طنز دانشجویی-آزمایشگاه ژنتیک ننه قمر
آزمایشگاه ژنتیک ننه قمر
وقتی که نیکسون معاون اوّل عموسام به ایران آمد تا در در دانشگاه تهران پیرامون فواید گاو سخنرانی کند؛ ننه قمر به سرش زد تا یک اصطبل گاو داری راه اندازی کند و گوساله های طلایی پرورش دهد. در آن موقع کمبود این حیوان پرفایده به میزان فراوانی احساس می شد.چون شاه ایران خیلی زیادی، مهمان نواز بود. وهرچه گاو و گوسفند و شتر بود همه را در پیش پای مهمانان خارجی قربانی کرده بود. دامداری کشور هم از رونق افتاده بود ، زیرا شاه بابت این قرتی بازی ها پول نمی داد. و از نظر دستگاه شاهنشاهی هم معنی نداشت که یک دامدار پاپتی، بابت چند حیوان کم ارزش، مطالبه ی دستمزد کند. علّت دیگرش هم خود دامدارها بودند که خجالت می کشیدند به شهر بیایند ، چون چیزی گیرشان نمی آمد وازآن طرف هم ، هرکسی به آن ها می رسید، با احترام بسیار زیاد، می گفت: گاوچران ! و گاوچران ها حق نداشتند که توی مسایل سیاسی دخالت کنند! به همین خاطر نسل دامدارها ی اصیل منقرض شد.
روایت است که آخرین گاو و گوساله را نیز پس از کودتای 28 مرداد1332 پس از آنکه ایران و ژاپن اعلام استقلال کردند به میمینت ورود دنیس رایت کاردار جدید انگلیس درایران ، پیش پای او ذبح کردند. چند روز بعد که نیکسون قدم رنجه می کرد، هیچ دامی باقی نمانده بود که پیش پای معاون عموسام فدا کنند. مشاوران شاه نشستند و با خود فکر کردند که این خیلی بد می شود که یک شخص شخیصی از آن طرف آب بیاید و آن وقت هیچ خونی برایش ریخته نشود ! آن وقت چنانچه کسی چشمش شور باشد، ممکن است آسیبی به این مهمان گرامی بزند. سرانجام به این نتیجه رسیدند که چه فرق می کند گاو باشد یا گوسفند ، شتر باشد یا آدم ! از نظر عمو سام همه ی ابنای بشر به جز قوم والا نژاد یهود ، گوسفندان بنی اسراییل به شمار می آیند. بنابراین تصمیم گرفتند از کوچه و خیابان و بازار و یا دانشگاه چند نفر آدم درست و حسابی پیدا کنند و برای این مهمان عزیز قربانی بدهند.
مأموران شاه خیلی مراقب بودند تا بلکه آدم خوش گوشتی پیدا کنند؛ ولی خوب مردم هم حواسشان جمع بود تا خودشان را دستی دستی در این راه فدا نکنند. تا اینکه روز شانزدهم آذر ماه ، حوصله مأموران شاه حسابی سر رفت.هم وقت نداشتند و هم اینکه دلشان برای مردم می سوخت که الکی از ترس، گوشت های تنشان آب می شود. این بود که ریختند توی دانشگاه تهران و دست به یک کار فنّی زدند و آن هم حمله ی گازانبری به دانشکده ی فنی بود. کشور چون نفت داشت ، به نیروی فنّی نیازی نداشت. نفت علیه السلام را هم خدا آفریده که ما ملّت گرّو گرّ بفروشیم و حالش را ببریم. این بود که با آرامش تمام داخل یکی از کلاس ها شدند و همه ی دانشجویان را به رگبار گلوله بستند. بزرگ نیا و قندچی و شریعت رضوی نتوانستند ، آن گلوله های ناز را تحمّل کنند ، زود به زمین افتادند و جان به جان آفرین تسلیم کردند. این کار سبب شد تا مأموران بقیه را رها کنند و زخمی ها هم به وسیله ی کسانی مثل آقا مصطفی چمران و استادهای دانشکده به بیمارستان انتقال یافتند و ازتوفیق فدا شدن محروم گردیدند.
