حمید سبزواری-شاعر حماسه سرای انقلاب اسلامی
شاعر حماسه سرای انقلاب اسلامی
حسین ممتحنی متخلّص به حمید سبزواری را کمتر کسی است که نشناسد و یا سرود و سروده های او را برای یک بار هم که شده، نشنیده باشد. یکی از شیرین ترین خاطرات مردم، در دوران انقلاب، سرود «خمینی ای امام» حمید سبزواری است. همسرشان برای ما نقل می کرد، آقای جعفری رئیس انتشارات سروش صدا و سیما، مدّتی قبل به منزل ایشان آمدند و سیصد شعر حسین آقا را که به صورت سرود درآمده است و یا قابلیّت سرودشدن را دارد، جمع آوری کردند و بردند تا درقالب یک مجموعه ی به اصطلاح کاست، روانه ی بازار کنند. این خبر از آن نظر اهمیّت پیدا می کند که سبزواری، جز برای اسلام و انقلاب، شعر نگفته است.
برای گروهی از دانشجویان دانشگاه صدا و سیما، این سؤال پیش آمد که سبب چیست که نسل کنونی انقلاب که دوران اوّل این نهضت را درک نکرده اند، به خوبی همان حسّی را پیدا می کنند که پدرانشان داشته اند. پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که هنر، زمان را بر می دارد و احساس یک نسل را به نسل های آینده منتقل می سازد. سپس به عمق این عبارت مقام معظّم رهبری، پی بردند که تا اندیشه ای با هنر در نیامیزد ، در تاریخ ماندگار نمی ماند. درست کاری که حمید سبزواری انجام داده است و فرهنگِ انقلاب اسلامی را در قالب هنر و در پرنیان شعر و سرود ، عرضه کرده است. این گروه، برای تهیه ی یک گزارش مستند از سرودهای انقلابی حمید سبزواری، صبح روز جمعه بیستم بهمن ماه سال 1391، عازم منزل ایشان شدند؛ صاحب این قلم نیز به نمایندگی از هیأت تحریریه نشریه چشمه دانشگاه تربیت مدرس، به این گروه پیوست. ساعت نه صبح وارد منزل سبزواری شدیم. همسرشان که سال ها به آموزش و پرورش خدمت کرده اند و پا به پای حسین ممتحنی در عرصه ی فرهنگی، تلاش و مجاهدت کرده اند، با مهربانی از گروه استقبال کردند و ما را به اتاق پذیرایی، راهنمایی نمودند. اوّل چیزی که توجّه ما را به خود جلب کرد، قفسه های پُر از کتاب و ده ها قاب و تمثال و یادمان و تقدیر نامه از همایش ها و کنگره ها و محافل و مجامع ادبی و هنری بود. نام ایشان به عنوان چهره ماندگار شعر و ادب نیز به ثبت رسیده است. از فرصت استفاده کردم و از تک تک آن ها عکس گرفتم. هنوز کارم به پایان نرسیده بود که استاد وارد اتاق پذیرایی شدند. دانشجویان نیز در این فاصله، دوربین های فیلمبرداری و نور و صدا را آماده کرده بودند. من که مسن ترین میهمان بودم، پیشدستی کردم و جلو رفتم تا دست استاد را ببوسم که اجازه ندادند و یک دیگر را درآغوش کشیدیم و مصافحه کردیم. اعضای گروه نیز با استاد دست دادند و احوالپرسی کردند. خودم و گروه را معرّفی کردم و گزارشِ مختصری درباره ی سبب حضورمان عرضه داشتم. گروه تنها به دنبال ضبطِ توضیحات استاد پیرامون سرودهای انقلابی ایشان بود، و من هم به عنوان دانشجوی ادبیّات تربیت مدرّس، می خواستم، شخصیّت و حوادث مهمِّ زندگی شاعر و ویژگی های شعری ایشان را به ثبت برسانم.
