فتنه، نقطه ی آغازین گمراهی
فتنه، نقطه ی آغازین گمراهی
دو روایت از روز قدس و 9 دی 1388
روایت اول
این یادداشت در رمضان سال1388 تهیه و تنظیم شده است و بنا دارد فضای ملتهب فتنه و راه های مقابله ی با آن را نشان دهد.می تواند جزیی از تاریخ شفاهی انقلاب باشد.
قرآن صاعد
یک قرآن نازل داریم ویک قرآن صاعد.آن که از طریق وحی و از عالم بالا بر قلب نازنین پیامبر فرود آمد، همین قرآن مکتوب مسلمانان است. آما آن نجواها و حدیث های نفس و گفت و گویی که از زبان و قلب بندگان خدا ( به ویژه از ناحیه معصومین )صادر و تقدیم درگاه الهی می شود و به عالم بالا صعود می کند قرآن صاعد است که به آن دعا گفته می شود.رمضان بهار هردو قرآن است. اثر گذاری قرائت قرآن در این ماه شگفت انگیز است. و دعا در شب های قدر بسیار سرنوشت ساز و تعیین کننده است. شفای دردهای روحی و جسمی ما در قرآن نهاده شده است و راه سعادت از طریق قرآن قابل دست یابی است. گنجی است که کلید آن در دست اهل بیت اطهار علیهم السلام است.
در بلاهای آسمانی و در مواجهه با امتحانات روزگار هیچ تکیه گاهی بهتر از قرآن و اهل بیت(ع) و قرآن صاعد نیست. اهل فتنه از هردوی این ابزار محرومند زیرا قرآن را سکوی پرتاب خود برای تقرّب به درگاه پروردگار قرار نمی دهند بلکه ایات قرآن لقلقه زبان شان است تا به دنیا برسندو از نعمت دعا و قرآن صاعد نیز بی بهره اند زیرا رفاه و آسایش و آرامش را از غیر خدا مطالبه می کنند .
ساعاتی پیش از نماز جمعه روز قدس سال 1388
...در خیابان آزادی تهران همراه با دسته ای از راهپیمایان شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل می دادیم و به پیش می رفتیم. بعد از چهار راه نواب و توحید به گروهی رسیدیم که هیچ شباهتی یه یک مسلمان ایرانی نداشتند. هم شعارهایشان متفاوت بود و هم از لحاظ ظاهری جلف و سبک بودند. به گروه های هوی متال و شیطان پرست بیشتر می خوردند تا به ایرانی موقر و متین.در دست بعضی از آن ها در ماه مبارک رمضان بطری آب بود و یا آدامسی در گوشه ی دهانشان جولان می داد.تک و توک دخترها دست آقا پسرها را گرفته بودندتا عشق و علاقه ی خودشان را به دیگران بروز دهند. بعضی هم با پارچه ای سبز روی صورت خود را پوشانده بودند تا شناخته نشوند. این افراد نقابدارجمعیت را مدیریت می کردند. به هرکس هم که اندک چهره ای مذهبی و حزب اللهی داشت پیله می کردند و با بد دهنی و بی ادبی آزارش می دادند. و همین تعجب مرا بیشتر بر می انگیخت. زیرا گاهی گروه تظاهر کننده با حکومت مشکل دارد، مطالبات خود را به طور مسالمت آمیز و یا به صورت خشم و نفرت مطرح می کند ولی کاری به کار مردم ندارد. اما این جماعت به هر کس که دارای ریش و محاسنی بود و یا چادری داشت پیله می کردند و رفتارهای توهین آمیزی را نشان می دادند.
رفتارها اصلاً عادی نبود. ناگهان متوجه دخترلاغر اندامی شدم که کفش اسکیت به پا داشت و شالی را روی فرق سر انداخته و گیسوان دم اسبی خود را روی لباس رها کرده بود و به سرعت جت از کنار من گذشت و صد متر جلوتر خود را به نرده های وسط خیابان رساند و از آن بالا رفت و با یک پرش ورزشکارانه خود را به میان جمعیتی انداخت که در طرف چپ خیابان شعار می دادند: نه غزه نه لبنان / جانم فدای ایران.
ما نیز در طرف راست خیابان شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل می دادیم و به پیش می رفتیم.وقتی موازی جمعیت آن ها قرار گرفتیم. تعدادی از میان جمعیت ما رویشان را به طرف آن ها گرفتند و شعار مرگ بر منافق سر دادند.سراغ تک تک شان رفتم و خواهش کردم که شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل بدهند تا منجر به درگیری دو طیف داخلی نشود. بلند هم فریاد زدم و گفتم این ها امروز آمده اند تا نگذارند که شما شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل را فریاد بزنید.
در چهار راه جمالزاده جمعیت ما در مسیر اتوبوس های بی آرتی هدایت شد چون در طرف راست خیابان دسته های بزرگ فتنه گران حرکت می کردند و شعار های ضد انقلابی می دادند.
مردم فریاد می زدند و می گفتند: "مرگ بر اسراییل"
فتنه گران شعار می دادند: "مرگ بر روسیه"
مردم فریاد می زدند:"مرگ برآمریکا"
آن ها می گفتند: "مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر شاه"
مردم می گفتند:"مرگ بر ضد ولایت فقیه"
آن ها فریاد می زدند:"ما اهل کوفه نیستیم/پول بگیریم بایستیم"
مردم می گفتند:"خونی که در رگ ماست/هدیه به رهبرماست"
آن ها می گفتند:"مرگ بر بسیجی جیره خوار"
مردم می گفتند: "این همه لشگر آمده /به عشق رهبر آمده" آن ها مردم را هو می کردند.
خلاصه وضعیت عجیبی بود. این همه شورو هیجان را در طول سی سال بعد از انقلاب ندیده بودم. گویی دمل های چرکین سر باز کرده بودند تا خودی نشان بدهند. یک طرف مطالبه می کرد که اوضاع به دوران ستمشاهی باز گردد و طرف دیگر معترض بود که این همه شهید و جانباز داده ایم که بندگی خدا را بکنیم نه آن که تن به ذلت صهیونیسم بدهیم.
یک لحظه به ذهنم رسید که با تلفن همراه چند عکس بگیرم.به کنار نرده ها آمدم و از میان دو تاکسی پارک شده شروع به کار کردم. چند نفر از آن نقابدارها،ناسزا گویان نرده های وسط خیابان را چسبیدند تا به طرف من حمله بیاورند. فریاد زدم و گفتم چیه ترسیدید؟ گفتند وایسا بسیجی مزدور تا حالیت کنیم. گفتم : هیچ غلطی نمی توانید بکنید، مگر این جمعیت اجازه می دهند که دست از پا خطا کنید؟ و سریع خودم را میان جمعیت انداختم و آن ها به ناچار برگشتند.
به میدان انقلاب که رسیدیم. از بلندگوها صدای آقای احمدی نژاد رئیس جمهور به گوش رسید که پیش از خطبه های نماز جمعه در دانشگاه تهران سخنرانی می کرد . جمعیت متوقف در میدان را رها کردم و به طرف دانشگاه راه افتادم. جمعیت میلیونی مردم همه جا را پر کرده بودند.در های دانشگاه بسته شده بود و راهنمایی می کردند که در خیانان های اطراف جا بگیریم. در خیابان وصال میان چند دستگاه اتوبوس پارک شده جایی برای نشستن پیدا کردم. چند دقیقه بعد صدای رعد و برق بلند شد و باران مثل سیل باریدن گرفت.اما کسی از جایش تکان نخورد. هرکس با روزنامه ای،نایلونی، سجاده ای پوششی برای سرخودش درست کرد تا خطبه های حماسی حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خاتمی شروع شد. باران نیز کم کم خسته شد و آرام گرفت. بعد از تمام شدن نماز جمعه وقتی به میدان انقلاب برگشتم خبری از آن جمعیت کذایی نبود.شنیدم مردم هجوم آورده اند و آن ها را از آن محدوده رانده اند.
گفتنی است دو روز بعد، عید فطر از راه رسید و من باز در خیابان وصال جایی برای نشستن پیدا کردم. مقام معظم رهبری مد ظله العالی آن روز در خطبه های عید، حجت را بر همه تمام کردند. زیرا همگان را به اخوت و برادری فرا خواندند. از تلویزیون نیز مشاهده کردیم که همه ی طرف های دعواهای انتخاباتی در نماز عیدحضور داشتند. و ای کاش همین رویه برای همیشه ادامه می یافت تا نظام اسلامی آسیب نبیند. دست کم حضور سران در نماز عید، پاسخ خوبی برای کسانی بود که شعارهای انحرافی می دادند. اما نمی دانم چرا بعدها سران فتنه خود مؤیّد شعارهای انحرافی شدند.« و اَبریءُ من نفسی انّ النّفسَ لاماره بالسوء الّا ما رحم ربّی...(قرآن نازل)...
