کلامش سنگها را نرم ميکرد
دل افسردگان را گرم ميکرد
زني در پيش مردي خطبه ميخواند
که مرد از مرديِ خود شرم ميکرد
*****
غروبي شانه هاي ابر لرزيد
دل شيرژيان و ببر لرزيد
در آن هنگامه پيش عزم زينب
دلا ديدي که پشت صبر لرزيد