته بگذارم که بهره ی آنان در ساختن من، هیچ گاه با زیستگاهم، برابر نبوده است.
کوتاه کنم، اگرچه در روستایی از کنار بیابان های ایران دیده به دنیا گشودم(بافق) که اکنون با یاری کان های آهن، دارد شهری تناور می شود که من دوست نمی دارم؛ اما آن چه فرهنگ مرا و زمینه ی اندیشه ی مرا فراهم آورده ، کناره کارون بوده است و آزادگی، مهربانی و اندیشمندی کسانی که در آن جا می زیند. نه آنکه هرآنچه بر من رفته است، خوب و نیکو و تهی از درد و غم باشد، اما کوشیده ام از هر رویدادی، چه خوش و چه ناخوش، مایه های هستی بخش و نیرو دهنده ی زندگی را به خود بگیرم و نابود کننده هایش را به یک سو افکنم.
این روش اندیشیدن که دیرگاهی است به آن خو گرفته ام، هنوز با من است. در جامعه ی آموزگاری هم چونان گاهِ دانش آموزی تلاشم بر این است که خوبی را در هرکس و هر چیز چنان ببینم که بدی هاش را نمی خواهم ببینم یا می خواهم به پیراستن شان بکوشم.
دیر به دبستانم گذاردند، اما من در آن جا دیری نماندم؛ چرا که تشنه ای را می مانستم به آب رسیده. تلخی های لنگیدن نخستین را با گام های شتاب آلود میانه ی راه شیرین گردانیدم. ارج نهادن های خانه و دبستان نبود که به خواندن و نوشتن دل می سپردم، سرسپردگی ام به دانستن بود که هرگاه کنجکاوتر از گاه پیش، مغز آموزگارانم را - به گفته خودشان - می خواستم بخورم.
در دبیرستان کندتر پیش می رفتم؛ چرا که دیدگاه های دیگر نیز مرا به خود می کشیدند. بالا رفتن اندیشه، همراه با سر برآوردن خواست های درونی دیگر، پاسخی می خواستند که هیاهوی آموزشگاه برایشان بسنده نبود، اما خوشا که هیچ گاه خواست هایم چنان مرا در خود نگرفتند که زندگی را پسِ پشت بگذارم و در درس درجا بزنم. دبیرستانی را که کند آغاز کرده بودم به دلخواه پایان بردم، اما بی درنگ به دانشگاه راه نیافتم.
مرحوم صالحی در ادامه به این نکته اشاره می کند که پس از دبیرستان به روزنامه نگاری روی آورده است، و از این راه تجربه ها اندوخته است. می گوید:
دو سه سالی از این سال ها را به کار روزنامه نگاری پرداختم و همه ی کارهای پشت پرده ی آن را از گزارش نویسی تا آماده کردن نوشته هایی برای پر کردن ستون های بی نوشته به من سپردند و از پس آن ها چنان بر می آمدم که دست اندرکاران از آن فراوان خشنود بودند و خود من ناخرسند که سیاهه های آزمون گونه، چه گونه سپید بخت می شوند؟!
سرانجام مرحوم صالحی در کنار حرفه ی مطبوعاتی، قدم به دانشگاه می گذارد و پس از فارغ التحصیلی در دزفول به استخدام آموزش و پرورش در می آید و پس از 9 ماه معلمی، به سبب موضع گیری علیه رژیم شاهنشاهی، گرفتار عوامل ساواک می شود . به سختی استنطاق می شود و از ادامه ی کار باز می ماند تا پس از یک سال تعلیق از خدمت،به کاشان تبعید می شود.
ازسال 1350 تدریس وی در کاشان آغاز شد و تا پایان عمر یعنی اردیبهشت ماه 1374پیوسته به امر آموزش و تربیت نسل جوان اشتغال داشت. با وجود ساعت ها تدریس موظفی و اضافه کار در هفته، چه در دبیرستان ها و چه در دانشگاه آزاد اسلامی، هرگز دیده نشد که در رفاه باشد.تنها وسیله ی دم دست او یک فولکس قدیمی بود که آن نیز در اواخر دهه ی شصت، در ابتدای شهرک امیرالمؤمنین و جاده باغ فین، دچار سانحه شد و آتش گرفت و سوخت. پس از آن با مینی بوس و اتوبوس واحد به کلاس درس می رفت.