از ایشان درخواست کردیم تا درباره ی خانواده ی پدری و تحصیلات و حوادث زندگی، صحبت کنند؛ و این که محلِ زندگی شان کجا بوده است و از چه زمانی سرودنِ شعر را آغاز کرده اند.آن چه پس از این می آید چکیده ای از پنج ساعت گپ و گفت با ایشان و همسرشان است:
من اهل سبزوار هستم و در این شهر به دنیا آمده ام. پدربزرگم، مهندس معدن بود، و در اواخر دوره ی قاجار مأموریت پیدا کرد تا به شهرهای مختلف برود و معادن بزرگ را شناسایی کند. او ذوق شعری هم داشت، معادن شناخته شده را در قالب شعر معرّفی کرده بود.من خودم دیوان شعر او را دیده بودم و متأسّفانه غفلت کردم و چون مدّتی در سبزوار نبودم؛ آن شعرها از بین رفت. پدربزرگم در تحولاّت سیاسی که بعدها رخ داد، در آوه ی ترکمن، دستگیر شد و وقتی تشخیص دادند که برایشان خطری ندارد، او را آزاد کردند. پدرم نیز کارمند دولت بود و حقوق خوبی داشت آن موقع سی تومان دریافت می کرد که می توانست به راحتی، زندگی را اداره کند،سواد خوبی هم داشت. و من توانستم جامع المقدّمات را نزد او بخوانم و بعد نزد ادیب جوینی عربی را به کمال برسانم. پدرم بعدها تراخم پیدا کرد و پزشکان با تجویز نا به جا، سبب نابینایی او شدند و او با همان وضعیّتی که داشت، خط خوش را به من آموخت. آن قدر مسلّط بود که با چشم نابینا به من سرمشق می داد. مادرم نیز، زنی باسواد بود و قبل از آنکه به مدرسه بروم، بسیاری از درس ها را پیش او آموخته بودم. به خاطر دارم که وقتی ادیب جوینی وارد کلاس می شد، به من اشاره می کرد که از روی کتاب بخوان، و من به راحتی می خواندم. آن روزگار، دیپلم گرفتن خیلی مهم بود و سختی هایی هم داشت. وقتی این مدرک را گرفتم ، در آزمون معلّمی شرکت کردم و نفر اوّل شدم و به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. و مدّتی بعد هم با این همسرم که قوم وخویش بودیم، ازدواج کردم. شاعری را هم قبل از 28مرداد1332ه.ش.آغاز کردم. با رفقا جلساتی داشتیم و تحلیل سیاسی می کردیم و متناسب با مسایل روز شعر می سرودیم. اشعار سیاسی را نیز مخفیانه انتشار می دادیم. همین مسأله، زمینه ای شد تا بعد از کودتای آمریکایی 1332 مرا از معلّمی عزل کردند. باز هم کوتاه نیامدم و علیه رئیس آموزش و پرورش، یک شعر طنز انتقادی سرودم و انتشار دادم. تا این که آشنایان، واسطه شدند و راهنمایی کردند تا به استخدام بانک تجارت درآمدم ؛البتّه آن موقع بانک بازرگانی نام داشت . اواخر دهه ی چهل، یعنی سال1349انتقالی گرفتم و به تهران آمدم و همین منزلی را که الآن درآن زندگی می کنیم، خریدم. سبب آمدنم به تهران دوچیزبود: یکی آنکه برادر خانمم در تهران بود و دوم آنکه به خاطر مسایل سیاسی در سبزوار اذیّت می شدم ، چند نوبت هم مرا بازداشت کردند و چون دلیلی محکم نداشتند، و از طرفی بازجو هم زمانی دانش آموز من و آشنا بود، مرا زود آزاد کردند. مدّتی را در تهران به صورت مجرّدی زندگی کردم ، چون با انتقال همسرم به تهران موافقت نمی کردند. در تهران هم مرا تحت فشار قرار دادند ، این جا هم روزگار مساعدت کرد و نتوانستند بهانه ای پیدا کنند؛ امّا اتّفاق بدی که افتاد ، این بود که خانواده ام از نگرانی که داشتند، مرا مجبور کردند که سروده ها ودست نوشته هایم را به سبزوار بفرستم. بردن آن ها هم دردسر ساز بود، اگر برادرخانمم زیرکی به خرج نداده بود، یک طایفه به دردسر می افتادند. هنگام خروج از تهران در ایست بازرسی، به مأمور گفته بود که آقا ما زن و بچّه داریم و توی این صف طولانی خسته شده اند، زود ماشینِ ما را بگرد تا به کارمان برسیم. و مأمور که خیالش راحت شده بود، بدون تفتیش به آن ها اجازه ی عبور داده بود. متأسفانه در سبزوار مأمورین به خانه ریخته بودند و این ها از ترسشان، همه ی سروده ها و نوشته ها را به داخل تنور ریخته بودند و سوزانده بودند. به هرحال بعدها خانواده هم به تهران منتقل شدند. و ما در تهران فعّالیّت ها فرهنگی خود را دنبال کردیم. تعدادی از اشعارم آن موقع در نشریه بانک بازرگانی ایران به چاپ رسیده است.( استاد نشریه شماره 99 بانک بازرگانی را در اختیار داشتند و اجازه دادند که از آن کپی بگیریم). شعر خمینی ای امام را پیش از انقلاب سرودم و آقای شاهنگیان و محمّدرضا شریفی نیا و آقای شمسایی و آقای زورق با کمک تعداد دیگری از جوانان، آن را در زیر زمین خانه ای در تجریش، کنار گوش شاه در نیاوران ، ضبط کردند و همراه با نوار کاست سخنرانی های حضرت امام راحل در سرتاسر کشور پخش کردند. و هنگام ورود امام به ایران، در بهشت زهرا، اجرا کردند. قبل از انقلاب ، شنبه شب ها در منزل یکی از آشنایان جلسه ی مخفی داشتیم و مسایل را تحلیل می کردیم و به این ترتیب معلوم می شد که چه نوع شعری برای پیشبرد انقلاب اسلامی لازم است. مثلاً شعر : برخیزید ای شهیدان راه خدا... را به مناسبت شهیدان هفدهم شهریور در سال 57 سرودم. یا بعد از انقلاب و در جریان جنگ تحمیلی ، بر اساس شعارهای مردم، اقدام به ساختن سرود می کردم مثل: این بانگ آزادی است کز خاوران خیزد / فریاد انسان هاست کز نای جان خیزد...
