جایگاه ازدواج در اشعار نسیم شمال
جایگاه ازدواج در اشعار نسیم شمال
سیّد اشرف الدّین حسینی از شاعران مردمی عصر مشروطیّت است. او در زمرهی نخستین شاعرانی است که به زبان مردم و از زبان تودهی مردم محروم شعر سرود و مقاله نوشت. وی هر هفته هنگامی که اشعار فکاهی و انتقادی خود را از چاپ بیرون می آورد، روزنامه فروشان دوره گرد راه می افتادند و جار میکشیدند و مردم کوچه و بازار را خبرمیکردند. زن و مرد و پیر و جوان و باسواد و بی سواد هجوم میآوردند و روزنامه را دست به دست میگرداندند و میخواندند.در قهوه خانه ها،در سرگذرها و در جاهاییکه مردم گردمیآمدند، باسوادها برای بی سوادها میخواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاک می نشستند و گوش می دادند. نام این روزنامه به اندازهای بر سرزبان ها بود که همه جا سیّداشرف الدین را آقای «نسیم شمال» صدا می زدند.
موضوعات متعدّد و متنوّعی در اشعار وی تبلور یافته است که موضوع ازدواج و توجّه ویژه به جایگاه زن در زندگی مشترک خانوادگی و رسیدگی به تعلیم و تربیت دختران، از برجستگی ویژه ای برخوردار است. سید اشرف الدین از طرفداران حقوق زنان است و آنان را همانند مردان ارزشمند می داند. در اشعار وی به دختران و زنان سفارش علم آموزی و همچنین حفظحجاب شده، تعدد زوجات منع شده وخانه نشینی و بی سوادی زن نفی گردیده است:
زن بود واجب برای زندگی/ روشن از زن شدسرای زندگی/ حق نهاد از وی بنای زندگی/
هست دندان، آسیای زندگی/ لذّت دنیا زن و دندان بود....
چون خدا تأسیس این دنیا نمود/ آشکارا آدم و حوّا نمود/ خلق را از بهر زن، شیدا نمود/
هرکه جفت خویش را پیدا نمود/ لذّت دنیا زن و دندان بود./
می شود زن باعث طول حیات/ زن بود شیرین تر از قند و نبات/ درکلام الله خدا از معجزات/
کرد تعریف از نساء مؤمنات/ لذّت دنیا زن و دندان بود..../
زن تو را در خانه یاری می کند/ زن برایت خانه داری می کند/ گرنیایی بی قراری می کند/
گر بمیری آه و زاری می کند/ لذّت دنیا زن و دندان بود..../
زن نمی گیری مگر دیوانه ای؟/ گر نگیری زن ز دین بیگانه ای/ زن بلا باشد به هر کاشانه ای/
بی بلا هرگز نباشد خانه ای/ لذّت دنیا زن و دندان بود....( ج1صص259 و 260) .
در شعر دیگری زن را چنین می ستاید :
زندگانی تمام بسته به زن مهربانی، تمام بسته به زن
آنکه الواط را شود مانع از حلال و حرام بسته به زن ...
از قول حضرت ختمی مرتبت(ص) زن را این گونه موردتکریم قرار می دهد:
این زنان، خوش بوی چون ریحانه اند/ این زنان شمع و چراغ خانه اند/
مرد و زن از مؤمنین و مؤمنات/هردو ظاهر گشته اند از نور ذات.../
زن اگر موجود درعالم نبود/ در زمانه یک نفرآدم نبود/
دختران را دوست دارید از وفا/ صدمه ای وارد نیارید از جفا/
هرکه از خود دختری را شاد کرد/ خانه ی خود در بهشت آباد کرد.../
من ز دنیا دوست می دارم سه چیز:/ عطر و تسبیح و زنان باتمیز/
هست جنّت زیر پای مادران/ جان فرزندان فدای مادران.../ (ج1 صص279 و280).