به حرفه معلمی عشق می ورزید و از اینکه وسیله ای برای رشد و کمال نسل جوان باشد، لذت می برد.ازسال 1354 به بعد در دبیرستان سپهر، معلم تاریخ و جغرافیای ما بود. زمزمه ی محبت وی سبب شد تا در همان سال اول، چهار دفتر چهل برگ از مشخصات جغرافیایی و اطلاعات عمومی همه ی کشورهای جهان ، فراهم آورم. استاد از دانش آموزان خواسته بودند تا اطلاعات عمومی و جغرافیایی 20 کشور جهان را تهیه و به عنوان پژوهش کلاسی ارائه نمایند.این چهار مجموعه مورد توجه همکلاسی ها قرار گرفت و دست به دست می گردید و از آن یادداشت برداری می شدتا سرانجام استاد متوجه شد و تذکر داد درحفظ دفترها کوشا باشم که دیگران نیز به وظیفه ی خود درست عمل نمایند.
همان سال 1354بود که ناراحتی قلبی ایشان عود کرد و کارش به بیمارستان و جراحی کشید و عاقبت با باتری او را سرپا نگه داشتند و تا پایان عمر با این شرایط ویژه ادامه ی خدمت داد. چون نماینده کلاس بودم ، با تشویق همکلاسی ها جمعی شدیم و به عیادت ایشان رفتیم. آن موقع در کوچه ی کوچیان، جنب دبیرستان سپهر، به صورت مستأجری زندگی می کردند.
ارتباط ما با استاد به شکل های گوناگون برقرار می شد. برای نمونه هنگامی که نمایش درهمین حوالی نوشته ی محمود رهبر به کارگردانی کیهان خدیوی در سالن پرورشی(کانون جوانه ها) به روی صحنه رفت، استاد را برای تماشا دعوت کردیم. وایشان نقد جالبی بر نمایش نوشتند که دستخط وی موجود است.
نوروز سال 1356 برای صله ی ارحام با خانواده عازم بافق بودند؛ از من خواستند تا مراقب منزلشان باشم و به باغچه ها برسم. در آن زمان در خانه ی سازمانی فرهنگیان واقع در محله عرب ها می نشستند.
در سال 1359 که به استخدام آموزش و پرورش کاشان درآمدم ،به طور رسمی با استاد همکار شدم. سال 1366 مأمور به تحصیل شدم و به یزد رفتم؛ چون موظف بودم تا 12 ساعت در هفته تدریس نمایم، مدرسه شبانه را انتخاب کردم، در شبانه با فتاحی نامی آشنا شدم که معاون آموزشگاه بود و با استاد صالحی ارتباط فامیلی داشت. تا سال 1369 قاصد این دو بزرگوارشدم. از سال 1369 در شهرک امیرالمؤمنین(ع) با استاد همسایه شدم و علاوه بر آن در دبیرستان هایی که او تدریس می کرد، من نیز تدریس داشتم.
در سال 1370 اولین دبیرستان عیر انتفاعی کاشان راه اندازی شد و من شدم مدیر . حضور استاد صالحی در این آموزشگاه مایه ی آرامش و قوت قلب من بود.
دیری نپایید که اجل به سراغش آمد؛ طبع اجل لطیف است . به این فکر افتاد که این گل نیک روزگار را بچیند.سال 1374 بود که دست تطاول به سوی او دراز کرد.ابتدا در کلاس درس مجتمع آموزشی ایثارگران امیرالمؤمنن ضربه ی نخستین را به او وارد ساخت.استاد، دچار التهابات قلبی شد؛ او را تحت مداوا قرار دادند؛ ولی اجل کار خود را می کرد. آهسته آهسته عفونت های قلبی و عروقی وی افزایش یافت،سرانجام در دانشگاه آزاد هنگام تدریس از حال رفت و چون سروی بلند قامت به زمین افتاد. او را به بیمارستان شهید بهشتی انتقال دادند. اما تن نحیف و لاغر او توان حمل روح بزرگش را نداشت،پس جان به جان آفرین تسلیم کرد. او را بنا به تقاضای خانواده اش در بهشت زهرای تهران به خاک سپردند.
