



طنز تلخ اجتماعی:
کاریابی با ژن برتر
یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدا هیچ کس نبود.
در سرزمین گل و بلبل مرد ثروتمندی زندگی می کرد که هفت تا پسر داشت. پسرانی بی خیال که فکر می کردند چون بابایشان روی گنجینه ی نفت خوابیده است، بخواهند یا نخواهند آینده اشان تأمین است؛ پس دنبال هیچ هنر و مهارتی نبودند و ژن خود را هم برتر از همه می دانستند. مرد ثروتمند خنده اش می گرفت و با خود می گفت: این آقازاده های ساده ی من، درس درست و حسابی کهنخوانده اند، مدرک دکترا و پایان نامه را نیز به ضرب و زور پول و شیرینی قاپیده اند. حالا هم به ژن برتر و گنج بابا می نازند؛خدا نکند که تق وتوقی بشود و این امتیازات از بین برود، آن وقت است که باید برای دل خود این شعر را بخوانند: تنور شکم دم به دم تافتن/ مصیبت بود روز نایافتن. یک روز آقازاده ها را دور خود جمع کرد و بعد از کلی مقدمه چینی گفت: آفتاب عمرمن بر لب بام رسیده است و دیر یا زود از میان شما می روم اما دوست دارم تا زنده هستم، ببینم که با کار و تلاش زنده هستید و مثل مرد روی پای خود ایستاده اید؛ می خواهم نشان دهید که کار جوهره ی مرد و پشتوانه ی اسکناس مملکت است. درنظر دارم که این گنج های خانوادگی را به اندازه ی تلاش هرکس تقسیم کنم. حالا بروید و سال دیگر برای تقسیم ارث و میراث پیش من بیایید.
داستان اول:
پسر اولی که آقازاده ی بزرگ باشد، دنبال کار را گرفت. برای آنکه راه صدساله را یک شبه طی کند، زد تو کار واردات کالا و برای نشان دادن ژن آقازادگی ، سراغ یکی از بانک های پر پول رفت و ایده های خود را با رئیس آنجا درمیان گذاشت و یک شیرینی توپ هم داد و بدون ضمانت و وثیقه، یک وام نجومی با بهره ی صفر درصد گرفت و بار خود را بست و راهی سفر شد تا به کشور افسانه ای چین رسید. هر بنجلی که دم دستش آمد، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد،خریداری کرد و بار کشتی ها زد و به وطن آورد. از اتفاق کارش گرفت و هزاران نفر پیر و جوان، به عنوان دستفروش سر کار گذاشته شدند و خیال دولت وقت هم از این بابت راحت شد. بازارهای کشور پر از جنس چینی شد. حتی کارگرانی هم که در کارگاه ها مشغول تولید اجناس مورد نیاز مردم بودند، تولیدشان را رها کردند و به لشکر بی کاران دستفروش پیوستند.جیب شازده پسر بزرگ خانواده از این درآمدهای نجومی واردات، متورم و چاق شد، به طوری که قیدگنج های پدر را زد و برای عشق و حال بیشتر راهی فرنگ شد و همه چیز را با خود برد و یادش رفت که وام های بانکی را بپردازد.
داستان دوم:
برادر دوم زد تو کاردلالی و ساخت و سازمسکن. هرجا ملک خوبی پیدا کرد از باغ و بوستان گرفته تا قله های کوهستانی حاشیه دریا و زمین های جنگل آرزوها، همه را با وام بانکی خریداری کرد و صنعت خانه های ویلایی و برج سازی را رونق داد. پیمانکارها که مگس پرانی می کردند و کشاورزها که آب هایشان به هدر می رفت و کارگران کارگاه های تعطیل شده وارد این صنعت شدند. خانه ها و ویلاهایی که آماده می شد، به بهانه ی جریمه ی دیر کرد وام بانکی به ده برابر قیمت واقعی فروخته شد و بانک ها نیزتشویق شدند تا به متقاضیان وام 25 درصد بدهند. چیزی نگذشت که جیب های این آقازاده نیز متورم شد؛ آن قدرثروت به هم زد که گنج پدر، پیش چشمش حقیرآمد. هوس فرنگستان کرد و هرچه داشت، با خود همراه برد و یادش رفت که وام های بانکی را بپردازد.