از جمله طنزهای زیبای سید اشرف الدین دربارهی مردانی است که با داشتن زن و فرزند و سن زیاد باز هم در فکر تجدید فراشند. سید اشرف، با ارزشی که برای نسوان قائل است از چنین مردانی که زنان را برای سوءاستفادهی خود می خواهند بیزار است و همواره آنان را به بادتمسخرمی گیرد و داشتن بیش از یک زن را برای کسانی که قادر به رعایت عدالت نیستند،خلاف جوانمردی می داند و به طعن و طنز بلاهایی را که چند زن داشتن سرآدم می آورد ذکر می کند:
دو زن در خانه آوردن خلاف است / زنان را از خود آزردن خلاف است /
ز زن ها توسری خوردن خلاف است / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
زنان چون میوه ی باغ بهشتند / همه پاکیزه و نیکو سرشتند /
ولی بسته به بخت و سرنوشتند / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
ببر یک زن تو در فصل جوانی / دو زن باشد بلای ناگهانی /
به یک زن کن قناعت تا توانی / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است./
بلی در عهد سابق بی بهانه / دو زن می برد هر مردی به خانه /
ولی امروز این عهد و زمانه / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
شنیدستم به عهد شاه عبّاس / سیاهی بود نامش حاجی الماس /
سه زن بگرفت شد نصف سرش طاس / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
زن اوّل به تو حرمت گذارد / زن دوّم دمار از تو برآرد /
زن سوّم به خاکت می سپارد / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/
زن اوّل به پایت جان فشاند/ زن دوّم تو را هرجا کشاند /
زن سوّم به قبرت می تپاند / ز یک زن بیشتر بردن خلاف است/ ( ج اوّل ، صص267-268 )
شعر طنز «مصلحت» به موضوع ازدواج های مکرّر مردانی می پردازد که به خاطر مال و منال فراوان، با وجود کهولت سن، عید به عیددختر نُه ساله ای را به عقد خود در می آورند و به جز عیّاشی و فرار از مسؤولیّت های اجتماعی به چیز دیگری نمی اندیشند. مشهدی حسن یکی از همین قماش جماعت است که از شاعر می پرسد :
شب عید است ای ملاّ ندانم / زر از مخزن بگیرم یا نگیرم؟/ بودعمرمن از هفتاد افزون / بفرما زن بگیرم یا نگیرم/ مرا باشد زن پیری به خانه / به ریشم می زند هر صبح شانه / ولی می گیرد از بهرم بهانه/ نخ و سوزن بگیرم یا نگیرم/ بدیدم دختری چون دستهی گل/ ربود از قلب من صبر و تحمّل/ دلم پر می زند مانندبلبل / بگو ارزن بگیرم یا نگیرم؟ شاعر در پاسخ او می گوید:
ای بارک الله به تو با اعتقاد / مؤمن خوش نیّت نیکو نهاد / خوب خیالی به سرت اوفتاد /
دختر پاکیزه به صد فن بگیر / مشهدی حسن زود برو زن بگیر.../
فال تو خوب آمده دنباله کن / رو به سوی خانه ی دلاّله کن /فکر یکی دختر نُه ساله کن /
گر تو نمی خواهی واسه من بگیر! / مشهدی حسن زود برو زن بگیر...
چار پسر داری همه قُلچُماق / زود بده مادرشان را طلاق / فکر سه زن کن ز ره اشتیاق /
شب به کَفَت مشعل روشن بگیر/ مشهدی حسن زود برو زن بگیر.../ ( ج1 صص32 و 33) .
در شعر دیگری زن از دست هوس بازی های شوهر خود شکایت می کند و می گوید:
شوهر من گوهر من زن می خواد / پیــــر شده شانه و سوزن می خواد /
مرغ شده دانه و ارزن می خواد / دو زن داره بازم دلش زن می خواد/ ...
تازه شنیدم که به گوشه کنار / دختر نُه ساله شده خواستگار /
تا بمکد از لبش آب انار/ دو زن داره بازم دلش زن می خواد /
هیچ نمی دونه که مشروطه چیست/ یا که جوانمرد وطن خواه کیست /
مرشد مشهور به حاجی زکی است / دو زن داره بازم دلش زن می خواد / ...