پسرش برای ادامه تحصیل به جنوب کشور رفت و در شرکت نفت خوزستان استخدام شد و در آنجا نیز اقامت گزید.تصور می رود همسر و تنها دخترش نیز به خوزستان رفته باشند، چون در حال حاضر در کاشان زندگی نمی کنند.
استاد صالحی حق بزرگی به گردن مردم کاشان دارد و زیبنده ی شهر دارالمؤمنین نیست که خدمتگزارانش را آسان به دست فراموشی بسپارد. در آستانه ی هفته ی بزرگداشت مقام معلم برای شادی روحش فاتحه و صلوات !
متن مصاحبه انتشار یافته در سال 1355در نشریه آیینه سپهر
از روستا تا دانشگاه
گفت و شنودی داشتیم با آقای صالحی دبیر مورد علاقه ی دانش آموزان در مورد زندگی و چگونگی تدریس و افکار و عقایدشان که در این جا عیناً به نظر خوانندگان گرامی می رسد:
سؤال : آقای صالحی متولد چه سالی هستید و در کجا زاده شدید؟
جواب: سی و شش سال می گذرد که چشم به این گیتی و گیتی داران گشوده ام(متولد 1319ش.) و نخستین مردمی که خود را در میان ایشان دیدم، زندگی سازان روستای بافق (یزد)بودند که اکنون دارد شهری تناور می شود و در کنار بیابان های میانی ایران؛ چرا که سنگ های آهن زیرزمینی دیروزش ، ستون استواری برای سازندگی امروز شده است.
س: تحصیلات ابتدایی و دبیرستان شما در کجا بود؟ چه سالی به دانشگاه رفتید و چه سالی لیسانس گرفتید؟
ج : سال های دبستان و دبیرستان را در اهواز سپری کردم؛ با آنکه دیر به دبستان رفتم، در دبستان و دبیرستان دیری نپاییدم و در آن سال ها، کم تلاشی به خویش راه ندادم. سال های 21 تا 26 سالگی پایم به دانشگاه نرسید و در این هنگام به کار روزنامه نویسی پرداختم که پُر بَدَک نبود و هنوز هم از مایه ای که در آن پیشه اندوختم، اندکی با من است و مرا وا می دارد آشکارا بگویم آنچه در این چند سال آموختم، چندین برابر یادگیری هایم در واپسین سال های دبیرستان بود.آرزوی رفتن به دانشگاه که رهایم نکرده بود، از پس پنج سال ایستایی در آموزش آموزشگاهی،مرا به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران کشاند. در آغاز رشته ی« کارتو گرافی» جغرافیا را برگزیدم که پس از یک نیم سال،رشته ی « جغرافیای انسانی و اقتصادی» جایگزین آن شد. نمی توانم بگویم که از خرمن دانش همه ی دانشگاهیان آموزنده،خوشه ها برگرفتم؛چرا که برای یادگیری فراوان، باید جویای دانش و کاونده اندیشه ی آموزگاران بود که ناخرسندانه، نه من دربست چنین بودم، نه آموزگاران همگی اندیشه ی والایی داشتند که بشود به کاوش در آن ها دست یازید و نه همراهان دانشجو، خواستشان دانش و بینش بود که غم افزونی درآمد و به دست آوردن برتری های دیگر!! آنان را راهی دانشگاه کرده بود. چیزی که چونان بختک بر سینه ی دانشگاه های ما سنگینی می کرد و گویی نمی خواهد رهایش کند. بگذریم. 7سال پیش دانشگاه مرا به خود واگذاشت.
س: چند سال است که به شغل دبیری اشتغال دارید؟
ج : 9 ماهی در دزفول دبیری کردم. یک سال و اندی از این کار دور ماندم که جای گفتنش این جا نیست، چون گزارشی است درد انگیز و بهتر آنکه بازگو نشود. اکنون در میانه ی پنجمین سال هستم که در کاشان، آموختن تاریخ، جغرافیا و تعلیمات اجتماعی کارم شده است.
