چشم و چراغ عالمیم
مدتی این مثنوی تأخیر شد / مهلتی بایست تا خون شیر شد.
مشغله های گوناگون، از جمله فرا رسیدن ماه مهر و اشتغال به تدریس، سبب شد که این مجموعه، از طراوت و شادابی به روز بودن فاصله بگیرد.اکنون نیز که دوباره حرکت خود را از سر می گیرد، شعری را تقدیم می کند که در سال 1359سروده شده است. در هر حال فرزند خلف من بنده است که زیارت دوباره اش ،خاطرات دوران نوجوانی و جوانی ام را زنده می سازد. در قالب دوبیتی های به هم پیوسته سروده شده است و بیانگر تحولات انقلاب اسلامی در آن دوران است، گویی که هرلحظه انقلاب نو به نو از راه می رسد و ما را به فطرت الهی خودمان متوجه می سازد:
چشم چراغ عالمیم!
ای کاروان ! ای کاروان ! آهسته رفتی یک زمـان
بـودی بدون ســاربـان خون شد دل پیر و جوان.
بُــردند دزدان دغــــا بی گفت و گو و بی صدا
یک کشتی از آیینه ها بیرون زِ خاک پاک مــــــا.
چون گام ها آهسته شد بال پرستو خسته شد
هرکس به سویی شد روان راهِ حقیقت بسته شد.
آفت به جان غنچه ها پروانه ، بی بال و رها
تقصیر ما شد جملگی کـــــــز آسمان آمد بلا.
در تنگـــــنای زندگی وامانده از سازندگی
فریاد کردیم عاقبت: ما را نشاید بردگی!
آمد خروش از مرغ شب: برخیز و خنجر کن طلب
در نزد پیــــــــرِ عاشقان همّت بجویید و طَرَب.
باید هم اینک جان شوی بادوست هم پیمان شوی
هم رنگِ چشمِ آسمان در وادی ایمـــان شــوی
اندیشه کن در کار خود عنقای حـق کن یار خود
برخیز و در کشتی نشین بـا حیــــدر کـــرّار خود
باید درون را بنگــــری از مال و از جان بگذری
طرحِ نوینــــــی آوری بـرخـود نمــایی داوری.
اندیشه دارد این جهان دریاب این ســرّ نهان
کن ارزش خود را بیان در بحـــرِ مــوّاج زمان
امروز باهم همدمیم چشم و چراغ عالمیم
بیـــرون ز ایّام غمیم زنجــیر آسا محکمیم.