پیری ربوده ز سرش خواب را / با کارد و چنگال می خورد آب را /
مسخره کرده همه طلاّب را / دو زن داره بازم دلش زن می خواد/
شعر و غزل می خونه شب تا سحر/ قرص کمر می خوره با نیشکر/
بلکه بگیرد صنمی را به بر / دو زن داره بازم دلش زن می خواد... (ج1صص64 و 65).
اشرف الدّین از هر موقعیّتی استفاده می کند و مستقیم و غیر مستقیم به چند زنه ها می تازد:
بر دل عاشقانخود تیرمزن مزن مزن/حال که تیرمی زنیدیر مزن مزن مزن/ طعنه به شیخ و مرشد و پیر مزن مزن مزن/ پیش عروس تازه ات نام مبر ز سوگلی/ حال که می روی برو دِه برو که رفتی بامبولی...( ج1ص134).
نسیم شمال، در طنزی مخمّس ، تاجر هوسرانی را این گونه مفتضح می کند:
صیغه و عقدی گرفتم پنج زن/ شد به من مازندران بیت الحزن/ تاجرم من نیستم راهزن/
خصم دزدان جهانم ای خانم/ من رفیق مهربانم ای خانم.../
هین بیا خانم سوی شمران رویم/ از برای عیش چون مستان رویم/ خوشتر آن باشد که از تهران رویم/
باد قربان تو جانم ای خانم/ من رفیق مهربانم ای خانم...
گر بخواهی می تراشم ریش را/ می نمایم چون فرنگی خویش را/ صبح گردش می کنم تجریش را/
عصر در قلهک روانم ای خانم/ من رفیق مهربانم ای خانم...(ج1صص 274-276).
در جای دیگری با عنوان گفتگوی پدر بی ادب با پسر بی ادب خود می گوید:
تو هم گر مروّت نداری به من چه / به یزدان اطاعت نداری به من چه / به یک زن قناعت نداری به من چه / اگر هیچ غیرت نداری به من چه؟...( ج1،ص22).
او معتقد است خانه با یک زن بهتر اداره می شود و صلح و صفا در آن بیشتر است و شکستن این حریم موجب بدبختی و بی آبرویی است. در شعر دو زنه، داستان مردی را تعریف می کند که یکی از زن ها در خواب،سبیلش را قیچی می کند و زن دیگر ریش او را می تراشد. در پایان زبان حال او را این گونه بیان می دارد:
حال بی ریش و بی سبیلم من/ از خجالت ببین ذلیلم من/گشت معلوم بر من مضطر/ که دو زن شد حرام در دفتر/ هست آسوده یک زن و یک مرد/ مرد در عمر خود نبیند درد/ زن یکی و خدا یکی گفتند/ آن کسانی که با شعف خفتند/از دو زن غیر وحشت و جنجال/ هیچ نماند برای مرد مجال/ آخر کار همچو پروانه/ می شود مستمند و دیوانه.(ج2صص38 و 39).
نسیم شمال ترجیع بندی داردکهدرقالب مخمّس سروده شده است، او پیری هوسران را چنین نصیحت می کند:
تا کی به خوابی، ای پیرگمراه/ برخیز از جا، وقت سحرگاه/ با چشم گریان، رو کن به درگاه/
هرلحظه برگو، با ناله و آه/ التّوبه توبه، استغفرالله...
از پیری تو، دل ها غمین است/ شش زن گرفتی، این هفتمین است/جای تو آخر، زیر زمین است/
آذوقه بردار، از بهر این راه/ التّوبه توبه، استغفرالله...
خواهی که دلبر، آید به پابوس/ بر ریش سرخت، هردم زند بوس/ می خور « نوامیک»، با اسطوخودّوس/
شاید فزاید، بر قوّت باه/ التّوبه توبه، استغفرالله...
درفصل پیری، ای مرد حاجی/ باید دو زن خواست، چون نان ساجی/ دست حنایی، ریش دو خاجی/
بر همچو ریشی، صد بارک الله/ التّوبه توبه، استغفرالله. ( ج1 صص149 و150) .