این ماجرا دل خیلی ها را سوزاند ، امّا در عوض مایه ی سرافرازی شاه و دم و دستگاه حکومتی شد؛ زیرا ریچارد آقای نیکسون خبر این مهمان نوازی ایرانیان را با آب و تاب برای عموسام آیزنهاور تعریف کرد. و عمو آن قدر خوش حال شد که به کشور ما جزیره ثبات و آرامش لقب داد. بعد از آن بود که گوشت و نان ارزان شد و آزادی و دمکراسی فراوان شد. در هر کوچه و خیابان تهران یک مشروب فروشی و یک قمارخانه و چند تا کاباره باز شد تا همه احساس آزادی کنند؛ آن کس که اهل نماز بود می گشت و می گشت تا یک مسجد پیدا کند و نمازش را بخواند و آن کسی هم که اهل آب شنگولی و نی نیش ناش بود ، می پرید توی میکده ی محله اشان و لبی تر می کرد و شنگول می شد و پرواز می کرد و می رفت نی نیش ناش. خیلی ها از همین مسیر چشم و گوششان باز شد و تبدیل شدند به یک روشنفکر درست و حسابی. در همین حال و هوا بود که جنبش های دانشجویی هم پا گرفت. موج اول با اندیشه های چپ سوسیالیستی- مارکسیستی و لنینیستی و مائوئیستی شروع شد. ننه قمر در چنین شرایطی به فکر افتاد که گوساله پرورش دهد.
یک روز میان زن ها نشسته بود و از هر دری سخن می رفت. ننه قمر در آمد و گفت عمو سام و ملک الموت یک شرکت باز کرده اند و می خواهند میان مردم بچه تقسیم کنند. یکی از زن های داغدیده که در میان جمع نشسته بود ، در جواب گفت: این ها اگر فرزندان ما را نگیرند ، ما ممنونشان هستیم و توقّع نداریم که به ما بچه ببخشند! یکی پرسید: ننه قمر! حال گاوت چه طور است؟ جواب داد : هی بد نیست ، این روزها یک عینک سبز روی چشم هایش گذاشته ام و توی آخورش هم کاه ریخته ام تا فکر کند که یونجه است؛ خوب بخورد و پروار شود! یکی دیگر از خانم ها به او پیشنهاد کرد به جای کاه به او مقوّا بده، تا امکان آن باشد که از گاوت شیر پاکتی تهیه کنی! خانم دیگری با پرخاش به ننه قمر گفت : می دانی اگر گاوت از این زرنگ بازی ها ناراحت شود چه می کند؟ ننه قمر با تعجّب گفت : نه ! جواب داد : ممکن است وقتی توی محل نیستی، تلفن بزند و شماره کشتارگاه را به دست بیاورد و کار دست خودش بدهد ! یکی دیگر از نسوان به او دلداری داد و گفت: ننه قمر نگران نباش بگذار گاوت آن قدر ناراحت و عصبانی شود که شیرش خشک شود . آن وقت شیر خشکش را به قیمت خوب بفروش !
این ماجراها و این گفت و گوها باعث شد تا ننه قمر به اهمیت گاوو گوساله بیش تر پی ببرد. تصمیم گرفت تا گوساله های طلایی تولید کند ، نظیر کاری که سامری سه هزار سال پیش کرده بود. این بود که اول یک آزمایشگاه ژنتیک راه اندازی کرد و بعد با توجه به امواج جنبش دانشجویی عموسام پسند، گوساله پرورش داد. گوساله هایی که می توانستند سازمان چریکی و خانه های تیمی تشکیل دهند و با گاو بندی به آلاف و الوف برسند. این گوساله ها از شاه امتیاز می گرفتند و نیروهای مذهبی را پیش مهمانان خارجی فدا می کردند. و یا اینکه از ساواک امتیاز می گرفتند و در سازمان خود انقلاب فکری راه می انداختند و بعد همه را از مسیر انقلاب دور می کردند. وقتی هم که چهره ی واقعی اشان معلوم می شد توبه نامه می نوشتند و سوگند های غلیظ یاد می کردند که زیر شکنجه دچار لغزش شده اند.