روایت دوم
این یادداشت ساعتی بعد از راهپیمایی 9 دی1388 تهیه و تنظیم گردیده می تواند بخشی از تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی باشد.
مزدورآمریکایی................ماآمدیم کجایی؟
عصر نهم دی ماه 1388 - تهران
ساعت سه بعد از ظهر با خانواده به حوالی میدان آزادی رسیدیم. برای آنکه آمار و اطلاعات راهپیمایی را بیرون بیاورم ؛ خودم را به بالای دومین پل عابر پیاده خیابان آزادی رساندم. سرتاسر خیابان از میدان آزادی تا میدان انقلاب تاآن جا که چشم کار می کرد جمعیت موج می زد. بسیار شگفت انگیز بود.باور نمی کردم که سی سال از پیروزی انقلاب گذشته باشد و با این حجم گسترده ی تهاجم فرهنگی و ابزار متنوع رسانه ای دشمن سرتا پا مسلح، مردم با این شور و هیجان به میدان آمده باشند. آن هم در میانه ی هفته و روز چهارشنبه ، برای کشاندن چنین جمعیتی به خیابان دست کم بایدشش ماه برنامه ریزی کرد.چه تضمینی وجود دارد که امنیت مردم به خطر نیفتد و یا بخشی از این مردم با تحریک شیاطین به جان اموال عمومی نیفتند و یا حکومت مورد تهدید قرار نگیرد؟! نه ... من اشتباه می کردم. این مردم خود ضامن امنیت عمومی بودند زیرا با بصیرتی که داشتنددر این راه قذم گذاشته بودند و ایمان آن ها پشتوانه ی امنیت اجتماعی بود.مگر جز این است که ایمان و امنیت از یک ریشه هستند؟
مردم قبل از وقت تعیین شده به راهپیمایی آمده بودند و نظم و ترتیب تظاهرات هم به دست خودشان بود.
.به پسرم پیشنهاد کردم که باهم طوری حرکت کنیم که هم با دسته های مختلف جمعیت شعار بدهیم و هم از آن ها پیشی بگیریم تا به دسته های دیگر برسیم تا در مدت زمان کوتاه تری به جایگاه اصلی مراسم برسیم.قبول کرد و راه افتادیم.
از آن بالای پل با تلفن همراه چند عکس گرفتیم و پایین آمدیم و به جمعیت پیوستیم..عبور از کنار دسته جات متراکم کار بسیار دشواری بود. هر دسته برای خودش آقای شعاری و مداح و بلندگوی دستی و یا ماشین بلند گو دار داشت. در دست هرکس مقوای دست نویس و یا بنر و دیگر اقلام فرهنگی و تبلیغاتی دیده می شد. عواطف و احساسات پاک مردم، همه را به یکدیگر پیوند داده بود. با شعاردسته ها همراهی می کردیم و می گذشتیم..هرگاه به میانه ی حایل دو دسته می رسیدیم ، شعار آن جمعیتی را تکرار می کردیم که رساتر بود. انواع شعر و شعار و نغمه های مذهبی و انقلابی فریاد زده می شد:
حسین حسین شعارماست/شهادت افتخار ماست
این همه لشگر آمده/به عشق رهبر آمده
حزب فقط حزب علی/ رهبر فقط سید علی
سبز فقط سبز علی/ رهبر فقط سید علی
خونی که دررگ ماست/هدیه به رهبر ماست
منافق حیا کن/ مملکتو رهاکن!
منافق فراری/ اعدام باید گردد.
مزدور آمریکایی / ما آمدیم کجایی؟
شعارهایی که برای رؤسای فتنه ساخته شده بودفراوان بود.تنها به تعدادی اشاره می کنم که روی پلاکاردها و پرده های بزرگ نقش بسته بود :
لعن ِ علی عدوک یا حسین/ خاتمی و کروبی و میر حسین
ما موسوی بی بی سی نمی خواهیم/ ما موسوی انگلیسی نمی خواهیم
موسوی فتنه گر / اعدام باید گردد.
هم چنین تعدادی از شعار ها خواسته ی مردم از قوه ی قضاییه بود.از جمله می گفتند:
مسئولان قضایی/انتقام انتقام
قوه ی قضایی/ وقت عمل رسیده
... ساعتی طول کشید تا به چهار راه نواب - توحید رسیدیم . تازه از آن جا به زحمت می شد صدای تریبون مراسم را شنید. بعد از خیابان والعصر متوجه شدیم که حاج سعید حدادی در حال شعار دادن است. و این برای ما جالب بود چون فکر می کردیم که حاج سعید همیشه باید مداحی کند. بعداز مرحوم مرتضوی وزیر شعار، این حاج سعید است که می تواند از عهده ی این کار برآید وچه چیزی بهتراز آن که وزیرشعار، مرثیه خوان سیدالشهدا نیز باشد...