س: موفقیت خود را در زندگی در چه می دانید؟
ج : نمی دانم پیروزی در زندگی از دیدگاه شما چیست. اگر به دست آوردن دانش و هنری است که پیشه ای را برگزینیم و نانی به اندرون بی هنر پیچ پیچ برسانیم که پاسخ روشن است: روزی رسان ، فراخنای گیتی را پیش روی ما گسترده است و کمترین تلاشی ما را از آن بهره مند تواند ساخت. من هم چونان هر جنبنده ای دارم از این گستره می خورم و می آشامم و شناسایی درست هر چیز و هر کس را نخستین گام برای پیشرفت و پیروزی می دانم و خفت و خواری را که برای به دست آوردن آن چه نام بردم، شایسته هیچ تنابنده ای نمی دانم.
س: پندی دهید تا دانش آموزان سرمشق قرار دهند.
ج: پند دادن اگر بتواند برآزادگی ها و آگاهی ها بیفزاید و کارساز باشد، همان اندازه که چاشنی کار آموزش من شده ، بس است؛ چرا که دیدن رفتارهاست که بیننده را وا می دارد به بهسازی آن رفتارها بپردازد و کار من نیست که واژه های از پیش آماده شده را به خورد کسانی بدهم که آمادگی پذیرش در آن ها نباشد. درست تر گفته باشم، پند دادن ، خوراک از پیش آماده شده نباید باشد؛ مگر آنکه گاه آن در رسیده و نیازی به پند دادن فراهم شده باشد.
س : نظرتان در مورد کار دانش آموزان چیست؟
ج : دانش آموزانی که من با آن ها سرو کار داشته ام، بیشترین شان را آماده ی آموختن دیده ام و اگر از این آمادگی بهره گرفته نمی شود، نیمی گناه آن هاست و نیمی گناه آموزگارانی چون من که راه پیشرفت و افزایش آگاهی را کمتر به آنان می نماییم و یا نمی دانیم که چه گونه می شود به راهشان اورد؛ چون جای دوست داشتن و تلاش برای دوستی آفریدن کم است. نه دانش آموز، آموزگارش را دوست می دارد تا گفته هایش را به گوش دل بشنود و نه آموزگاران، جز تنی اندک، دوستدار پیشه ارزشمند خویش اند که زبانشان، زبان دل باشد و به گفته سخن پرداز ایران، بتوانند آدینه، دانش آموز را به آموزشگاه بکشانند. پیش از آموزش هر دانشی ، باید مهربانی ها را آموخت که در این روزگار بیگانگی ها، می تواند درمانگر بسیاری از بی سامانی ها باشد. مهربانی زبانی را نمی گویم.( همدلی از هم زبانی بهتر است).
س : آیا با این وضع ما در آینده می توانیم جامعه ی سازنده تری داشته باشیم؟
ج : اگر امید به سازندگی و بهسازی نبود، گفت و گوی ما و سخن گفتن از خوبی ها هم در کار نبود. همین که کنار هم نشسته ایم تا گپی بزنیم و زیر و بم زندگی را بنمایانیم و همین رفت و آمدها به آموزشگاه و ور رفتن با دانش و هنر، خود نشان دهنده ی آرزویی است که برای سازنده تر شدن در سر می پرورانیم و گام در راه رسیدن به آن گذارده ایم و روان هستیم.آیندگان گواهی خواهند داد که ما چه کاره بوده ایم، همان گونه که اکنون ما درباره ی گذشنگان به داوری می نشینیم.
س: اگر حرفی و پیغامی دارید، خواهشمندیم بیان کنید.
ج : پیام من وامی از سقراط است که گفت: « خود را بشناس»! این شناسایی، دانستن نام و نام خانوادگی و سال زاده شدن و اندازه ی درآمد و زندگی شکوهمند نیست. شناختن نیروهای درونی خود می باشد و توانایی هایی که در هریک از ما هست و به کار بردن آن ها در راه درست و خردمندانه، با بهره گیری از کسانی که آزمون هایشان در زندگی گذشته، راهگشای امروزیان و آیندگان تواند بود.
- از لطف شما متشکریم و امیدواریم خوانندگان و دانش آموزان برداشت خوبی از این گفت و گو داشته باشند. ( تهیه کننده: احمد فرهنگ).