سرانجام با روشنگری های روحانیت و رهبری های امام، مردم بیدار شدند و انقلاب کردند و گوساله های ننه قمر روی دستش باد کردند.موج دوم جنبش دانشجویی، اسلام گرایی بود. در این دوره، دوباره کمبود گاو و گوساله احساس شد. چون دامداری مدرن از رونق افتاده بود، عمو سام یک جنگ هشت ساله ای را راه اندازی کرد واین کمبود را جبران کرد. در این مرحله، از مردم قربانی گرفت. پس از جنگ ، که آب ها از آسیاب افتاد ، مردم در حال استراحت بودند که موج سوم جنبش دانشجویی با گفتمان نئو لیبرالیسم آغاز شد. ننه قمر دوباره کار خود را شروع کرد و انواع و اقسام گوساله های طلایی را روانه بازار کرد. این بار تنوع زیادی به وجود آمده بود. گوساله هایی با مارک پلورالیسم دینی، سکولاریسم اعتقادی، تساهل و تسامح انقلابی، گوساله هایی که نعره می کشیدند: عموسام عشق منی، عمر منی ، ماه منی ، دلبر گمراه منی! گوساله هایی که فریاد می زدند: نه غزه نه لبنان ، حالی به حالم ایران ! گوساله هایی که گلوی خود را پاره می کردند و می گفتند: جامعه ی مدنی...مع...مع و صدای گوسفند می دادند! گوساله هایی که جار می زدند: جامعه ی باز ...عرعر...جامعه ی باز عرعر...! و صدای خر تولید می کردند. شهروند درجه یک داریم ، شهروند درجه دو داریم...عرعر...عرعر...حقوق شهروندی می خواهیم... عرعر...قانون گاوی می خواهیم...عرعر...
گوساله بازاری شده بود که نگو ! این سر و صدا و غوغا، گوش مردم را خراش می داد. گاوهای پیشانی سفید ننه قمر روزی نُه من شیر می دادند و بعد با پا می زدند و همه ی آن ها را می ریختند. جنبش نئولیبرالیستی آخرالامر زیر این همه قرائت گاوی زایید و جنون گرفت و هرچه به دست آورده بود ، به قلم پای گاوهای ننه قمر زد! دانشجویان خسته از فریب کاری گوساله های طلایی از این جنبش رو برگرداندند و خود پدید آورنده ی جنبش عدالت خواهی شدند. گوساله های ننه قمر این بار به کوچه و خیابان ریختند و انقلاب جلبکی به راه انداختند. به مسجد حمله کردند وآن را به آتش کشیدند. سطل زباله هوا کردند و در توالت های عمومی شهر اطلاعیه های بودار « بی بی سی» را نوشتند که تا می توانید میکسر و ساندویچ میکرو هیترو سشوار و ماکروفر و چای ساز و اتو و ماشین لباسشویی و سایر لوازم برقی ، روشن کنید و مخالفت خود را با حکومت دیکتاتورهای فاشیست اعلام دارید.
این بار هم برای دل خوشی عموسام ، بسیجی ها را به قربانگاه بردند و در روز عاشورا سوت و کف زدند و هورا کشیدند و به سیدالشهدا بی احترامی کردند. نهم دی مردم به خیابان آمدند و فریاد زدند: "مزدور آمریکایی، ما آمدیم کجایی ؟"
ننه قمر هرچه رشته بود پنبه شد. او تصمیم گرفت در آزمایشگاه ژنتیک خود ، ژن همه ی گاو و گوساله های تاریخ را با هم ترکیب کند،تا بلکه از آن گوساله ی طلایی "مکتب ایرانی" بیرون بیاید،ننه قمر می داند که در جنبش عدالت خواهی ، تولید گوساله موانع فراوانی دارد. او به دنبال آن است تا بلکه مارک جدیدی به نام " گاو گوساله چمن دلی" را روانه ی بازار کند. این عنوان ، نام یک بازی کودکانه است که در ولایت کاسیان برای سرگرمی نونهالان مورد استفاده قرار می گیرد. بدین ترتیب که چشم کسی را می بندند و بعد روی کمر او ضرب می گیرند و محکم می کوبندو می گویند: گاو گوساله چمندلی، حالا بگو ببینم چند تاست؟ کودک چشم بسته باید الّا بختکی یک عددی را بگوید تا درست از کار در بیاید،در این صورت است که می تواند جایش را با ضارب عوض کند و گرنه باید تا آخر بازی، ضربات را تحمل کند و حالاچنانچه ضرب گیرنده با دیگران هم تبانی کرده باشد که واویلا ، تا روز قیامت باید رنج کوبش را تحمّل کند. والسلام !