بسیجی مخلص و دانشگاهی متخصص
چمران : یک بسیجی مخلص و دانشگاهی متخصص
چمران را از همان ابتدای انقلاب شناختم.ابتدا از طریق رسانه ها و سپس در پای سخنرانی های ایشان. آن موقع در دانشسرای راهنمایی تهران تحصیل می کردم، هرجا سخنران خوبی بود، با رفقا آن جا حاضر بودیم . و بارها پای منبر شهید چمران بودیم. توفیق هم رفیق راهمان شد و در ایام تعطیلات نوروز1359 در محل آموزش ضمن خدمت شهدای مکه ( نام فعلی آن ) دو جلسه در محضر ایشان فلسفه آموختیم. ضمن اینکه ما را در جریان حوادث کردستان و چگونگی نجات شهر پاوه هم قرار می دادند. دو خاطره فراموشم نمی شود: یکی اینکه از پله ها روی سن و پشت تریبون نمی رفت و بلکه تا جلو سن می آمد و خیز بر می داشت و روی سن می پرید، دوم اینکه در حین تدریس ،دو نوبت به زبان آورد و گفت شما کجای دنیا دیده اید که وزیر دفاع مملکت فلسفه تدریس کند و ما را به شکر و سپاس نعمت انقلاب اسلامی دعوت کرد. شخصیت آرامی داشت. اهل قیل و قال نبود.ذره ای حبّ دنیا نداشت.مسؤولیت ها را بنا به تکلیف شرعی پذیرفته بود.پدر یتیمان بود و نان آور فقرایی که می شناخت. هر گروهی در پی آن بود که او را به سازمان و جناح خویش منتسب دارد؛ ولی او به امام و انقلاب اسلامی تعلق داشت و از صراط مستقیم انقلاب اسلامی، ذره ای تخطی نکرد. خطیب توانایی بود و متخصص توانمند دانشگاهی . او یک بسیجی مخلص بود. رفاه آمریکایی و عزتی که در لبنان داشت، همه را رها کرد و در شخصیت الهی حضرت امام خمینی (ره) ذوب شد و از مشاورت های مقام معظم رهبری که در آن موقع نماینده ی امام در شورای عالی دفاع بودند، بهره گرفت. شهادت هنر مردان خداست، و این لباس ارزشمند برازنده ی قامت سرو مانند او بود. روانش شاد و با شهیدان کربلا محشور باد! آمین!
ده خاطره از شهید چمران به نقل از سایت شهید آوینی
1)با خودش عهد کرده بود تا نیروى دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع.
یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دکتر بگو بیا تهران.»گفت «عهد کرده با خودش، نمى آد.»
گفت «نه بیاد. امام دلش براى دکتر تنگ شده.»
بهش گفتم. گفت «چشم. همین فردا مى ریم.»
2)گفتم «دکتر، شما هرچى دستور مى دى، هرچى سفارش مى کنى، جلوى شما مى گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه اى ما رو ندادن. ستاد رفته زیر سؤال. مى گن شما سلاح گم کرده ین...» همان قدر که من عصبانى بودم، او آرام بود. گفت «عزیزجان، دل خور نباش. زمانه ى نابه سامانیه. مگه نمى گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز.»
3) دکتر آرپى جى مى خواست، نمى دادند. مى گفتند دستور از بنى صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان کاسه. طرف پاى تلفن نمى دید دکتر از عصبانیت قرمز شده. فقط مى شنید که «برو آن جا آرپى جى بگیر. ندادند به زور بگیر. برو عزیز جان.»
4)از اهواز راه افتادیم; دو تا لندرور. قبل از سه راهى ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد و آمد تو، ولى به کسى نخورد، همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم.دکتر آخر از همه آمد. یک گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «کنار جاده دیدمش. خوشگله؟»
5)اوایل که آمده بود لبنان، بعضى کلمه هاى عربى را درست نمى گفت. یک بار سر کلاس کلمه اى را غلط گفته بود. همه ى بچه ها همان جور غلط مى گفتند. مى دانستند و غلط مى گفتند. امام موسى مى گفت «دکتر چمران یک عربى جدید توى این مدرسه درست کرد
6)به پسرها مى گفت شیعیان حسین، و به ما دخترها می گفت شیعیان زهرا. کنار هم که بودیم، مهم نبود کى پسر است کى دختر. یک دکتر مصطفى مى شناختیم که پدر همه مان بود، و یک دشمن که مى خواستیم پدرش را در بیاوریم.
7)چپى ها مى گفتند «جاسوس آمریکاست. براى ناسا کار مى کند.» راستى ها مى گفتند «کمونیسته.» هر دو براى کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کند.
یک کمى آن طرف تر دنیا، استادى سر کلاس مى گفت «من دانش جویى داشتم که همین اخیراً روى فیزیک پلاسما کار مى کرد.»
8)سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان. چمران کروات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده. بالاترین نمره.
9) تصمیم گرفتم بروم پیشش، توى چشم هاش نگاه کنم و بگویم «آقا اصلا جبهه مال شما. من مى خوام برگردم.» مگر مى شد؟ یک هفته فکر کردم، تمرین کردم.
فایده نداشت. مثل همیشه، وقتى مى رفتم و سلام مى کردم، انگار که بداند ماجرا چیست، مى گفت «علیک السلام» و ساکت مى ماند.دیگر نمى توانستم یک کلمه حرف بزنم.
لبخند مى زد و مى گفت «سید، دو رکعت نماز بخوان درست مى شه.»
10)مى گفتند «چمران همیشه توى محاصره است.» راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى کرد. دکتر نقشه اى مى ریخت. مى رفتیم وسط محاصره. محاصره را مى شکستیم و مى آمدیم بیرون.
[برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | رهی رسولی فر]