سازمان کاح عضو رسمی می پذیرد!
طنز اجتماعی:
سازمان کاخ
دیروز جلوی سازمان رسیدگی به اموردانه درشت ها ، دوست قدیمی ام آقای فضولباشی را دیدم. بعد از روبوسی و حال و احوال و تبریک عید، پرسیدم: اخوی ! شما را ندیدیم و ندیدیم ، حالا هم که می بینیم؛ جلوی سازمان رسیدگی به امور دانه درشت ها می بینیم! این جا چه خبر؟! کمی مکث کرد و بعد گفت: والله چه عرض کنم. داستانش طولانی است. باید در یک وقت مناسبی با هم بنشینیم و مفصّل برایت تعریف کنم. واقعیتش از صبح زود این جا نوبت گرفته ام تا با جناب مدیر کل دیداری داشته باشم؛ قرار است که برایشان یک گزارش عملکردی تهیه کنیم که هرکس می بیند از تعجب دهانش باز بماند.حالا هم دیگر وقتش است که صدایم بزنند. اگر موافق باشی جمعه ی همین هفته ، در سازمان کاخ یکدیگر را ببینیم. گفتم سازمان کاخ دیگر چه صیغه ای است؟ در حالی که داخل ساختمان می رفت، آدرس آن جا را داد و گفت : سر فرصت برایت توضیح می دهم.
روز موعود ، خودم را به محل کار فضولباشی رساندم. سازمانی که از آن یاد می کرد ، یک منزل مسکونی بود، بدون تابلو وتشریفات ، مثل هزاران شرکت و مؤسسّه ی تجاری دیگر در تهران و شهرهای بزرگ و کوچک که برای فرار از پرداخت مالیات ، در پشت آن قایم می شوند تا از سماجت مأموران مالیاتی در امان بمانند و فقط با یک یا چند شماره ایرانسل با مشتریان ارتباط برقرار می کنند، ودر عوض، چند برابر سود یک مغازه دار بزرگ کنار خیابان های اصلی شهر را به جیب می زنند.
به فضولباشی گفتم : خدا پدرت را به سلامت بداردکه آخرش یک کارنان و آبداری برایت تراشید. چشم هایش را کمی درشت کرد و با تعجّب گفت: منظورت را نمی فهمم؟! گفتم : مگر بابایت نجّار نیست؟ گفت: چرا، همین طور است. گفتم : خوب نجارها فقط می توانند چیزهای درست و حسابی بتراشند. این شغل شریف کارمندی را هم حتماً ایشان برایت دست و پا کرده اند و تراشیده اند! نیشش تا بناگوش باز شد و در حالی که قهقهه می زد ،گفت: تو هم ما را گرفته ای ها...! این وضعیت به اصطلاح کارمندی ما نیزبرای خود، داستانی دارد. گفتم: حالا وقت مناسبی است که برایم از کار و روزگار خودت بگویی. نفسی کشید و گفت:
یک روز از جلوی کیوسک روزنامه فروشی محله امان رد می شدم که یک آگهی رنگی در پایین صفحه ی اول نشریه ای توجهم را به خود جلب کرد. درشت نوشته شده بود: "سازمان کاخ عضو رسمی می پذیرد." و یک شماره تلفن هم داده شده بود. تماس گرفتم . خانمی با ملاحت تمام، آدرس همین محل را در اختیارم گذاشت. وقتی این جا رسیدم. صدها نفر در صف انتظار ایستاده بودند. تا شب، اسم و شماره تماس همه را نوشتند و گفتند : پذیرش فقط از طریق آزمون و مصاحبه صورت می گیرد. حضور در این دو مرحله نیزمنوط به واریز مبلغ بیست هزار تومان به حساب بانکی شرکت است. برای اینکه دیگران جای خالی جذب را پر نکنند، سریع پیشدستی کردم و همان روز این مبلغ را به حساب ریختم و فیش آن را تحویل دفتر دادم. چند روز بعد آزمون تستی اطلاعات عمومی و سنجش توانمندی های روابط عمومی به عمل آمد و من هم از جمله معدود کسانی بودم که در این مرحله پذیرفته شدم. در مصاحبه ای که چند روز بعد به عمل آمد. به طور قطعی پذیرش شدم. در این مرحله اعلام کردند که باید یک دوره ی آموزشی دو هفته ای را نیز به میزان بیست ساعت بگذرانم. و با حالت مخصوصی گفتند که هزینه ی این آموزش ها، برای هر نفر چهل هزار تومان آب می خورد که باید خودتان بپردازید. چاره ای نبود برای اینکه زحماتمان به هدر نرود فی الفور این مبلغ را به حساب ریختیم و فیش آن را تقدیم نمودیم. مدیریت کاخ، جمعیت هفتاد و پنج نفری ما را به پنج گروه تقسیم کرد و روزی پنج نشست آموزشی، برگزار نمود تا در دوهفته بیست ساعت آموزشی ما کامل شد. در طول این مدت ، جایگاه هریک از ما در کانون انقلابی خالی بندان تعیین گردید . میان حرف فضولباشی پریدم و گفتم: وایسا ببینم چی شد؟ یک دفعه گفتی شرکت، یک بار گفتی سازمان و حالا می گویی کانون! فضولباشی با ملایمت گفت : نکته اصلی در همین جاست که : کاخ علامت اختصاری کانون انقلابی خالی بندان است. کار این شرکت خودجوش و خود رو که در هیچ اداره ای هم به ثبت نرسیده است ، امور تبلیغاتی و خدمات فرهنگی است. ما در واقع این جا به کار بافندگی مشغولیم. از این حرفش جا خوردم و آرام و کشیده گفتم : تبلیغات...خدمات....امور فرهنگی...کاربافندگی؟! عقلم به جایی نمی رسد...! فضولباشی دستی به سرم کشید و با خنده گفت: منظورم این است که ما در این جا خیالبافی می کنیم و آسمان و ریسمان را به هم می بافیم تا شندر غاز درآمد کسب کنیم . گفتم: حالا یک شمّه ای از کارهایی را که انجام می دهید، برایم بگو.
فضولباشی مثل اینکه چیزی به یادش آمده باشد، از جا پرید و به طرف آبدار خانه رفت و با یک سینی چایی برگشت و گفت: پاک یادم رفت که از مهمان عزیزمان پذیرایی کنیم. این جا هرکس خودش از خودش و مهمانانش پذیرایی می کند. بعد نشست و گفت: ما این جا با پنبه سر می بُرّیم. مثل آن پهلوان پنبه ای که از درد بی کاری وارد شهری شد و معرکه راه انداخت و گفت من بزرگ ترین جادوگر و تردست جهان هستم. اگر حق الزحمه ی مرا بدهید ، نمایش جالبی را برایتان اجرا می کنم.پس از اینکه پول ها را پارو کرد. چاقوی بزرگی را از خورجین درآورد و گفت : حالا یک جوانمرد شجاع می خواهم که پا به وسط میدان بگذارد تا این نمایش را به اتفاق هم اجرا کنیم. خواهید دید که من چگونه سر او را از تن جدا می کنم و دو مرتبه مثل اول به جای خودش می چسبانم. چون هیچ کس حاضر نشد تن به این کار بدهد، او هم وسایل کار خود را جمع کرد و از شهر خارج شد. ما این جا همین طوری به پول و پله می رسیم.همین مقدار بدان که در این روزگارکسانی هستند که روزی هزار تا خالی می بندند تا جیب خود را پر و شکم پیچ پیچ را سیر کنند.