از خیابان والعصر به بعد جمعیت کاملا" متراکم بود ونمی شد حتی یک قدم به جلو برداشت .برای پسرم توضیح دادم که همیشه جمعیت غرب تهران به این سمت کمتر از شرق بوده است اما امروز شگفت افرین شده است.
قرار شد از پیاده رو به طرف میدان انقلاب برویم. ولی محال بود که بتوانیم ازجدول خیابان یک قدم آن طرف تر بگذاریم. افتادیم دنیال چند مرد تنومند و قوی که با زور و فشار به طرف پیاده رو می رفتند. بالاخره راهی پیدا کردیم و در طرف راست پیاده رو حرکت کردیم و دنبال جمعیتی افتادیم که هرچند کُند ولی با طمأنینه به پیش می رفت. نرسیده به خیابان جمالزاده پسرم برید و ایستاد و با زحمت خود را به کناری کشید و گفت من دیگر نمی توانم جلوتربیایم، شما می خواهی پیش برو.من نیز همان جا ایستادم. جایی که ما قرار داشتیم ساختمانی در دست تعمیر بود .گفتم مواظب باش که از آن بالا چیزی به سرت نخورد و بعد هردو خندیدیم.
آیت الله علم الهدی امام جمعه ی مشهد سخنرانی خود را آغاز کردند. و ما به زحمت می توانستیم مطالب او را بشنویم، چون همهمه ی عابران و بلند گوهای دور و نزدیک اجازه چنین کاری را نمی داد. عقربه های ساعت وقتی به نزدیکی پنج بعد از ظهر رسید به مهدی پسرم گفتم چون راهمان دور است، بیا از همین حالا برگردیم. و باز به دنبال جمعیتی افتادیم که به طرف میدان آزادی در حال حرکت بود. جمعیت نشاط عجیبی داشت . همه از این شور و حماسه ای که جریان یافته بود لذت می بردند. در طول مسیر هر کس به نوعی برای سران فتنه مضمون کوک می کرد و شعار می داد.نرسیده به سر خیابان والعصر سخنرانی آقای علم الهدی هم به پایان رسید و قطعنامه ی پایانی مراسم هم خوانده شد و مردم با شعار :الله اکبر / خامنه ای رهبر، آن را تاییدکردند. ما نیز در حال پیش رفتن به جلو،بندهای قطعنامه را تاییدمی کردیم.مراسم که تمام شد به عقب نگاه کردم و دیدم که ماشین های بلندگو دار به حرکت درآمدند و فضای راهپیمایی در قالب دسته دوباره آغاز شد.به مهدی گفتم به والده زنگ بزن که کمی صبر کند تا با هم به منزل برویم.
زیر پل یادگار امام بچه های بسیجی روستای کن ، بنر بزرگی را به نمایش گذاشته بودند که مورد توجه مردم قرار گرفته بود.شاید پنجاه نفر ایستاده بودند و ازاین پرده فیلم و عکس می گرفتند و می خندیدند.تصویری از یک تیم فوتبال انگلیسی بود که سر ورزشکاران را با چهره ی سران فتنه جا به جا کرده بودند.آقای کروبی دروازه بان و آقای موسوی و کرباسچی و تعدادی دیگر که نمی خواهم نامشان را بیاورم بازیگر و کاپیتان این تیم انگلیسی بودند. به زیر پل که رسیدیم ، شعارها متنوع تر و جذاب تر شده بود. زیرا انعکاس صدا به سقف پل و برگشت آن شور و هیجان بیشتری ایجاد می کرد.بدترین توهین ها به سران فتنه ، در همین نقطه نثار شد که به قول آقای قرائتی در برنامه ی تلویزیونی همین روز قبل از راهپیمایی واقعا" عذاب مهین برای فتنه گران بود. بدتر از این نمی شود به کسی توهین کرد. بعضی هم شعار می دادند که سفارت جاسوسی انگلیس باید تسخیر گردد. نرسیده به میدان آزادی از جمعیت بیرون آمدیم در حالی که مردم تازه همان شعار نخستین خود را دم گرفته بودند و می گفتند: مزدور آمریکایی/ ما آمدیم کجایی!