پیر دولتمندی به داشته های دنیایی از جمله به همسران متعدّد خود می نازد ، اشرف الدّین در قالب مستزاد، این چنین به او می تازد:
گرچه من پیرم و خم گشته ز پیری کمرم / از جهان بی خبرم.
چار زن دارم و در فکر عیال دگرم/ از جهان بی خبرم.
چار زن دارم و ده صیغه مرا هست به بر/ بهتر از قرص قمر.
من شب و روز در این شهر قرین با قمرم/ از جهان بی خبرم.
صورتم زرد و دهانم کج و چشمم چپکی است/ همدمم دم دمکی است....
در پایان نیز از قول او ، چنین می گوید:
هر زنی را که بینم به سر راهگذر/ می کنم خوب نظر.
تا قیامت نرود صورت خوب از نظرم/ از جهان بی خبرم.
کار من عیش و نشاط است و شراب است و قمار/ با دف و تنبک و تار.
خصم جان فقرا، دشمن هر رنجبرم/ از جهان بی خبرم/ خاک عالم به سرم.( ج1 صص156 و 158)
یکی دیگر از رنج های نسیم شمال آن است که فقروفلاکت دامن جامعه را گرفته است و جوانان آمادهی ازدواج آه دربساط ندارند تا با آن ناله کنند.از زبان جوانی عاشق ، خطاب به مادر خود، چنین می گوید:
ننه جون بی رخ معشوقه چه طو[ر] تاب بیارم/ از کجا چادر و روبنده و قلاّب بیارم/
از کجا وسمه و سرخاب و سفیداب بیارم/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم.
برده عقل از سر من حورلقا دخترکی/ دختر عالمه و فاضله خوش ، منظرکی/
شده ام عاشق و در کیسه ندارم زَرَکی/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم...
می کند حلِّ مسایل به قوانین حساب/ می دهد مسأله ها را همه فی الفور جواب/
کس چنین دختر باهوش ندیده است به خواب/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم.
درلغت های فرانسه بود استاد و زرنگ/ مثل این است که تحصیل نموده به فرنگ/
می شود عارضش از فرط حیا رنگ به رنگ/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم.
خیزد ازجای به هنگام سحر وقت نماز/ پس تلاوت کندآیات به آهنگ حجاز/
کند از صوت ملیحش همه دل ها پرواز/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم...
ننه جون گرچه فُکُل بسته و مقبولم من/ لیک از فقر و فلاکت بتر از غولم من/
خاک عالم به سرم عاشق بی پولم من/ عاشقم پول ندارم، کوزه بده آب بیارم. (ج1صص83و84).
از جمله ویژگی های شعر نسیم آن است که در اوج ناراحتی و عصبانیت از رفتار ناعادلانهی بیگانگان و غفلت نیروهای خودی، با زبان طنز به موضوع ازدواج می پردازد و می گوید:
باید که قامت ما،گردد زغصّه چنبر/ باید که ما بسوزیم،هیزم به جای عنبر/ من از کجا و وصلت، با دختر سیمین بر/ آخوند ملاّ قنبر، می گفت بالای منبر/ این سرنوشت مارا ،دست قضا نوشته/ با خطِّ سبز و قرمز، ملاّ رضا نوشته/ از دیگران عروسی، ا ز ما عزا نوشته. (ج1ص92).
در شعری با عنوان « خیالات شب های دراز زمستان» می گوید:
شبی در خواب دیدم محرمانه/ عروس تازه آوردم به خانه/ بریدم رخت دامادی شبانه/ چنین می گفت رقّاص زنانه/ شتر در خواب بیند پنبه دانه/ گهی لُپ لُپ خورد گه دانه دانه...( ج1ص108).
برای رهایی از چنین وضعیّت دشواری ، مخاطب خود را دعوت می کند تا به جای غم و غصّه و خودخوری ، با زبان طنز و مسخرگی، به خواسته های خود برسد :
خواهی تو اگر در همه جا راه دهندت/ ترفیع مقام و لقب و جاه دهندت/ زیبا صنمی خوب تر از ماه دهندت/
خواهی که زرو سیم شبانگاه دهندت/ رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/تا داد خود از کهتر و مهتربستانی....