وقتی چایی را نوش جان کردیم ، نفس راحتی کشید و گفت: در این سرزمین گل و بلبل ما بیش از هیجده نهاد فرهنگی داریم. پول و بودجه ی بی زبانی که می تواند کارهای بزرگ و برجسته انجام دهد، میان این نهادها تقسیم می شود . که به این ترتیب، مبلغ ناچیز و ناقابلی دست هرکدام را می گیرد.و چون این رقم ناچیز نمی تواند دردی را دوا کند به مصرف اتینا می رسد و برای آنکه این آب باریکه هم قطع نگردد ، گزارش کارهای باشکوه تهیه می شود. ببین عزیزم! تابستان که می شود ، همه می خواهند کار فرهنگی کنند و این مقدار بودجه کفاف دوتا کار درست و حسابی را نمی دهد.مجامع فرهنگی محلی برای تأمین مایحتاج خود ، بندال همه ی ادارات و نهادها می شوند و از هرکدام، یک مقداراعتبار ، چنگ می زنند. نهادهای کمک دهنده نیز تنها یک انتظار دارند و آن این که یک گزارش کار درست و حسابی به آن ها داده شود تا دل مقامات بالا را به دست آورند، وسط حرفش پریدم وگفتم : این که کار خیلی خوبی است. امام راحل هم فرمودند : کارهای انجام شده را بگویید تا بدخواهان نگویند که انقلاب کاری نکرده است. فضولباشی کمی سرش را خاراند وگفت : به همین خاطر هم من برای نمونه از برنامه های تابستانی گفتم. زیرا در این سالیان سال ، کارهای چشمگیری شده است. بعد از این سراغ خالی بندها هم خواهیم رفت. نکته ی جالبی که پیش آمد، این بود که یک سال آمدند آمار نوجوانان و جوانان یک منطقه را گرفتند. دیدند که هفتاد هزار نفر جمعیت دارد. این رقم را گذاشتند در کنار گزارش کار مجموعه های فرهنگی همان منطقه ، یکدفعه به یک صد و پنجاه هزار نفر تبدیل شد! گفتم : مگر همچنین چیزی ممکن است؟ گفت: بله ! هرمجموعه فرهنگی ، گزارش کار خود را تهیه کرده بود و به هر نهاد کمک دهنده یک نسخه ی جداگانه - مشابه هم - فرستاده بود . آن ها هم با کمی دخل و تصرف، همان آمار را عیناً به مقامات استانی منعکس کرده بودند. آمار همه ی نهادها را جمع زدند، دو برابر جمعیت جوان و نوجوان آن منطقه شد. گفتم: پس چاره چیست؟ گفت: فضولی می کنم. فقط آموزش و پرورش است که می تواند اوقات فراغت نسل نوجوان و جوان ما را غنی سازی کند.چنانچه هر نهاد و اداره ای سهم هزینه های فرهنگی خود را به آموزش و پرورش بپردازد و دستگاه تعلیم و تربیت هم خوب مدیریت کند و کارهای بزرگ انجام دهد. سرنوشت نسل جدید انقلاب ، به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد. در غیر این صورت، مردم و مسؤولان چه بخواهند و چه نخواهند سازمان کاخ همه ی اعتبارات را هپل هپو خواهد کرد!
خیلی جدّی گفتم: نکند که تو هم مثل مهرداد دهن بین شده ای، تو با این فضولی ها، داری تنوع فرهنگی کشور را به خطر می اندازی؟ با تعجب گفت : مگر مهرداد چه کار می کند؟ گفتم : در کلینیک دندان پزشکی کار می کند. زد زیر خنده و گفت: از اتفاق، شاید مقاومت عده ای در طول این سی و چند سال ، همین فضولی من باشد که می ترسند منافعشان به خطر بیفتد. اگر راست می گویند بیایند جای آموزش و پرورش را در طول سال پر کنند و تنوع فرهنگی به وجود آورند. وگرنه، نقد و انتقاد و جیغ بنفش را برای همین مواقع گذاشته اند. فضولباشی ناگهان ساکت شد و توی خودش رفت و بعد از لحظه ای سر بلند کرد و گفت: نمی دانم خبر داری یا نه که تازگی ها با حسین شریک شده ام. گفتم: چه قدر خوب، تبریک می گویم. حالا درچه کاری؟ گفت: در غم از دست دادن مادر بزرگش! بعد هم نگذاشت من چیزی بگویم و ادامه داد که: منتقدین کارهای فرهنگی هم بهتر است که مثل من، در کارها مشارکت نمایند.
در همین لحظه رئیس سازمان کاخ وارد اتاق فضولباشی شد. که ما به احترام او از جا بلند شدیم و حال و احوال کردیم. و من هم خدمت ایشان معرفی شدم. رئیس که معلوم بود با فضولباشی کاسه و کوزه یکی است ، با لحن خاصی به ایشان گفت : این جوری که شما کار می کنید، اگر ادامه بدهید، حتماً یک چیزی خواهید شد. فضولباشی با شگفتی تمام گفت: قربان ! چی خواهیم شد؟ رئیس هم خیلی عادی جواب داد: اخراج! فضولباشی یک لحظه دمغ شد ولی من نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. رئیس با مهربانی گفت: سفارش بخش فرهنگی نهاد مردمی دلاوران انجام شد یا نه؟ گفت: در دست اقدام است. رئیس ژست آرتیستی گرفت و گفت: پیشنهاد می کنم به اتفاق دوست عزیزمان ، همین امشب این کار را پی گیری کنید تا برای ایشان هم یک تجربه ی عینی و عملی به دست آمده باشد.گفتم : فضولباشی جان! بد هم نیست. من که برای همکاری آماده ام.