داستان سوم:
آقازاده ی سوم با همین دوتا چشم خود دید که برادرهایش ازصدقه سر وام های بانکی پشت خود را بسته اند؛ پیش خودگفت: مگر ما چلاقیم که نتوانیم وارد صنعت بانکداری شویم؟ پس زودی رفت و مجوزتاسیس بانک گرفت و به برادرها پیغام داد که در بانک او سپرده گذاری کنند؛ آن ها هم قبول کردند. تبلیغات رسانه ای هم به کمکش آمد و مردم خرده پول های خود را در حساب های قرض الحسنه ی بانک جدید گذاشتند. چیزی نگذشت که خلق الله پشت در بانک صف کشیدند تا وام بگیرند؛ وام ساخت و ساز و خرید مرکب، ازدواج، قالی و کارگاه بافندگی ، ساخت فیلم و هنر و انتشارات وآموزشگاه و امثال آن،خلاصه زندگی همه ی مردم با وام بانکی گره خورد و آن چنان شیفته گرفتن وام بانکی شدند که داستان علی بابا و چهل دزد بغداد را فراموش کردند. سالی نکشید که جیب این یکی آقازاده هم متورم شد و به جای سفر به فرنگ،گاه گاهی به تایلند و هنگ کنگ و فیلیپین پرواز می کرد. هیچ جا مثل کشورخودش نبود که به راحتی ثروت به هم بزند و پشت خود را ببندد. روز به روز برتعداد بنگاه های بانکی اش اضافه می شد و کارتن خواب ها نیز می توانستند به شغل شریف دلالی بپردازند و برای متقاضیان خارج از نوبت وام جور کنند.
داستان چهارم:
برادر چهارمی با خود فکر می کرد چه بکند و چه نکند که در همین حین رسانه های جمعی اختراع شدند. او نیز دنبال این صنعت را گرفت. اول هم با روزنامه نگاری شروع کرد. چهارتا یادداشت پرهیجان و پر از تنش و در کنار آن چهره سازی و حزب و حزب بازی، باعث رونق کارش شد. ناگهان توانست یک روزنامه را به انواع نشریه و مجله و روزی نامه و گاهنامه و ماهنامه و سالنامه تبدیل کند و بعد هم افتاد توی کار شبکه سازی فضای مجازی و سایت و کانال و توئیت و فیس بوک و... هم تجارت کرد و هم تبادل اطلاعات ، هم دفتر عقد و ازدواج راه انداخت و هم بساط جشن طلاق؛ بساط کلاه فروشی هم راه انداخت؛ تریلیون تریلیون وجه رایج مملکت بود که به حساب های بانکی اش واریز می گردید؛ازارتش های بزرگ دنیا هم قدرتمندتر شد، چون می توانست بخرد و بفروشد و افکار عمومی را به میل خود جهت بدهد،این حزب را پودر می کرد و آن حزب را روی کار می آورد. حتی می توانست کرسی های نمایندگی شورای شهر را به مبلغ دو میلیارد تومان جابه جا کند. دولت ها نیز چاره ای نداشتند به جز اینکه با امپراتوری رسانه ای او مدارا کنند. برادرها نیز در بیرون مرزها برای رونق کارشان مجیز گویی او را می کردند. او توانست هزاران شغل اینترنتی ابداع کند. به همین خاطر شهرت عالمگیری پیدا کرد. ثروت او و برادرانش می توانست پایه های حکومت را سست و لرزان کند. بی سبب نبود که این نیز به گنج پدر بی اعتنایی کرد و در لاس وگاس رحل اقامت افکند.
داستان پنجم:
برادر پنجمی،از خردسالی به بوی نفت علاقه داشت. حالا هم که بزرگ شده بود و دنبال کار و درآمد بالا می گشت، هیچ چیزی را بهتر از تجارت نفت ندید. وقتی لیست فرآورده های نفتی را نگاه می کرد، چشمش سیاهی رفت. مگر می شود این همه محصول از دل این ماده ی بو گندو بیرون بیاید!ازتاسیس پمپ بنزین شروع کرد تا کارش به زدن دکل نفتی رسید.دست همه ی برادرانش را از پشت بست و کاری کردکارستان.هزاران شغل را در دیگر مناطق دنیا به وجود آورد. درسرزمین گل و بلبل هم دانشگاه نفتی زد که فارغ التحصیلانش به کار گوجه فروشی مشغول شدند. با این سیاست ها جیب های این آقازاده نیز متورم شد و گنج پدر پیش چشمش حقیر جلوه کرد و به جای نشست و برخاست با پدر عزیزش، با خاندان اوناسیس و راکفلر بنای مراوده را گذاشت.