هنگامی که حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، رئیس جمهور بودند، به من خیلی اصرار کردند که اشعارم را جمع آوری و به چاپ برسانم. امتثال امر کردم و دو جلد کتاب «سرودِ درد» را با تقریظی که معظّم له برآن نوشتند، منتشر ساختیم. آقا در بخشی از آن می فرمایند:
"شعر انقلاب اسلامی در میان همه ی مقاطع تاریخ طولانی ایران، این ویژگی را دارد که تقریباًیکدست و کامل و در جهت آرمان ها و هدف های والا و سخنگوی احساسات و افکار و جهت گیری های ملّتی است که شاعر از متن آن برخاسته و بدان وابسته است. شعر دوران انقلاب، شعر زر و زور نیست، شعر احساسات سطحی و فردی و متوجّه به آرزوها و امیال حقیر بشری نیست، زبان یک ملّت و شرح حال یک امّت است. انعکاسی از روح بزرگ جامعه ای است که یکپارچه در جهت هدف ها و آرمان های الهی و انسانی گام برداشته و فداکاری کرده است . شعر هدفدار و سازنده ی مردمی است. شعر دربارها و میخانه ها و عشرتکده ها نیست. شعر صحنه ی عظیم جهاد و سیاست و انقلاب و جهان نگری است، شعر خدایی است" . (ص6) .
استاد سبزواری، خاطرات فراوان و متنّوعی از حوادث و جریانات انقلاب، برای ما تعریف نمودند. امید است در آینده نیز شرایطی فراهم شود تا مطالب بیش تری را از ایشان نقل کنیم. استاد به این مطلب نیز اشاره کردند که در حال جمع آوری آخرین سروده های خود هستند تا با عنوان«آخرین سرود»تقدیم انقلاب اسلامی کنند. همچنین در خصوص عظمت شعر و ادبیّات فارسی به نکات زیر اشاره کردند:
هیچ کس به هنر دست نمی یابد تا آنکه استاد و معلّم خوبی داشته باشد یا خود اهل کتاب باشد. آثار ادبی ما حرف اوّل را می زند. زبان فارسی مثل زبان عربی نیست که حروف حلقی داشته باشد و یا الف و لام بر سر اسامی آن باشد،در نتیجه دست شعرای فارسی زبان، باز است و شعرهای آهنگین و زیبایی ساخته اند و می سازند. البتّه زبان عربی هم ارزشمند است و زبان قرآن ماست و قرآن زبانی آهنگین و دلچسب دارد و لطافتی دارد که باید از آن بهره ها برد.امّا نفس زبان فارسی روان است. روان و صمیمی حرف می زندو همه هم درک می کنند. نسل جوان باید به میدان بیایدو قلم در دست بگیرد و از معلّمان بیاموزد و بنویسد. ...
ساعت سه بعد از ظهر، توانستیم، یک جمع بندی از کارها و مصاحبه ها داشته باشیم و کسب اجازه کنیم و از محضر استاد مرخص شویم.
مرحوم سیّد حسن حسینی در مورد ویژگی شعر سبزواری به ویژه شعر همپای جلودار اومی گوید: شاعر این سروده که سرودهای مشهور انقلاب متعلّق به اوست در عین صمیمی بودن، معترض و پرخاشگر و عصبی است. این خلق و خو به نظر نگارنده ستمی است که شاعر به شعر و شخصیّت خویش تحمیل کرده است. بیش تر شاعران و منتقدان و دست اندرکاران فرهنگی به جای اینکه سبزواری را دوست داشته باشند، از او می ترسند و ملاحظه اش را می کنند. راقم این سطور، فارغ از درستی یا نادرستی اندیشه های جنبی شاعر، نوعی احترام برای او قائل است. احترامی که در همه جای دنیا برای انسان های صاحب آرمان و عصبی قایل هستند. او باورهای خود را پنهان نمی کند و حتّی در پیاده روهای پاریس، برای دفاع از باورش، از مخالفان انقلاب، کتک می خورد. (گزیده ی شعر جنگ و دفاع مقدّس (1381)،تهران: سوره مهر،صص 158 و 159) .
گفتنی است که در دیدار پنج ساعته ی بیستم بهمن با استاد سبزواری، جمع ما به جز نرمی و ملاطفت و مهربانی و نیز تعهد فراوان نسبت به نظام و انقلاب اسلامی، و مهمان نوازی و محبّت خالصانه ی خانواده ایشان چیز دیگری ندید. و ای کاش در این ایّام سالخوردگی، دوستان و همسنگران قدیم استاد نیز، همچون گذشته جویای احوالات ایشان باشند و اجازه ندهند، گرد تکدّر بر خاطرشان سایه افکند! ان شاء الله!