سه غزل امام زمانی
امیر دل ها
آفرین بر تو ای غــــزال دانایی
که نه آسان به دام عشق می آِیی
بلکه صـیاد شــــهر خود پرستی را
می بری تا به مرز های شیدایی
رستمی یا که یک غــــزال تیر انداز
کاین چنین مژه می زنی به زیبایی
هر که باشد حریف روز و شب هایت
می خورد تشت او به کوس رسوایی
از نگاهت چــــــــراغ لاله می روید
باغ عشقت، خدای من! تماشایی
جمعه ها با تو دل دهیم و دل گیریم
آخـــر ای آشنا ! امیر دل هــایی
آشــــنا کن به نور معـرفت مـــا را
بلکه یک جمعه دل شود اهــورایی
ای که با اسب انتـظار می آیی!
رو به راهی نهاده ام که آن جایی
می ستایم تو را به شعر مینایی!
جــان فـدایت! اگر اجازه فرمایی!
شفق حادثه
شفق حادثه در جام بلور آوردند خبر رویشِ گل های شعور آوردند چشم نرگس به شقایق ،نگهی رمزآلود غنچه را در طبقِ سور و سرور آوردند سرو و نیلوفر و شمشاد به دستانِ دعا وز نهانخانه ی دل ،برگ عبور آوردند قلم از بام فلک، درّ نصیحت ریزد سهم ما لوح و قلم، زآتش طور آوردند آن که با دیو قدم می زد و آتش افروخت روز تقدیر ورا ،مثلِ ستور آوردند زاغ "بد لهجه"دم از سلطه ی بومان می زد لاجرم شب شد و خورشیدِ غیور آوردند شبنم عاطفه مهمانِ نگاهم کردند دل "فرهنگ" چنان آیه ی نور آوردند.
صبح ظهور
مژده ای دل ! خبر از صبح ظهور آوردند
باده ی ناب ز صـهبای طـــــهور آوردند
آسمان خنده کنان،زهره به دست افشانی
شب شکن! سروِ سَهی را به سرور آوردند
ابـــر نازا به ترنّــم شــده در راز و نیـــاز
همــــرهِ گوهـــــرِ باران به حضـــــور آوردند
همه زاغانِ دل افسرده به کنجی خاموش
هُــد هُــد و فاخـــــته با آیه ی نور آوردند
لالــه را - حاملِ پیــــغامِ امــیرِ رویش _
به ســراپرده ی گل های شـــعور آوردند
پلکِ من پر زد و زد تا به سرای خورشید
و به اصـــرار و دعـــا برگِ عـــبور آوردند
آسمان سبز و زمین سبز و جهان با فرهنگ
خلعـت و مرکـب نـو ، پـای صــــــبور آوردند.