داستان ششم:
برادر ششمی به دنیای هنر و میراث فرهنگی علاقه نشان داد. با امکانات رسانه ای برادرخود، صنعت سینمایی خالیوود را راه اندازی کرد و برای تقویت بنیه ی فیلم های فارسی، از مدل فنی اتاق خواب بهره برد و آن را به عرصه ی اجتماعی وارد ساخت. چاپ و نشر مجلات تمام رنگی هنر هفتم و ستاره ی سینما و فیلم و هنر، و صفحات تخصصی دنیای مجازی،آگاهی های نسل جوان را ارتقا بخشید و آن ها را به عالم رؤیا و هپروت فرو برد و سیاستمداران را رهین منت خود کرد. چاپ عکس هنرمندان روی لباس و فنجان و دفتر و کیف و تابلو و سفال، سبب اعتلای هنر و رونق بخش صنعت تجارت شد.آثار قدیمی و باستانی نیز با درایت های او مورد توجه جهانیان قرار گرفت و ده میلیون گردشگر خارجی جذب کشور شدند و چهار میلیون شغل جدید به وجود آمد. از امتیازات هنرهای نمایشی و گردشگری این است که هرکس برای نگاه کردن های خود پول می پردازد. این گونه بود که جیب این آقازاده هم متورم گردید و گنج پدر در نظرش خیلی کوچک جلوه کرد. سفر به هالیوود و بالیوود و موزه های بزرگ جهانی از جمله تفریحات او بود.
داستان هفتم:
برادر هفتمی با احساس تکلیف فراوانی که داشت؛ وقتی فهمید که کاریابی و اشتغال از وظایف دولت نیست؛ دامن همت را به کمر زد و از وزارت کار، مجوز فعالیت کاریابی الکترونیکی گرفت و موسسات مشاوره های شغلی و کاریابی ژن برتر را راه اندازی کرد تا گزینش شغل منطبق بر مهارت و توانمندیهای جویندگان کاررا تسهیل سازد. صفحات کاریابی روزنامه ها و نشریات و سایت های فضای مجازی پر شد از آگهی های تلاش کمتر و درآمد بیشتر. دانشجوی تربیت مدرسی که در کنار تحصیل،جویای کار پردرآمد نیز بود؛ یکی از این آگهی ها را پیدا کرد و به دفتر کاریابی آقازاده کوچک رفت. به او گفته شد که شغل شما جمع آوری و اتصال قطعات رایانه به یکدیگر است و درآمد بسیار بالایی هم دارد؛ بعد معلوم گردید که پیش نیازهم دارد و آن کسب مهارت فنی قطعه شناسی می باشد که هزینه های آموزشی آن بر عهده ی متقاضی است. قبول کرد و وجه آن را دو دستی تقدیم نمود. در طول یک هفته و در سه جلسه آموزشی این پیش نیاز تامین شد. خیالش راحت بود که صدها نفرداوطلب دیگر نیز سرنوشتی مثل او دارند . در پایان دوره به همه اشان گفته شد، مراجعه نکنید تا برنامه ی شغلی و حکم استخدامی را برای شما ارسال کنیم. پس از مدت ها بی خبری ، لازم بود تا مراجعه ی حضوری انجام گیرد.با مراجعه ی دانشجو مشخص شد که جا تر است و بچه نیست و محل برگزاری کلاس ها برای مدت کوتاهی در اجاره آن گروه کاریابی با ژن برتر بوده است. مرد ثروتمند به ناچار گنج خود را به هفتمین پسر خود بخشید. دانشجوی دانشگاه تربیت مدرس نیز به این نتیجه رسیدکه گره های اقتصاد مقاومتی و تولید و اشتغال را باید با دست تدبیر خود باز کند، وگرنه ژن های برتر او را به خاک سیاه می نشانند.
برچسب ها: ژن خوب (1)، قاچاق کالا (1)، زمین خواری (1)، بساز و بفروش (1)، بانک ربوی (1)، غول رسانه ای (1)، تجارت نفت (1)، گردشگری (1)، شغل های کاذب (1)، | نظر بدهید