بعد از نماز مغرب و عشا ، سراغ معاونت فرهنگی دلاوران رفتیم. فضولباشی به ایشان گفت: خدمت رسیده ایم که یک سری اطلاعات مقدماتی و عکس بگیریم تا این گزارش کار درخواستی را تدوین کنیم. معاون فرهنگی درد دلش باز شد و گفت: کار ما در این مجموعه بومی سازی طرح و برنامه های فرهنگی مقامات رده ی بالا و ابلاغ آن به نیروهای محلات است. متأسفانه یا اصلاً طرحی برایمان نمی آید و یا اگر هم بیاید ، دو روز بعد از زمان اجرای آن با کلّی غلط غلوط می آید . تازه ! بودجه ای هم برای اجرای آن وجود ندارد. بعد هم نامه پشت نامه می رسد که گزارش کار بفرستید، حالا متوجه شده ایم که تا کنون آدرس اشتباهی به ما می داده اند و خودمان باید گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم. و گزارش کارهای باشکوه را برای این مقامات ارسال کنیم تا آبرویشان نرود. ما این جا از سر شب تانیمه های شب ، بدون حقوق و پاداش، محض رضای خدا و تعهدی که به انقلاب اسلامی داریم، تلاش خودمان را می کنیم و نیروها را در صحنه نگه می داریم. این ها هم به همین میزان، وقت می گذارند و در طرف صبح می آیند و بابت وقت کشی ، حقوق می گیرند . ببینید مافوق فرهنگی ما چه گونه کار می کند: صبح تا از راه برسد و چوب خط بیندازد ، ساعت، هشت است. یک ساعت هم صبحانه می خورد. از ساعت نه به بعد با بنده و امثال بنده تلفنی کل کل می کند که چرا گزارش کارهای هفتگی و ماهانه و فصلی و شش ماهه و سالیانه را نفرستاده ایم ؟ تا ظهر می شود و نماز و ناهار را به رگ می زنند و راهی منزل می شوند. تا کنون اتفاق نیفتاده که در طرف بعد از ظهر، به ما سری بزنند و خدا قوّتی بگویند. همین که گزارش کاری، درست یا نادرست ، برایشان برود راضی اند و کاری به کار انقلاب و مسؤولیت های فرهنگی آن ندارند. به همین خاطر مزاحم شما شدیم تا با کمک هم، گزارش کارهای با شکوه تهیه کنیم.
فضولباشی ایشان را راهنمایی کرد که چه گونه مقدمات یک گزارش کار پر طمطراق را تدارک ببینند:
•- نامگذاری سال را روی بنر ببرید و در حساس ترین نقطه ی منطقه نصب کنید. از آن عکس و فیلم تهیه کنید.
•- به بهانه ی دید و بازدید عید، زیر مجموعه را دعوت کنید و نام آن را نشست سیاسی و اجتماعی بگذارید. و فیلم و عکس تهیه کنید.
•- هر چند روز یک بار در نماز جماعت محل حضور پیدا کنید و میان دو نماز چند دقیقه سخنرانی کنید و فیلم و عکس بگیرند.
•- در مراسم های ختم و هفت و چهلم مادربزرگ کاسب محل شرکت کنید و نام آن را بازدید از خانواده ی معزز مصیبت زدگان بگذارید. و فیلم و عکس تهیه کنید.
•- روز تولد مقامات بالا و همکاران زیر دست را لیست کنید و طبق سر رسید برای بالایی ها تبریک نامه ی باشکوه قاب شده ببرید و فیلم و عکس تهیه کنید و برای زیر دستی ها پیامک عاطفی ارسال کنید و نتیجه را در گزارش عملکرد خود ثبت کنید.
- روزهای جمعه دست خانوده را بگیرید و به کوه بزنید و با مردم هموطن فیلم و عکس بگیرند و نام آن را اردوی ورزشی فرهنگی بگذارید.
فضولباشی به همین سبک و سیاق معاون فرهنگی را ساختند و در پایان هم گفتند: وقتی فیلم و عکس ها و یادداشت های خود را تحویل دادید، گزارش عملکرد شما ، شکوهمندانه در عرض دو ساعت آماده می شود و به این ترتیب شما علاوه بر آنکه حفظ آبروی مقامات بالا را کرده اید به عضویت رسمی سازمان کاخ ما نیزدر آمده اید! که در این صورت مبارکتان باشد.